عدم بيعت با يزيد
پرسش 19. به چه دليل و با كدامين توجيه منطقى، امام حسين عليه السلام به هيچ وجه حاضر نبود، ـ ولو از روى مصلحت ـ با يزيد بيعت كند؟
نخست بايد دانست هر تصميم تاريخ ساز، در يك موقعيت حساس و در پى مجموعه اى از علل و حوادثى اتخاذ مى شود كه طرفين منتظر چنين فرصتى از قبل بوده اند.
زاويه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود؛ اما با ظاهرفريبى روند خود را ادامه مى داد. اهل بيت عليهم السلام و صحابه پاك ـ همچون سلمان، ابوذر، عمار و ... ـ در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه كردن مردم مى پرداختند. اما نقطه اى از تاريخ فرا مى رسد كه طرفين احساس مى كنند، بايد حرف آخر را بزنند و كار را يكسره كنند. پس از درگذشت معاويه و روى كار آمدن يزيد، چنين موقعيتى ظاهر شد. از يك سو يزيد منكر همه چيز شد و اعلام كرد:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحىٌ نزل[10]
«بنى هاشم با حكومت بازى كردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
او تصميم قاطع گرفته بود كه با تهديد و يا قتل، اجازه هيچ گونه فعاليت را به ديگران ندهد؛ به طورى كه قبل از انتشار خبر مرگ معاويه سعى داشت از امام حسين عليه السلام، عبدالله بن زبير و عبد الله بن عمر بيعت بگيرد؛ حتى با تهديد به قتل. اينجا بود كه امام حسين عليه السلام نيز بايد تصميم جدى خود را بگيرد. هنر آن حضرت در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد؛ به گونه اى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از ديدگاه امام حسين عليه السلام ـ كه آيينه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است ـ امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحيت هايى را مى طلبد كه يزيد و هر كس كه مثل يزيد فاقد آن بوده است. امام حسين عليه السلام مى فرمود: «مَا الإْمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ بِدينِ الْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّه».
وقتى وليد استاندار مدينه طيبه، امام حسين عليه السلام را به سوى استاندارى دعوت كرد و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامه اى را كه يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد؛[11] امام در پاسخش فرمود: اينكه من در پنهانى و خلوت بيعت كنم، براى تو كافى نخواهد بود؛ مگر آنكه آشكارا بيعت كنم و مردم آگاه
شوند. وليد گفت: آرى! فرمود: تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير!
مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسين در اين ساعت بيعت نكند و از تو جدا شود، ديگر بر او قدرت نخواهى يافت. او را حبس كن و نگذار از اينجا خارج شود؛ مگر آنكه بيعت كند يا گردنش را بزن!
امام حسين عليه السلام فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء! آيا تو امر مى كنى به كشتن من؟ دروغ گفتى و پستى كردى. سپس روى به وليد كرد و فرمود: