چرا اینقدر فاصله هست میان آنچه که میگوییم و آنچه که واقعا هستیم و انجام میدهیم؟ چرا با آن چیزی که ادعا میکنیم این قدر فاصله داریم؟ چرا با آن تصویری که از خودمان در ذهنمان داریم، فاصله داریم؟ به کمک علم روانشناسی این مطلب قدری باز شده است: در حقیقت، فاصله هست میان آنچه که ما انسانها میگوییم و آنچه که عمل میکنیم.
و این امر البته دلیل هم دارد. آیا شده تصمیم بگیرید ورزش کنید یا مواظب غذایتان باشید، یا اگر فلانی یک حرفی زد عصبانی نشوید و کنترل خود را از دست ندهید؟ به احتمال زیاد پاسخ میدهید: «بارها!» بارها با خودتان تصمیم گرفتهاید، اما در عمل میبینید که نتوانستهاید آنگونه که با خود قرار گذارده بودید عمل کنید. باز دوباره مثل قدیم عصبانی شدید. مثل قدیم پرخاش میکنید یا مثل قدیم ساکت میشوید و حرفی نمیزنید و بعد هم پشیمان میشوید که چرا حرفتان را نزدید و شاید هم تعجب کنید چرا رفتارها و عملکردهایتان آنقدر که میخواهید در اختیار خودتان نیستید؟ زیباترین گفته در این مورد را «حافظ» در این بیت بیان میکند:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.
این جدایی، جدایی «آگاه» از «ناخودآگاه»، در این بیت به زیبایی و روشنی مطرح شده است. واقعا در درون ما چیزی هست که ما آگاهانه بر آن کنترل نداریم. همان «ناخودآگاه» که در روانشناسی هم به آن اشاره میشود و احتمالا شما با آن آشنایید. البته بین خودآگاه و ناخودآگاه حالت دیگری هم وجود دارد، اما برای اینکه بحث را پیچیده نکنیم، بسنده میکنیم به اینکه ما در وجودمان دو بخش داریم: یک بخش «آگاه» و یک بخش «ناخودآگاه.»
در بخش ناخودآگاه خیلی کارها انجام میشود که ما از آنها بیخبریم. به عنوان نمونه، الان که شما دارید این کلمات را میخوانید، دهها و بلکه صدها محرک دیگر را همزمان مغز شما دریافت میکند: صدای داخل کوچه، صدای بچه، بوی غذا از آشپزخانه، صدای تلویزیون همسایه و… مغز شما طوری برنامهریزی شده که وقتی این محرکها را دریافت میکند، اگر لازم باشد، حداقل دو واکنش به آنها نشان میدهد. اگر لازم باشد آن را به قسمت آگاهتان میفرستد، مثلا میگوید غذا سر رفت، زنگ در را زدند، بچه بیدار شد یا مثلا پنجره باز است، الان باد میآید، به شما میگوید این در را ببندید، دنبال بچه بروید، یا مثلا صدای تلویزیون را کم کنید. در این گونه موارد شما ترغیب به انجام کار متناسب میشوید و اقدام میکنید. در حالت دوم، خود مغز به طور خودکار (اتوماتیک) کاری در قبال محرکِ دریافتشده انجام میدهد؛ بیآنکه شما از آن آگاهی داشته باشید. به طور مثال دارید برنامه تلویزیون نگاه میکنید و همزمان احساس گرما میکنید. مغز شما بدون اینکه چیزی به شما بگوید، شروع میکند به عرق کردن؛ یا اگر سردتان شده باشد شروع میکند به جمع شدن، اگر پتویی دم دستتان است میکشید روی پایتان بدون اینکه متوجه باشید. ناخودآگاه، کارش تسهیل زندگی و سرعت بخشیدن به مسیر زندگیست. به همین دلیل آدمهای موفق آدمهایی هستند که ناخودآگاهِ موفق دارند. آدمهای ناموفق هم آدمهایی هستند که ناخودآگاه ناموفق دارند، یعنی ناخودآگاهشان اطلاعات را میگیرد ولی بر اساس برنامهای که از قبل به آن دادهاند (و برنامه غلطیست)، عمل میکند.
***