علی این مظهر عدل الهی چون دگر شبها
ز دشت شب چو نرگسها نمیرویند کوکبها
که میروید به ناکامی گل افسوس بر لبها
که در خون سحر بیتاب میگردد از این تبها
که میگریند و مینالند با فریاد یاربها
ز پا افکند با تیغ دو سر رایات مرحبها
به هنگامی که با معبود در دل داشت مطلبها
فرو ریزد به دامن از سپهر دیده کوکبها