جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا قاطعیت شهید کیومرث ( حسین) نوروزی
تابستان شصت و دو بود؛ قبل از عملیّات والفجر مقدماتی. حسین در حال صحبت با یک نفر بود. به طرفش رفتم. ناگهان دیدم سیلی محکمی به صورت شخصی که جلویش ایستاده بود، زد. تعجب کردم. آن جوان به گریه افتاد و رفت. گفتم: مرد حسابی! در خط پدافندی توی گوش مردم چرا می زنی؟
گفت: « حقش بود!»
گفتم: مگر چی کار کرده بود؟
لبخندی زد و گفت: « میگه دیشب خواب بقیه الله را دیدم که به من گفت: دو روز مرخصی از فرمانده ات بگیر و برو. احساس کردم دروغ میگه. اگر قرار باشه این وضع ادامه پیدا کنه، جایگاه امام زمان ... لا اله الا الله.»
رویش را برگرداند و ادامه داد: « یک سیلی به او زدم تا قضیه همین جا تموم بشه.»
آن جوان عذرخواهی نمود و به دروغی که گفته بود اعتراف کرد. (1)