ديدگاههاي مختلف در مورد جامعيت قرآن
همان گونه كه گذشت، جامعيت قرآن امري بديهي و غير قابل انكار است. و كسي در باره آن ترديد به خود راه نداده است؛ اما آنچه مورد بحث قرار گرفته اين است كه جامعيت قرآن به چه معناست؟ آيا اين جامعيت در محدوده دين است يا فراتر از آن مي باشد؟
به بيان ديگر آيا اين جامعيت را بايد در راستاي اهداف دين جستجو كرد يا حتي آنچه به ظاهر مربوط به علوم بشري است نيز در قرآن مطرح است؟ و اهداف دين را بايد گسترده تر فرض كرد تا همه علوم را در بر گيرد؟
در اين زمينه نظريات مختلفي وجود دارد كه ذيلاً به بيان آنها مي پردازيم:
1. نظريه جامعيت مطلق قرآن
از كلمات جمعي چنين برداشت مي شود كه در قرآن تمام آنچه كه ميتوان نوعي ادراك و فهم به آن پيدا نمود، آمده است؛ هر چند عقل و درك ما از شناختن آن قاصر است.
سيوطي پس از شمردن جمعي از علوم ديني كه از قرآن استنباط مي شود، مي نويسد:
«و علوم ديگري را نيز در بر دارد از جمله: طب، مناظره، هيئت و هندسه، جبر و مقابله، نجوم و غير اينها».13
وي پس از ذكر چگونگي استفاده اين علوم از قرآن، مدعي است اصول صنايع و حرف نيز از آيات استفاده مي شود؛14 در دنباله مطلب از قول شيدلة مي نويسد:
«قرآن در بر دارنده همه چيز است حتي انواع علوم؛ پس بابي و مسألهاي كه اصل باشد نمي يابيد مگر اينكه در قرآن چيزي است كه بر آن دلالت مي كند».15
بعضي خلاف اين مطلب را در قالب توهم ذكر كرده اند16 و برخي يافتن تمام علوم را در قرآن به صورت رمز و ايما جستجو مي كنند17 و گروهي اين جامعيت علوم را از دلايل اعجاز قرآن شمرده اند.18
شاطبي اين ادعا را كه تمام علوم در قرآن وجود دارد نقل كرده و آن را به عامه نسبت داده و در جواب گفته است كه هيچ يك از صحابه و تابعين و كسان ديگر، كه به علوم قرآن آشنا بوده اند، چنين ادعايي نكرده اند.19
اين نظريه طرفداران اندكي دارد و اكثر قريب به اتفاق مفسران و عالمان به علوم قرآني جامعيت قرآن را در راستاي اهداف دين ميدانند؛ گرچه از ميان اين عده نيز كساني يافت مي شوند كه به مناسبت هاي مختلف، آيات قرآن را ناظر بر علوم تجربي تفسير كرده اند.
2. نظريه جامعيت قرآن در راستاي هدف دين (هدايت)
از نظريه اول كه بگذريم، ديدگاههاي ديگر جامعيت قرآن را امري اضافي و نسبي دانسته اند. و عمدتا جامعيت را در راستاي اهداف دين تلقي كرده اند.
اساسا بين علوم تفاوت كلي وجود دارد و در يك تقسيم بندي مي توان آنها را به علوم نظري و عملي تقسيم كرد؛ زيرا قسمتي از علوم ادراكاتي است كه مستقيما از فعل و انفعال ماده خارجي و از طريق حواس و ادوات ادراكي به دست ميآيد؛ مانند مفهوم زمين، آسمان، آب، هوا و ساير تصورات و همچنين تصديقاتي مانند عدد چهار زوج است، آب، جسم مايعي است و امثال اين ها. حاصل شدن اين ادراكات موجب پيدايش اراده و حدود فعلي از انسان نمي شود و كار آنها نمايش دادن خارج است.
دسته ديگر ادراكاتي است كه برخلاف دسته سابق، بين انسان و افعال اراديش واقع مي شود و حكايت از خارج ندارد؛ مانند اين كه بعضي از كارها خوب است و بايد انجام گيرد، پارهاي از اعمال بد است و بايد ترك شود، عدالت خوب است و ظلم و ستم بد است و امثال اين تصديقات. اين ها يك سلسله افكار و ادراكاتي است كه با افعال و اعمال انسان سر و كار دارد و هيچ فعلي بدون وساطت آنها از او سر نميزند و اصولاً انسان به وسيله اينهاست كه كمالات را به خود جلب مي كند و جنبه ارزشي پيدا مي كند؛20 بنابراين دين عهده دار بيان علومي است كه محرك اراده انسان مي باشد و او را به سوي عمل مي كشاند. اگر دين احيانا به علوم نظري پرداخته است بنوعي به عمل مكلفان مربوط مي شود.
پس اگر در قرآن آياتي درباره كيهان شناسي، انسان شناسي و ساير مسايل علمي مشاهده مي شود در راستاي هدفهايي است كه قرآن آنها را دنبال مي كند و دلايلي بر اثبات اعجاز قرآن نيز مي باشد تا بتواند از اين رهگذر ارتباط خود و آورنده خود را با مبدأ آفرينش اثبات كند.21
بنابراين دين در تبيين علوم تجربي هيچ اقدامي نكرده است.22 علامه طباطبايي در اين باره مي فرمايد:
«و چون قرآن كريم، كتاب هدايت براي عموم مردم است و جز اين كاري ندارد، لذا ظاهرا مراد به كل شيء همه آن چيزهايي است كه برگشتش به هدايت است؛ از معارف حقيقيه مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهيه و قصص و مواعظي كه مردم در اهتدا و راه يافتنشان به آن محتاجند و قرآن تبيان همه اينهاست،23
در اين ديدگاه هدايت خود داراي محدوده و چارچوب مختلفي است كه ذيلاً مورد بررسي قرار ميگيرد:
در مرحله بعد اين بحث مطرح مي شود كه دين در چه چارچوبي قرار دارد و هدايت به چه چيز ميكند تا در همان دايره از آن توقع داشته باشيم و در مسايل ديگر به عقل و بناي عقلا مراجعه كنيم و آنچه در قرآن در اين باره آمده است به قضاياي شخصيه حمل كرده و اطلاقي براي آن قايل نشويم.
قايلان به جامعيت قرآن در راستاي اهداف دين (هدايت) با توجه به اختلافاتي كه در چگونگي برداشت از دين و محدوده اين هدايت وجود دارد، به گروههاي زير تقسيم شدهاند:
الف: سعادت اخروي
گروهي بر اين عقيدهاند كه بر آورده ساختن نيازهاي بشر در حد بسيار زيادي در گرو برنامه ريزي عقلي و محاسبات تجربي و تكنولوژيك بشر است؛ مردمي در جهان وجود دارند كه دين در ميان آنها نقش اساسي بازي نميكند و بدون مراجعه به دين نيازهاي خويش را تأمين ميكنند. پس نيازهاي دنيوي چيزهايي نيستند كه عقل از بر آورده ساختن آن ناتوان باشد و مسلما دين در صدد از كار انداختن اين استعدادهاي بشري نيست؛ چرا كه لازمهاش عبث بودن خلقت حواس و عقل و تجربه بشر است، بنابراين دين آمده است آن چيزهايي را در اختيار مردم قرار دهد كه مردم با پاي خويش نميتوانند به آن برسند.24
آنچه از عقل و تجربه ساخته نيست، امور مربوط به ماوراي عقل و حس و تجربه، يعني برآورده كردن نياز انسان در تقرب به كمال مطلق و سعادت جاودانه يعني حيات سعادتمندانه پس از مرگ مي باشد.
اين گروه به گونهاي ديگر نيز استدلال كرده و گفته اند: اساسا قرآن كريم و همچنين دين شأنش اين نيست كه در اموري كه مربوط به يافته هاي خود بشر است دخالت كند. حتي راهنمايي كردن آن هم معنا ندارد؛ زيرا خداوند به انسان عقل و خرد و انديشه ارزاني داشته است؛25
به طور ريزتر معتقدند «معاملات به معناي اعم يعني مجموعه عقود و ايقاعات، احوال شخصيه، سياسات مدني، بين المللي و خلاصه آنچه يك نظام حكومت در تشكيلات حكومتي خودش به آن نيازمند است ... شارع مردم را به خودشان موكول نموده است».27
سؤالي كه در اينجا براي هر خوانندهاي ممكن است مطرح شود، اين است كه پس چگونه مي توان آيات و رواياتي كه در باب سياست، اقتصاد، و ... وارد شده و به ويژه سيره رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را در كارهاي اجتماعي و سياسي توجيه نمود؟ اين گروه در پاسخ مي گويند:
1. اگر شارع نفيا و اثباتا در مورد اصول عقلايي سخن دارد در واقع ارشاد به حكم عقلاست. نه اينكه شارع در معاملات تعبد داشته باشد؛28
2. اگر خداوند ميخواست كه پيامبر رهبري سياسي مسلمانان را نيز همانند رهبري دينيشان بپيذيرد بكرات به او هشدار نميداد كه «وكيل» يا «حفيظ» يا «مصيطر» بر مسلمانان نيستي، ... قدرت و مرجعيت سياسي و حكومتي، هر قدر هم براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي اسلامي ناگزير و لازم باشد، تعلق به جوهر اسلام ندارد؛29
3. گر چه شخص شارع از همه علوم داراست ولي وظيفه اش بيان نيست بلكه وظيفه او در محدوده شرع مقدس است كه بيان كند. اگر احيانا شارع محيط خود را ملاحظه فرموده و ببيند كه عقل انسانها به جهتي كه بايد برسد، نرسيده باشد آنها را تفضلاً آگاه ميكند ... اينها يك نوع ارشاداتي است كه شرع مقدس از باب دلسوزي براي جامعه خودش دارد و لذا اين قبيل دستورها را ما مثل ساير دستورهايي كه جنبه شرعيت دارد قايل نيستيم؛ يعني اگر چنين دستورهايي داد، اينها اطلاق و عموميت ندارد؛30
در ادامه اين قايل معتقد است كه هفتاد درصد قضاياي قرآني قضاياي شخصيه است نه حقيقيه؛31
4. علاوه بر اين حكومت و تدبير امور مملكتي كه عبارت از تمشيت امور روزمره مردم و نظام اقتصادي و امنيتي آنان است، همه از شاخه هاي عقل عملي و از موضوعات جزئيه و متغيراتي به شمار ميروند كه پيوسته در حال نوسان و دگرگوني ميباشد و اين نوسانها و دگرگونيها كه در موضوعات حسي و تجربي دائما اتفاق ميافتد قهرا وضع و رابطه آنها را با كليات و فرامين وحي الهي متفاوت مي سازد و تشخيص صحيح موضوعات تجربي به عهده خود مردم است.32
بنابراين ديدگاه، كاركردهاي اجتماعي و سياسي دين اصالتا ديني نيست.
ب: سعادت دنيوي و اخروي
شك نيست كه پيامبران براي هدايت مردم به راه راست و براي سعادت و نجات مردم و خير و صلاح آنان مبعوث شدهاند. سخن در اين است كه اين راه راست به چه مقصود نهايي منتهي مي شود؟ سعادت مردم از نظر اين مكتب در چيست؟ در اين مكتب چه نوع اسارتها براي بشر وجود دارد كه مي خواهد مردم را از آنها نجات دهد؟ اين مكتب خير و صلاح و فلاح نهايي را در چه چيز مي داند؟
در قرآ ن كريم ضمن اينكه به همه اين معاني اشاره يا تصريح شده است، دو معنا و دو مفهوم مشخص ذكر شده كه نشان مي دهد هدف اصلي، اين دو امر است كه عبارتند از: شناختن خدا و نزديك شدن به او و ديگر برقراري عدل و قسط در جامعه بشري.
قرآن كريم از طرفي ميگويد:«يا ايها النبي انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا»33
«اي پيامبر ما تو را گواه امت و نويد دهنده و اعلام خطر كننده و دعوت كننده به سوي خدا به اذن و رخصت خود او، و چراغي نوردهنده فرستاديم».
در ميان همه جنبه هايي كه در اين آيه آمده است، پيداست كه دعوت به سوي خدا تنها چيزي است كه مي تواند هدف اصلي به شمار آيد.34
از طرف ديگر درباره همه پيغمبران ميگويد:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»35
«ما پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و معيار فرود آورديم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند».
اين آيه صريحا بر پا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پيامبران معرفي كرده است.
دعوت به خدا و شناختن او و نزديك شدن به او يعني دعوت به توحيد نظري و توحيد عملي فردي. اما اقامه عدل و قسط در جامعه يعني برقرار ساختن توحيد عملي اجتماعي.
با توجه به آنچه گفته شد ميتوان سؤال را به گونه ديگري مطرح كرد و آن اينكه آيا هدف اصلي پيامبران خداشناسي و خداپرستي است و چيز هاي ديگر از جمله عدل و قسط اجتماعي مقدمه آن است؟ يا هدف اصلي بر پا شدن عدل و قسط است و شناختن خدا و پرستش او مقدمه و وسيلهاي است براي تحقق اين ايده اجتماعي؟ به عبارت ديگر آيا هدف اصلي توحيد نظري و توحيد عملي فردي است يا هدف اصلي توحيد عملي اجتماعي است؟
گر چه در پاسخ به اين سؤالات ديدگاهها متفاوت بوده است، لكن به نظر ميرسد غايت انسان و كمال او بلكه غايت و كمال واقعي هر موجودي در حركت به سوي خدا خلاصه ميشود و بس. ادعاي اينكه پيامبران از نظر هدف ثنوي بودهاند شرك لايغفر است. همچنانكه ادعاي اينكه هدف نهايي پيامبران فلاح دنيوي است وفلاح دنيوي جز برخورداري از مواهب طبيعي زندگي در سايه عدل و آزادي و برابري و برادري نيست، ماده پرستي است . بر خلاف نظريه كساني كه اقامه عدل و قسط و نفي ظلم و تبعيض را داراي ارزش ذاتي ندانسته و براي آنها صرفا ارزش وسيلهاي و مقدماتي قايل بوده و ميگويند، اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعي حكمفرما نباشد، حركت خداجويانه انسان امكان پذير نيست.
بايد گفت ارزشهاي اجتماعي و اخلاقي با اينكه مقدمه و وسيله وصول به ارزش اصيل و يگانه انسان يعني خداشناسي و خداپرستي است، فاقد ارزش ذاتي نيستند؛ با اين توضيح كه رابطه مقدمه و ذو المقدمه دو گونه است: در يك نوع تنها ارزش مقدمه اين است كه به ذي المقدمه ميرساند. پس از رسيدن به ذي المقدمه وجود و عدم آن علي السويه است؛ مثلاً انسان ميخواهد از نهر آبي بگذرد، سنگ بزرگي را در وسط نهر وسيله پريدن قرار ميدهد؛ اما در نوع دوم با اينكه مقدمه وسيله وصول به ذي المقدمه است، پس از وصول به ذي المقدمه وجود و عدمش علي السويه نيست؛ همان گونه كه قبل از وصول به ذي المقدمه لازم بود، پس از وصول هم ضروري است؛ مثلاً معلومات كلاسهاي اول و دوم مقدمه است براي معلومات كلاسهاي بالاتر، اما چنين نيست كه با رسيدن به كلاسهاي بالاتر نيازي به آن معلومات نباشد؛ و اگر بر فرض همه آنها را فراموش كند، زياني به جايي نرسد و دانش آموز بتواند كلاس بالاتري را ادامه دهد؛ سر مطلب اين است كه گاهي مقدمه مرتبه ضعيفي از ذي المقدمه است.
ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است. چنين نيست كه بگوييم وقتي انسان به معرفت كامل حق و پرستش حق رسيد، وجود و عدم راستي، درستي، عدالت، احسان، خيرخواهي، جود، عفو، علي السويه است.
اين عده در تبيين نظريه خويش چنين مي گويند:
قرآن مجيد متضمن كليات برنامه زندگي بشر است؛ زيرا آيين اسلام كه بهتر از هر آيين ديگري سعادت زندگي بشر را تأمين و تضمين مي كند از راه قرآن مجيد به دست مسلمانان رسيده است و مواد ديني اسلام كه يك سلسله معارف اعتقادي و قوانين اخلاقي و عملي است ريشه اصلي آنها در قرآن مجيد مي باشد.
خداي متعال مي فرمايد:
«ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم»36
«بدرستي اين قرآن بسوي آييني كه بهتر از هر آيين ديگر جهاني بشريت را اداره مي نمايد، راهنمايي مي كند».
باز مي فرمايد:
«و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء»37
«و فرو فرستاديم بر تو اين كتاب را كه همه چيز را بيان مينمايد و روشن مي سازد».
بديهي است كه در قرآن مجيد اصول عقايد ديني، فضايل اخلاقي و قوانين و احكام در آيات بسياري ذكر شده است.
با تأمل در چند مقدمه زير مي توان معناي واقعي اشتمال قرآن مجيد بر برنامه زندگي بشر را دريافت:
1. انسان در زندگي خود هرگز هدفي جز سعادت و خوشبختي و كامروايي خود ندارد و خوشبختي و سعادت شكلي است از زندگي كه انسان آرزوي آن را داشته، شيفته آن است؛ مانند آزادي، رفاه، وسعت معاش و ...؛
2. فعاليت زندگي انسان هرگز بدون برنامه صورت نميگيرد؛ چه فعاليتهاي فردي چه فعاليتهاي اجتماعي. در هر حال از داشتن هدفي گريز ندارد و از تعقيب هدف خود از راه مناسب آن و به كار بستن مقرراتي كه برنامه كار است هرگز بي نياز نيست.
قرآن در همين زمينه مي فرمايد:
«و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات»38
«براي هر كدامتان وجهه و هدفي است كه آنرا پيش ميگيرد پس در كارهاي نيك به همديگر پيشي و سبقت بگيريد، تا به هدفي عالي برسيد».
اساسا در عرف قرآن، دين به راه و رسم زندگي اطلاق ميشود و مؤمن و كافر و حتي كساني كه اصلاً صانع را منكرند بدون دين نيستند؛ زيرا زندگي انسان بدون داشتن راه و رسمي خواه از ناحيه نبوت و وحي باشد خواه از راه وضع و قرارداد بشري اصلاً صورت نمي گيرد؛
3. بهترين و يا برجاترين راه و رسم زندگي آن است كه آفرينش انسان رابه سوي آن هدايت كند نه آنچه از عواطف و احساسات فرد يا جامعه سرچشمه گيرد؛ هر يك از اجزاي آفرينش را كه مورد بررسي دقيق و كنجكاوي قرار دهيم خواهيم ديد كه در هستي خود هدف و غايتي دارد كه از نخستين روز آفرينش خود بسوي آن متوجه است و از مناسبترين و نزديكترين راهي كه به آن هدف منتهي ميشود بسوي هدف خود سير مي كند.
قرآن مجيد با توجه به اين مقدمات، شالوده برنامه زندگي انسان را به شكل زير ترسيم نموده است:
اساس برنامه خود را خداشناسي قرار داده و اعتقاد به يگانگي خدا را اولين اساس دين شناخته است و پس از شناساندن خدا، معادشناسي رااز (اعتقاد به روز رستاخيز كه در آن پاداش و كيفر كردار نيك و بد انسان داده خواهد شد) نتيجه گرفته و اصل ديگر قرار داده است و پس از آن پيامبر شناسي را از معادشناسي نتيجه گرفته است؛ زيرا پاداش اعمال نيك و بد، بدون ابلاغ قبلي طاعت و معصيت و نيك و بد از راه وحي و نبوت، صورت نميگيرد. و آن را نيز اصل ديگر قرار داده، و در نتيجه اعتقاد به يگانگي خدا و اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد را اصول دين اسلام شمرده است.
پس از آن، اصول اخلاق پسنديده و صفات حسنه مناسب اصول سهگانه را كه يك انسان واقعبين باايمان بايد واجد آنها و متصف به آنها باشد، بيان كرده و سپس قوانين عملي كه در حقيقت حافظ سعادت حقيقي و زاينده و پرورش دهنده اخلاق پسنديده و بالاتر از آن عامل رشد و ترقي اعتقادات حقه و اصول اوليه ميباشد، تأسيس و بيان كرده است. اخلاق پسنديده هميشه با يك رشته اعمال و افعال مناسب زنده ميماند. چنانكه اخلاق پسنديده نسبت به اعتقادات اصلي همين وضعيت را دارند؛ مثلاً كسي كه جز كبر و غرور و خودبيني و خودپسندي نميشناسد اعتقاد به خدا و خضوع در برابر مقام ربوبي را نبايد از وي توقع داشت و كسي كه يك عمر معناي انصاف و مروت و رحم و عطوفت را نفهميده است، نميتواند ايماني به روز رستاخيز و بازخواست داشته باشد.
«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»39
«سخن (اعتقاد) پاك به سوي خدا صعود ميكند و عمل صالح بلندش ميكند، يعني در صعود اعتقاد كمك ميكند».
همچنين در خصوص ارتباط اعتقاد به عمل ميفرمايد:
«ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآي ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن»40
«پس از آن سرانجام كار كساني كه كار بد ميكردند باينجا كشيد كه آيات خداوند را تكذيب كردند و به آنها استهزاء ميكردند».
خلاصه قرآن مجيد بر ريشه هاي اصلي اسلام كه سه بخش كلي را تشكيل مي دهد مشتمل است:
1. اصول عقايد اسلامي كه نوعي از آن اصول سه گانه دين است: توحيد و نبوت و معاد و نوعي عقايد متنوع بر آنها، مانند: لوح، قلم، قضا، قدر، ملائكه، عرش، كرسي، خلقت آسمان و زمين و نظاير آنها؛
2. اخلاق پسنديده؛
3. احكام شرعيه و قوانين عملي كه قرآن كريم كليات آنها را بيان فرموده و تفاصيل و جزئيات آنها را به بيان پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و ائمه اطهار عليهم السلام واگذار نموده است.
قرآن مجيد مشتمل است بر هدف كامل انسانيت و آن را به كاملترين وجهي بيان ميكند؛زيرا هدف انسانيت كه با واقع بيني سرشته شدهاست همان جهان بيني كامل مي باشد كه لازمه آن به كار بستن اصول اخلاقي و قوانين عملي مناسب با آن است كه قرآن مجيد تشريح كامل اين مقصد را به عهده دارد.
«يهدي الي الحق و الي طريق مستقيم»41
«هدايت ميكند قرآن مجيد به سوي حق (در اعتقاد) و به سوي راهي راست (در عمل)».
در جايي ديگر پس از ذكر تورات و انجيل ميفرمايد:
«و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه»42
«و فرو فرستاديم اين كتاب را به سوي تو بحق در حالي كه كتاب آسماني را كه در برابر خود دارد تصديق مينمايد و نسبت به آن مسلط و نگهبان است».
درباره اشتمال قرآن بر حقيقت شرايع انبياي گذشته مي فرمايد:
«شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا و الذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي»43
«تشريع كرد براي شما امت محمد صلي الله عليه وآله وسلم آنچه را كه به نوح سفارش كرد و آنچه را كه به تو وحي كرديم و آنچه را كه بر ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم».
به طور جامع مي فرمايد:
«و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء»44
«و تدريجا فرو فرستاديم به سوي تو اين كتاب را در حالي كه بيان كننده هر چيزي است».
محصل آيات قبلي اين است كه قرآن مجيد حقيقت مقاصد همه كتب آسماني را در بر دارد و هر چيزي كه بشر در پيمودن راه سعادت و خوشبختي درزمينه اعتقاد و عمل به آن نيازمند است؛ به طور تمام و كامل بيان كرده است.45