دوران دوم: دوران وحدت اوليه و نوعي بشر
قال تعالي: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ...)(50)از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است: ( کان الناسُ قبلُ أمّةً واحدةً علي فطرةِ الله لا مهتدين و لا ضالّين فبعّث الله النبيّين».(51)
صريح آيات قرآني اشاره به وجود دوراني در حيات بشر دارد که در آن مردم، امت واحده اي بوده اند و اختلافي ميان آنان نبوده است، سپس اختلاف کرده اند و انبيا براي رفع اين اختلاف مبعوث شده اند.
بر اساس اين آيات و روايات پيش گفته فاصله بين اتمام دوران پرستاري از انسان ( حدوداً از رحلت حضرت آدم عليه السلام تا زمان حضرت نوح عليه السلام ) را دوران وحدت اوليه بشر ناميده و آن را دوران گذار انسان ها به دوران گذار انسان ها به دوران تشريع و حاکميت دين، يعني دوران سوم مي دانيم.
پيش از آن که به بيان آيه کليدي اين مبحث و بررسي مفاد آن بپرداريم به اختصار، مختصات اين دوران و مفهوم روايت پيش گفته را عرضه مي داريم.
دوران دوم ، دوراني است که به هر دليل، انسان ها، علي رغم آغاز حيات انسان با تعليم و تعلم، از علم محروم بوده و جز در اساسي ترين نيازها اطلاعات محدودي داشته اند.
شايد علت اين مطلب که در روايات ما معلل به تقيّه شيث از قابيل و متروک و مخفي ماندن علم و ميراث آدم عليه السلام نزد او و نقل سينه به سينه و دست به دست آنها به اوصياي بعدي تا سپردن مواريث انبيا به ادريس و نوح ( و سرانجام تا پيامبر اسلام و حضرت امام زمان (عج) باشد، ولي به هر حال از علم آدم عليه السلام آدمي زادگان بهره درست را نبردند.
با اين همه، به دليل عدم تشريع دين - که خود امري مربوط به دوران سوم است - نمي توان آنان را گمراه شمرد، زيرا گمراهي اصطلاحي متأخر بر تحقق شريعت است و به همين اصطلاح ثانوي آن ها مهتدي نيز نبوده اند. تصور اين که آنان بهره ور از هدايت اوليه و تکويني بوده يا نسبت به همين هدايت اوليه از راه به در رفته اند، ممکن است، اما با ملاک هاي دوران سوم بهتر است به تعبير امام باقر عليه السلام آن ها را بر فطرت خدا « لا مهتدين و لا ضالين » بدانيم.
سادگيِ آگاهي از سادگي معيشت و بسندگي به امهات نيازها بر خاسته است و اين ها نيز از مختصات اين دوره است و به دليل کثرت منابع و قلت انسان ها، مشکلي از جهت دسترسي به منابع وجود نداشته و مايه وحدت انسان ها نوعيت آنها بوده، نه چيز ديگر، تا سرانجام بر اثر افزايش افراد و گسترش طيف اختلاف احوال و آراء انسان ها، اختلاف در معاش رخ داده و متعاقب آن انبيا براي رفع آن مبعوث شده اند. چنان که خداوند تعالي فرموده:
(کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ )(52)
آيه مذکور حقايق بس مهمي را در مورد دو دوران زندگي بشر، يعني دوران وحدت و دوران اختلاف و پراکندگي بيان نموده،(53) خلاصه و چکيده سخن در آيه فوق اين است که نوع انساني در برهه اي از حياتش نوعي، اتحاد و اتفاق داشته و به واسطه سادگي و بساطت زندگي آن دوران، اختلافي به عنوان مشاجره و مدافعه در امور زندگي بين آن ها نبوده است و همين طور در مذاهب و آراي زندگي نيز بين آنان اختلافي نبوده و دليل بر نفي اختلاف، همان است که در آيه عنوان شده: « فبعثَ اللهُ النبيّين مبشّرين و منذرين...» که در آن بعث انبيا و حکم کتاب را پس از اختلاف امت واحده بيان داشته و صريح است در اين معنا آيه: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ )(54) که اين اختلاف در امور زندگي بعد از وحدت پديد آمده است و دليل بر نفي اختلاف دوم نيز سخن آيه است که: ( وَ ما اختَلَفَ فِيهِ إِلاّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءتهُمُ البَينِّاتُ بَغياً بَينَهُم ) پس اختلاف در دين از طرف حاملان کتاب بعد از انزالش و به علت بغي بوده است و در همين جا معلوم مي گردد که دو نحو اختلاف در دوران دوم پديد آمده که يکي منشأ دوران سوم است و بعداً از آن سخن خواهيم گفت.
معلوم است که اگر در زندگي بشر از ديد توسعه علمي و تسلط بر طبيعت بنگريم و به عقب بازگرديم به ميزان بازگشت به عقب، علم و تسلط بشر بر طبيعت را کمتر خواهيم يافت و اگر به انسان ابتدايي بنگريم نزد او اندکي از علم به شئون زندگي و حدود بهره وري را مي يابيم، آن چنان که گويي نزد آنان جز بديهيات و علوم اندکي که براي تهيه وسايل بقا به ساده ترين وجه آن لازم است، چيزي نخواهيم يافت؛ ( مانند تغذيه از گياهان يا صيد و پناه بردن به غارها و دفاع با سنگ و چوب و امثال آن ) و اين حال انسان در قديم ترين ايامش مي باشد.
معلوم است که آن قوم حالشان به گونه اي بوده است که در ميان آن ها اختلافي که قابل اعتنا باشد ظهور نمي کرده و در آنان فسادي که شروعش مؤثر باشد پيدا نمي شده و زندگي آن ها چون گله گوسفنداني بوده که کوشش آن ها رسيدن به آن چيزي است که ديگران به آن رسيده اند و تجمع آن ها در مسکن و چراگاه و آبشخور است، ولي انسان به واسطه وجود قريحه استخدام که از فطريات انسان است و توسط آن، هر چه را که براي کمال ضروري پندارد، متصرف مي گردد، چون انواع فنون و صنايع از چاقو براي قطع و سوزن براي خياطي و غير (ذلک بمالا يحصي کثرة من حيث الترکيب و التفصيل) از اختلاف و غلبه و مغلوب شدن در اجتماع قهري از جهت تعاون آن براي رفع حوايج يک ديگر ( به دليل بالطبع مدني بودن انسان ) باز نمي ماند؛ زيرا هر روز عملش افزون مي گردد و قدرتش براي راه هاي بهره وري، گسترش مي يابد و به نکات جديد پي مي برد و راه هاي دقيق در انتفاع را مي شناسد و چون در ميان انسان ها قوي و ضعيف به درجات گوناگون هست ( به سبب اختلاف ضروري بين آن ها از نظر ژنتيکي، اقليمي، تغذيه اي و ... که قابل احصا نيست و اين منشأ ظهور اختلاف است، اختلاف فطري که موجب آن قريحه استخدام است لامحاله و به مرور زمان رخ داده، از سويي همين قريحه عيناً موجب اجتماع نيز هست و البته در تزاحم دو حکم فطري، ايرادي نيست، اگر بالاتر از دو حکم مذکور حکم سومي باشد، که بين آن ها حَکَم باشد و بين آن ها را تعديل نمايد، مانند جاذبه تغذي که مقتضاي آن خوردن است، تا آن جا که هاضمه را گنجايش نماند و در اين جا عقل بين جاذبه تغذي و مقدار خوردن تعادلي برقرار مي نمايد، به نحوي که تزاحم رفع گردد و تنافي مذکور نيز اين گونه است و خداوند تنافي بين اجتماع و اختلاف را با بعثت انبيا به تبشير و تنذير وانزال کتاب حاکم ميان مردم در اختلافاتشان رفع مي گرداند.
به عبارت ديگر اين اختلاف بين انسان هاي مجتمع، ضروري الوقوع است؛ زيرا هر چند همه به حسب صورت انساني واحدند و وحدت در صورت به نحوي مقتضي وحدت افکار و افعال است، اما اختلاف مواد انساني ( از همه لحاظ ) اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال را در پي دارد ( هر چند به نحوي اين ها نيز متحدند ) و اختلاف مذکور، ختلاف اغراض و مقاصد و آمال و در پي آن اختلاف افعال و سپس اختلال نظام اجتماع را در پي دارد.
لذا با ظهور اين اختلاف، قانون گذاري و تشريع لازم مي آيد، تا با عمل به آن، اختلاف از ميان برود و هر صاحب حقي به حق خود برسد و براي همين، خداوند سبحان قوانين را بر اساس توحيد، تشريع فرمود؛ به عبارت ديگر قوانيني را تشريع کرد که به مردم مي آموزند که حقيقت امر آن ها از مبدأ و معادشان چيست؟ و اين که لازم است آن ها به گونه اي در دنيا زندگي کنند که براي فرداي شان فايده داشته باشد و کارهايي بکنند که با آن ها در آخرت بهره ور باشند، پس تشريع ديني و تقنين الهي تنها بر علم بنا شده است و قال تعالي: ( إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ )(55) و چه قدر بي انصافند آن ها که دين را ناشي از جل و خرافه و ... مي دانند.
براي همين، بعثت انبيا و انزال کتاب، مشتمل بر احکام و شرايعي که براندازنده اختلاف بود را مقارن فرمود و به همين دليل، منکران انبيا قول به معاد را که لازمه آن تدين به دين و پيروي احکام آن در زندگي و ياد معاد در همه احوال بود نمي پذيرفتند، تا خويش را آسوده سازند.