2. وعد و وعيد
همچنين است آيات وعد و وعيد. از اوصافي كه خدا به پيامبران داده، «مبشّر» و «منذر» است:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ؛(1)و (2)«مردم يك دسته بودند، خداوند پيامبران را مبعوث كرد تا مردم را بشارت و بيم دهند».
تبشير اين است كه پيامبران به بشر، براي انجام دادن كارهاي خوب وعدههاي نيكو بدهند و انذار آن است كه او را از عواقب كارهاي بد بهراسانند؛ چه از عواقب دنيوي و چه اخروي. گاهي قرآن، حتي به جاي آنكه بگويد پيامبر فرستاديم، ميفرمايد: «نذير» گسيل داشتيم:
وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلاَ فِيهَا نَذِيرٌ؛(3)«هيچ اُمتي نيست مگر آنكه در آن انذاركنندهاي است».
يا در قيامت به مؤمنان ميفرمايد:
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ؛(4)«آيا انذاركنندهاي بر شما نيامد».
همة اين امور از وعد و وعيد و بشارت و انذار، تنها در مورد موجود مختار معنا دارد.
3. عهد و ميثاق
دستة ديگر از آيات بيانگر اختيار انسان، آيات عهد و ميثاق خدا با عموم يا دستههاي خاصي از انسانها است:(5)
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَأَن
1. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 115.
2. بقره (2)، 213.
3. فاطر (35)، 24.
4. ملك (67)، 8.
5. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن 1 (خداشناسي)، ص 37 و عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 12، ص 119.
اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛(1)و (2)«آيا با شما عهد نكردم اي فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد كه او براي شما دشمن آشكاري است؟ و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است».
اگر انسان مجبور باشد و از خود اختياري نداشته باشد، عهد خدا با وي، كار لغوي است.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ...؛(3)«(به ياد آور) زماني را كه از بنياسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد...».
وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ...؛(4)«و به ياد آور آن هنگام را كه از پيامبران و از تو و از نوح... پيمان گرفتم».
اين دو مورد، «ميثاقِ خاص» است. همة اين آيات، اعم از ميثاق عام يا خاص، نشانة اختيار انسان است.(5)
علاوه بر دليلهاي نقلي و عقلي، آدمي با علم حضوري نيز درمييابد كه مختار است. ترديدپذير نيست كه در بسياري از موارد، انسان وقتي بر سر دوراهي قرار ميگيرد، بدون اينكه جبري در كار باشد، با اختيار خود يكي از دو راه را انتخاب ميکند.
مفهوم اختيار
واژة اختيار، در عرف ما و نيز در مباحث نظري، به چند صورت و در چند مورد به كار ميرود:
1. در مقابل اضطرار: مثلاً در فقه ميگوييم اگر كسي از روي اختيار بخواهد
1. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 17، ص 106.
2. يس (36)، 60، 61.
3. بقره (2)، 83.
4. احزاب (33)، 7.
5. مرتضي مطهري، انسان و سرنوشت، ص 9.
گوشت مردار بخورد جايز نيست؛ اما از روي اضطرار اشكال ندارد؛ يعني اگر نخورد جانش به خطر ميافتد يا ضرري بسيار شديد به او روي خواهد آورد:
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ... فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ؛(1)«خداوند، فقط (گوشت) مردار، خون، گوشت خوك و... را بر شما حرام كرده است؛ پس اگر كسي مضطر شود، در صورتي كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهي بر او نيست».
2. در مقابل اكراه: اين مورد، بيشتر در امور حقوقي كاربرد دارد. مثلاً ميگوييم: يكي از شرايط بيع آن است كه اكراه در كار نباشد و معامله با اختيار انجام شود. اكراه آن است كه شخص، تهديد به ضرر شود و به سبب تهديدِ شخص ديگر، كار را انجام دهد و اگر تهديد در كار نبود، آن را انجام نميداد و اختيار نميكرد.
فرق اضطرار و اكراه اين است كه در اضطرار، تهديدِ غيرْ در كار نيست و شخص بر اثر شرايط خاص و استثنايي، خود ناگزير است كاري را انجام دهد.
3. اختيار به معناي قصد و گزينش: در فلسفه، فاعلِ فعل را به اقسامي تقسيم کردهاند كه يكي از آن اقسام، «فاعلِ بالقصد» نام دارد و او كسي است كه راههاي مختلف و متعددي پيش روي دارد، همه را ميسنجد و يكي را انتخاب ميکند. اين قصد و گزينش، گاهي اراده و اختيار ناميده ميشود و به فاعلهايي اختصاص دارد كه ميبايست كار خودشان را قبلاً تصور كرده باشند و نسبت به آن شوقي پيدا كنند و آنگاه تصميم به اجراي آن بگيرند؛ هرچند اين گزينش به دنبال تهديد غير يا در شرايط استثنايي اتخاذ شود.
4. اختيار در مقابل جبر: گاهي اختيار در معنايي وسيع به كار ميرود و آن اين است كه كاري از فاعل، تنها از روي ميل و رغبت خودش صادر شود بيآنكه از سوي عامل ديگري تحت فشار قرار گيرد. اين معنا، از معاني ديگر اختيار و حتي از «فاعل
1. بقره (2)، 173.
بالقصد» عامتر است؛ زيرا در اينجا شرطي در بين نيست كه فاعل كارهاي گوناگون را تصور كند و پس از يك مقايسة ذهني شوقي براي اختيار يك عمل به وجود آيد و تأكد پيدا كند و به دنبال آن تصميم بگيرد و عزم و اراده بر انجام كاري كند؛ خواه اين عزم و اراده، كيف نفساني يا فعل نفساني باشد. تنها شرط اين است كه كار از روي رضايت و رغبت فاعل انجام شود. اختيار در اين معنا در مورد خدا و فرشتگان و ساير مجردات نيز صادق است؛ با اينكه دربارة آنها و قدر متيقّن در مورد خدا، تصور و تصديق و... مطرح نيست، ولي عاليترين مراتب اختيار، همچنان از آنِ آنهاست. اگر در فاعلهاي ارادي گاهي عوامل مُضادّي نيز در نفس وجود دارد يا از خارج زير فشار واقع ميشود، در فاعل بالرّضا و بالتجلّي،(1) چنين چيزي مورد ندارد. در برابر قدرت الاهي، قدرتي وجود ندارد تا او را زير فشار گذارد. در مورد مجردات تام نيز چنين است. مجردات تام اين ويژگي را دارند كه تحت تأثير عامل خارجي واقع نميشوند. مثلاً اگر ملائكه را مجرد دانستيم، تسبيح و تقديس آنها اختياري است. خود آنها تسبيح و تقديس را ميخواهند و دوست دارند. اما در مورد آنها اختيار به معناي قصد مسبوق به تصور و سنجش، صادق نيست؛ زيرا ذهني ندارند و مقايسهاي نميکنند و شوقي در آنان برانگيخته نميشود و اساساً هيچ گونه تغييري در ذاتشان رخ نميدهد، ولي مختار نيز هستند. پس ميبينيم كه معناي اختيار با مفهوم اراده، از نظر مصداق ممكن است فرق كند. البته اگر اراده به همان معناي قصد و عزم باشد، هر فاعلي كه از روي قصد كار ميکند، مختار است؛ ولي چنين نيست كه هر فاعل مختاري به اين معنا قاصد باشد.(2)
نظرات شما عزیزان: