تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 125543
بازدید دیروز : 52941
بازدید هفته : 257710
بازدید ماه : 310988
بازدید کل : 10702743
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 14 / 3 / 1399

خاطرات پیر جماران حضرت امام خمینی (رحمه الله)

۱ . سالی که امام از ترکیه به عراق رفتند، یکی دو ماه بعد من به عتبات مقدسه رفتم. از طریق غیر معمول و از سمت خرمشهر رفتم. دو ماهی که ماندم، تصمیم گرفتم معمم بشوم. مرحوم میرزا احمد انصاری هم آنجا بود. از من پرسید: شنیدم معمم بشوی؟ من حجره داشتم که جای برگزاری مجلس عمامه گزاری نبود. ایشان گفت: من دلم می خواهد مجلس را در خانه ما بگذاری. منزل خوبی داشت. این انصاری ها معتقد هستند که اشعری هستند. آقای انصاری به پدرم هم ارادت داشت و آن زمان پدرم هم زنده بود. از من پرسید: چه کسی را برای عمامه گذاری دعوت می کنی. ایشان خودش از مریدان آقای خویی و آقای روحانی بود. ما هم با خاندان روحانی نسبت داریم. آیت الله سید مهدی روحانی با مادرم پسر دایی و دختر عمه بودند. من گفتم که آیت الله حکیم با پدرم خیلی آشناست و هر بار که خدمت ایشان می رسم حتی از کوچکترین بچه های ما را سراغ می گیرد. برادرم را هم حتی ایشان معمم کرد. اما من روی آشنایی آقای خمینی با پدرم و سوابق او با پدرم ایشان را دعوت می کنم. ایشان به من گفت: شما ایشان را دعوت نکن. چون آقای خمینی در هیچ مجلسی تاکنون شرکت نکرده است. به علاوه آقای خمینی بازدید همه را پس داده الا من. (ایشان چون روی آقای سید محمد روحانی حساس بود) و بسا خانه من نیاید. من گفتم: من به ایشان می گویم، اگر آمد چه بهتر، اگر نیامد به فکر کسی دیگری می افتم. من رفتم خدمت آقای خمینی و گفتم می خواهم معمم شوم. ایشان تبسمی کرد و فرمود: دیر شده است. من به شوخی گفتم: پس نشوم؟ گفتند: نه. بعد من گفتم که می خواهم شما در مجلس بنده بیایید. ایشان مکثی کرد و گفت: می آیم. بعد پرسید: مجلس شما کجاست؟ گفتم: منزل آقای انصاری! مدت مدیدی تأمل کرد. و باز هم گفت: می آیم. گفتم من بیایم دنبال شما؟ ایشان فرمود: نه با مصطفی می آیم. ما رفتیم منزل آقای انصاری. مجلس مفصلی چیده بود با میوه و شیرینی و همه را هم با هزینه خودش ترتیب داده بود. دوستان زیادی آمدند. آقای خمینی و آقا مصطفی هم آمدند. حدود یک ساعت نشست که واقعا طولانی بود. زمانی که آقای قرحی سینی عمامه را جلوی ایشان گذاشت، ایشان یک سخنرانی مختصری هم فرمود.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی