تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8063
بازدید دیروز : 718
بازدید هفته : 20875
بازدید ماه : 51386
بازدید کل : 10443141
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 25 / 3 / 1399

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

علم و دانش و عقل و خرد دو موهبت الهی از جانب خداوند متعال به انسان است.انسان موجودی است که در آغاز آفرینش به سبب این دو ویژگی و تفضل الهی بر سایر موجودات برتری یافت.و از این روست که انسان به سبب تعلیم اسماء الهی بر ملائکه نیز فائق آمد و انسان مسجود ملائکه و جنیان شد.و به سبب ویژگیها و استعدادهایی که در اوست،خداوند او را بر موجودات بری و بحری برتری داد.

و خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:﴿و سخّر لکم الشمس والقمر دائبین﴾(سوره ابراهیم،آیه 33)

خداوند متعال در قرآن مجید به آن دسته از بندگان خود را که عقل و اندیشه خویش را به کار می گیرند و با دیدن آیات الهی به تفکر می پردازند،و به ایمانشان نسبت به خداوند افزوده می گردد اولوالالباب می نامد.

لب در لغت به معنای مغز است و مقصود آن در قرآن عقل. راغب اصفهانی لب را به معنای عقل خالص و ناآلوده آورده است.زیرا عقل و خرد خالص کنندە همە معانی است که در وجود انسان هست مانند مغزها و مغز و اهل هر چیز (همچون مغز بادام و گردو) مفهوم لب برتر و والاتر از معنی عقل است.1

پس هر لبی عقل است ولی هر عقلی لب نیست.و از این جهت خدای متعال فهمیدن و درس احکامی که عقل های کامل و پاک آنها را می فهمند مربوط به اولوالالباب می داند.پس اولوالالباب یعنی فرزانگان و صاحبان عقل ها و خردهای کامل.2

از آن جائی که انسان سرشار از استعدادهای بالقوّه است.جهت به فعلیت رساندن این استعدادها احتیاج به الگو و اسوه دارد.قرآن نیز با عنایت به این خواسته جهت تکمیل نقش تربیتی انسان به شرح حال کوتاه و گاهی بلند برخی از پیامبران و یا انسان هایی که مقارن با عصر آنها بودند می پردازد.از جمله در سورە نحل در ذیل داستان زندگی شگفت انگیز حضرت سلیمان(ع) به بانوی خردمند و با شکوه و سیاستمدار اشاره می کند،که با اقتدار و عظمت و تدبیر در سرزمین سبا حکومت می کرد.سبأ:نام قوم و مملکتی است که در قسمت جنوب غربی عربستان که اکنون یمن نام دارد،قرار گرفته بود.آنان را نخستین قوم عربستان جنوبی برشمرده اند که در تاریخ در هزارە اول قبل از میلاد به آستانه تمدن گام نهاده اند.این سرزمین به جهت حاصلخیزی و نزدیکی به دریا و نیز قرار گرفتن آن بر سر راه هند مزیتی برای آن فراهم آورده بود3 داستان این ماجرا در زمان پادشاهی قوم بنی اسرائیل در دوران سلیمان نبی(ع) اتفاق افتاده است.حضرت سلیمان(ع) تصمیم گرفت بیت المقدس را از روی نقشە همان خیمه ای که موسی(ع) در بیابان سینا معروف به قبه الرمان بود بنا نماید و به سرعت هر چه تمام آن بنا را تمام کرد.ولی آرزوی دیگری نیز داشت و آن زیارت خانه خدا وادای فریضە حج بود.پس از بازگشت از سفر حجّ به شهر صنعا آمده و تصمیم گرفت در آن سرزمین آبی جاری سازد.وقتی پستی و بلندی ها را وارسی کرد،اثری از آب ندید،ناراحت شد.درمیان پرندگان به جستجوی هدهد پرداخت تا او را به آب راهنمایی کند و بگوید در زیر چه قسمت از زمین و در عمق چند متری آب هست.4 او که با دقت مراقب اوضاع حکومت و وضع کشور خود بود.درمیان سپاهیان هدهد را ندید.در جستجو برآمد و علّت را جویا شد. و گفت اگر دلیل قانع کننده ای برای غیبتش نداشته باشد او را ذبح می کنم.اما غیبت هدهد چندان به طول نیانجامید که به حضور سلیمان(ع) حاضر شد.و هنگامی که آثار خشم را در چهرە سلیمان مشاهده کرد.با صراحت و بی پرده و بدون تعارف به وی گفت:ای رسول خدا من به چیزی آگاهم که تو از آن آگاه نیستی.سپس به شرح حال سرزمین سبأ پرداخت که »من به سرزمین سبأ رفته بودم،زنی را در آنجا یافتم که بر آنها حکومت می کرد و همه چیز را در اختیار داشت خصوصاً اینکه تخت عظیمی هم داشت. و مساله عجیب و ناراحت کننده ای که من در آنجا دیدم این بود که مشاهده کردم آن زن و مردمش در برابر خورشید،نه در برابر خدا سجده می کنند.و شیطان برآنها تسلط یافته و اعمالشان را در نظرشان زینت داده یعنی افتخار می کنند که در برابر آفتاب سجده می کنند.آن چنان در بت پرستی فرو رفته اند که فکر نمی کنم آنها هدایت شوند.«سلیمان نبی(ع) فرمود:«ما تحقیق می کنیم ببینیم راست گفتی یا از دروغگویان هستی».سپس نامه ای کوتاه و پر محتوی نوشت و به هدهد داد و گفت:«این نامه را ببر و نزد آنها بیفکن،سپس برگردد و در گوشه ای ببین آنها چه عکس العملی نشان می دهند.« هدهد نامه را گرفت و به طرف سرزمین سبأ پرواز کرد و نامه را در حضور همه درباریان و دستگاه حکومتی در حالیکه ملکه در میانشان بود افکند،ملکه نامه را برداشت و از مضمون آن آگاه شد،و بدون آنکه در اصالت نامه احتمال جعل یا تردیدی به خود راه دهد رو به بزرگان دربار کرد و گفت: نامە با ارزشی دریافت کرده ام که این گونه آغاز شده است:این نامه از سوی سلیمان است و محتوایش اینست به نام خداوند بخشایش گر مهربان.به شما توصیه می کنم که برتری جوئی در برابر من نکنید و به سوی من آئید و تسلیم حقّ شوید.سپس رو به درباریان حکومتی کرد و گفت:صاحب نظران رأی خود را در این کار مهم بدهید من هیچ کار مهمی را بدون نظر و بی حضور شما انجام نداده ام.آنها گفتند:ما قدرت کافی داریم و مرد جنگ نیز هستیم.اما تصمیم نهایی با توست.ملکه با تأمّل در جواب سخن آنان گفت:پادشاهان هنگامی که وارد سرزمین آبادی می شوند آنجا را به فساد و تباهی و ویرانی می کشانند و خراب می کنند.عزیزان و بزرگان آن سرزمین را به اسارت و آوارگی می کشانند سپس با دور اندیشی به اطرافیان خود گفت:باید قبل از هر کاری سلیمان و اطرافیان او را امتحان کنیم و ببینیم او پادشاه است یا پیامبر خدا.ملکه با دور اندیشی خود می خواست ببیند اگر سلیمان پادشاه است که مانند سایر پادشاهان با دادن هدایا و خراج راضی می شود. اما اگر پیامبر خدا باشد و قصدش هدایت مردم و تسلیم آنان در برابر پروردگار جهانیان باشد چه واکنشی نشان می دهد.زیرا پیامبران جز به صلاح امتها نمی اندیشند و با خرافات به مبارزه بر می خیزند. فرستادگان ملکه به همراه هدایا به سوی سلیمان رهسپار شدند.هنگامی که وارد بارگاه سلیمان شدند با صحنه های غیر منتظره ای برخورد کردند شکوه و جلال شگفت انگیز دربار سلیمان از یک طرف،استقبال نکردن وی و نپذیرفتن هدایا ـ از طرفی اعلام جنگ نیز با آنها کرد.و به آنان که دلگرم هدایای خود بودند گفت:خدا به من بهتر از آنچه را که آورده اید داده،به سوی قوم خود برگردید با لشکریان خود به سراغ شما می آئیم که قدرت مقابله را ندارید و به صورت خوار و ذلیل و حقیر از سرزمینتان بیرون می شوید. فرستادگان ملکه به سوی سرزمین خود برگشتند و ماجرا را برای او و اطرافیانش شرح دادند.و به توصیف بارگاه اعجاب آور سلیمان که بارگاهی عادی نبود پرداختند از این رو برای آنان روشن شد که قدرت مقابله با دستگاه سلیمان(ع) را ندارند.ملکه سبا با تامل به این مسأله مهم که سرزمین و مردم وی را تهدید می کرد.به فکر فرو رفت آنگاه تصمیم گرفت با عده ای از بزرگان قوم به نزد سلیمان برود و از نزدیک بررسی کند سلیمان چه آئینی دارد.وقتی این خبر به سلیمان رسید تصمیم گرفت قدرت الهی سلطنت خود را به او و اطرافیانش بنماید.تا به اعجاز سلطنت او آشنا و در مقابل دعوتش تسلیم شوند.از این رو از دربار خود خواست تا تخت با شکوه او را به قصرش حاضر کنند و با تغییرات ظاهری در آن میزان عقل و درایت ملکه را بیازماید اینکار توسط مرد صالحی که از نیروی معنوی و صاحب ولایت تکوینی بود،و در روایات به آصف بر صفا معروف است و وصی آن حضرت بود صورت گرفت.هنگامی که ملکه وارد قصر شگفت انگیز سلیمان شد.یکی از اهل قصر به او گفت:آیا تخت تو هم این گونه است؟ و او با زیرکی پاسخ داد.گویا خود آن تخت است.و بلافاصله ادامه داد.«ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم» یعنی اگر این مقدمه چینی ها برای اینست که ما به اعجاز دستگاه سلیمان پی ببریم ما پیش از این با نشانه های دیگر به حقانیت او آگاه شده بودیم.لذا در اطاعت و فرمان او سر فرود آورده ایم.فرازهای آخرین داستان را قرآن اینگونه بیان می دارد: «سلیمان دستور داده بود صحن یکی از قصرها را از بلور صاف و شفاف بسازند.و در زیر آن آب متلاطم و متراکم جاری کنند.هنگامی که ملکه به آنجا رسید به او گفته شد به حیاط قصر داخل شو.ملکه وقتی آن صحنه را دید گمان کرد باید از نهر آبی عبور کند تا به حضور سلیمان برسد. لذا جامه های خود را از ساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود.اما سلیمان نبی(ع) به او گفت:که حیاط قصر از بلور صاف ساخته شد و نیازی نیست که پاهای خود را برهنه کند و دامنش را بالا زند.هنگامی که ملکه سبا این صحنه و داستان هدهد و برگرداندن هدایا و سخنان فرستادگانش و آوردن تختش از سبا به دربار وی را به خاطر آورد.شکی برایش نماند که اینها همه معجزات و آیات نبوّت است» لذا گفت:«پروردگارا من به خود ستم کردم و همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم»هر چند که ملکه سبا قبل از آن هم ایمان خود را در بدو ورود به قصر اعلام داشته بود ولی در اینجا اسلام او به اوج رسید.و با دیدن این نشانه های روشن با گذشته تاریک خود وداع گفت.و در مرحلە تازه ای از زندگی که مملو از نور ایمان یقین بود گام نهاد.5 و به این ترتیب با تدابیری که سلیمان نبی(ع) اندیشید.او را از خرافه پرستی و عبادت غیر خدا باز داشت. و از ایمان اجمالی در جمله «ربّ انّی ظلمت نفسی» به توحید صریح انتقال یافت و چون اسلام خود را بر طریقه اسلام سلیمان دانست که همان توحید صریح است لذا جمله خود را از «اسلمت مع سلیمان» به «لله ربّ العالمین»(سوره ابراهیم،آیه 33) تأکید کرد.یعنی اقرار دارم که جز خدا در هیچ جای جهان ربّی نیست و این توحید در ربوبیت است که مستلزم توحید در عبادت نیز هست که مشرکین قائل به آن نیستند.6

و به این ترتیب ایمان اجمالی او به ایمانی کامل مبدّل شد.و از اعماق وجودش با اعتقاد به خداوند متعال و در معیت پذیرش توحید ـ اعتقاد به ولایت پیامبر زمانش را نیز بر زبان جاری ساخت.و یکی از ده برترین بانوان خردمند جهان در طول تاریخ گردید 7 تا جائیکه خداوند متعال در معجزە جاویدان خویش از او و عقل و درایت او ستایش و یاد می کند.و هنگامی که به شیوە برخورد او در مسأله پذیرش توحید و دعوت سلیمان(ع) تأمّل می کنیم.به برتری او نسبت به کسانی که وضعیتی همچو او را در طول تاریخ داشتند مانند،فرعون و نمرود و یا مترفین اقوام دیگر نسبت به پیامبران پی می بریم.و عمل او را همچون همسر فرعون آسیه که در راه قدرت و شکوه بود می توان ستود که ایمان به خدا و سرای آخرت را به دنیا و زخارف آن ترجیح داد،و از این رو خدای سبحان می فرمایند:﴿وما الحیاة الدّنیا الاّ لعب ولهو وللدّار الآخرة خیر للذین یتقون افلا تعقلون﴾ (سوره انعام،آیه32)

منابع:

٭ قرآن کریم،مترجم استاد محمد فولادوند

1. راغب اصفهانی،مفردات الفاظ قرآن کریم،مترجم:سید غلامرضا خسروی حسینی،انتشارات مرتضوی،1381،ج3،ص 105.

2. سید اکبر قریشی،قاموس قرآن،دار الکتب الاسلامیه،1378،ج7 ـ 6 ـ 5 ، 176 ـ 177.

3. احمد خاتمی،فرهنگنامه موضوعی قرآن،دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1382،ج2 ـ ماده سین.

4. محمد باقر موسوی و علی اکبر غفاری، قصص قرآن تاریخ انبیا،نشر صدوق،1373،ص251 ـ 258.

5. ناصر مکارم شیرازی،تفسیر نمونه،ج15،ص439 ـ 483.

6. محمد حسین طباطبائی،تفسیر المیزان،مترجم محمد باقر موسوی همدانی،انتشارات اسلامیه،1366 ج15،ص523.

7. حسین اصفهانی،فاطمه زهرا سیدة نساء العالمین،کیانفروشی اسلام،1343،ص147 و105.

 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

دستورالعمل قرآنی ; نیکی به پدر و مادر

خانم رضایی مشغول درس خواندن بود، اما انگار تمام حواسش به ردیف دوم کلاس بود، بعد از اینکه حرفش تموم شد، گفت:بچه ها دوست دارم بدونم چرا بعضی هاتون توجهی به درس نمی کردید؟ اگه واقعاً قانع نشدید بهتره صحبت کنیم تا به نتیجه بهتری برسیم.

مریم بلند شد وگفت:چرا خانم، اتفاقاً حرفای جالبی زدید، مخصوصاً در مورد نیکی به پدر و مادرو آیه ﴿وصینا الانسان بوالدیه حسناً﴾ «وما به آدمیان سفارش کردیم که در حق پدر ومادر خود نیکی کنند.«(سوره عنکبوت، آیه 8)

مژگان:ولی به نظر من این آیه در مورد پدرومادرهای خوب صحبت می کند، نه همه اونا!

فاطمه:ولی ما هیچ قاعده و استثنایی در این آیه نمی بینیم.

نرگس:مگه ما انسان و صاحب اختیار نیستیم، پس چرا باید بله گوی بی چون و چرای والدین باشیم.

خانم رضایی که به هدفش یعنی ایجاد سوال در ذهن بچه ها رسیده بود، نفسی در گلو انداخت و گفت:دخترای گلم، درسته که خداوند سفارش زیادی به اطاعت ازپدر ومادر و نیکی به آنها کرده است مثل آیه 36 سوره نساء ﴿واعبدوا ا لله ولا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احساناً﴾ که نیکی به پدر ومادر را بلافاصله بعداز بندگی و عبودیت خداوند آورده است.اماباید بدانیم که پدر ومادرها هم هر چیزی بگویند سعی در خیر و صلاح ما دارند و حتی خداوند هم اطاعت از آنها را تا وقتی که با امر الهی منافات نداشته باشد، واجب می داند مانند آیه 15سوره لقمان ﴿وإن جاهداک علی أن تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما﴾.

نرگس:درسته، ولی پدر من پیر شده و کوچکترین حرفی که می زنی خیلی زود به دل می گیره و ناراحت می شه.

خانم رضایی:عزیزم! پیری رنج ها و تنهایی های زیادی داره، همه شما الان جوان و بانشاط هستید، و هر کاری بخواهید می توانید انجام دهید، تصور کنید همین پیر شود و حتی گاهی برای بلندشدن از زمین نیاز به کمک داشته باشد.ما باید در مورد پدر و مادرهای پیر صبورانه رفتارکنیم که در آیه 23 سوره اسراء آمده ﴿اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أفّ و لا تنهرهما وقل لهما قولاً کریما﴾«اگریکی از آن دو یا هر دو به پیری رسیدند، به آنها أف هم مگو و آنها را از خودت مران و با آنها به نیکی سخن بگو.»

فاطمه:به نظرمن جوان هایی که بهانه می آورند، پدر ومادرها ما را درک نمی کنند و از نسل متفاوتی هستند باید از قسمت آخر همین آیه یعنی ﴿قل لهما قولا کریما﴾ بهره بگیرند یعنی موقع اختلاف نظر به جای جنجال و لجبازی با خوب حرف زدن اونا رو راضی کنند و یا حتی باشنیدن حرف پدر ومادر قانع بشوند.

خانم رضایی:آفرین، همین طوره عزیزم.

مژگان:خانم مثلاًما چه نیکی می توانیم درحق والدینمون بکنیم؟

خانم رضایی:پیامبراکرم(ص) می فرمایند:حق پدر برفرزندان این است که اورا بااسم صدا نزد، جلوتر از او راه نرود و قبل ازاو ننشیند و باعث دشنام او نگردد.در مورد مادر نیز همین طور است.

یکی از بچه ها بلند شد و پرسید:خانم! بعضی ها که پدرومادرشون ازدنیا رفته، اونا باید چکارکنند؟

خانم رضایی:عزیزم، باید برای پدر ومادر ازدست رفته دعا و قرآن تلاوت کنند و به نیابت از آنها صدقه بدهند.من هم امروز به عنوان یادگاری نماز آمرزش والدین را به شما یاد می دهم؛به این صورت که نیت کرده ودر رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آیه 41 سوره ابراهیم ﴿ربنا اغفرلی ولوالدی وللمؤمنین یوم یقوم الحساب﴾ و در رکعت دوم بعداز حمد 10مرتبه آیه 28 سوره نوح ﴿رب اغفرلی ولوالدی و لمن دخل بیتی مومناً و للمؤمنین والمومنات﴾ بخواند و بعد از سلام ده مرتبه بگوید:﴿رب ارحمهما کما ربیانی صغیراً ﴾

ـ نرگس:خانم این نماز فقط برای کسانی است که از دنیا رفته اند؟

ـ نه جانم، اگر پدر و مادر زنده باشند که حسنه زیادی در نتیجه این نماز برای آنها ثبت می شود و اگر از دنیا رفته باشند به قدری باعث شادمانی روح آنان می شود که قابل وصف نیست.

زنگ مدرسه به صدا در آمد و خانم رضایی گفت:خب!همگی خسته نباشید حالا با یک صلوات به نیت سلامتی پدرها و مادرها می توانید بروید.گل صلوات فضای کلاس را عطر آگین ساخت و حالا این بچه ها بودند که هرکدوم در ذهنشان نقشه ای می کشیدند تا دست های خسته پدر و چشمان نگران مادر را پس نزنند.

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خاطره قرآنی ; راه صحیح

 
 
30

شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز که او سجده بر آدم و این بر خدا نکرد

… همه جا را برف و سپیدارش پوشانده بود، سرما لذت زیر کرسی نشستن را چند برابر می کرد، پدر بزرگ و مادر بزرگ در بازگشت از تشرف به آستان مقدّس حضرت عبد العظیم حسنی(ع)، با کلّی سوغاتی به خانە ما آمدند.

… حاج بابا دستمال یزدی اش ـ آن روزگاران به جای کیف و ساک استفاده می شد ـ را روی کرسی گشود که پر بود از سوغاتی هایی چون؛ تسبیح، مهر، جانماز، عطر نماز، انگشتر شاه عبدالعظیمی، آب نبات قیچی، اسباب بازی و… و…، که برای یکایک ما آورده بود و الحق که در عالم بچگی هر یک از آنها چقدر ما را خوشحال کرد…!

… حاج بابا همیشه به ما نوه هایش، خط و قرآن و نماز می آموخت و خان جان، مادربزرگم، با گفتن قصّه های شیرین و اصیلش که سرشار از پند و نکات مهمّ بود، رسم و رسوم و رمز و رموز زندگی را به ما آموزش می داد و به این ترتیب روح ما را نوازش می کرد.

… حاج بابا از مدتها پیش به تدریج ارکان و اجزاء نماز را همراه آداب وضو، با زبانی کودکانه به ما آموخته بود و حالا می خواست که نماز دو رکعتی صبح را بصورت کامل بخوانیم به همین دلیل گفت که عزیزانم همین جا در اتاق وضو را بدون آب بگیرد! من که 4 ساله بودم گفتم که بابا بزرگ مگه خشک شوئیه؟!! همه خندیدند و او نیز.آن گاه بابا بزرگ گفت که نه دخترم، خشک شویی نیست، فقط چون بیرون هوا خیلی سرد است و پله های زیادی را هم تا سر حوض باید بروید تا بتوانید وضو بگیرید و از طرفی نماز امروز ما هم فقط تمرینی است بنابراین به این ترتیب وضو گرفتن هم ایرادی ندارد.همین طور که ما مشغول وضوی خشک! بودیم، او گفت که حضرت محمد(ص) فرموده اند:«من توضأ فاحسن الوضوء خرجت خطایاء من جسده؛کسی که نیکو وضو بگیرد، خطاهایش از جسم او خارج می شود.»

…در همین موقع، وضوی خشک! ما تمام شد و حاج بابا جا نمازهای آبی وصورتی را که برایمان سوغاتی آورده بود، گسترانید و ضمناً چند قصّە کوتاه و شیرین هم راجع به نماز برایمان تعریف کرد و گاهی نیز احادیث و روایات برایمان نقل می نمود.او می گفت که اولین سؤال قیامت، نماز است.پدر بزرگ چون همه عمر با مفاهیم قرآن مجید زندگی کرده بود راجع به هر موضوعی که از او می پرسیدند یک آیه مربوط به آن را در قرآن یادآوری می کرد، مثلاً همین دفعه هم از مفهوم آیه مبارکە 78 سوره اسراء مدد گرفت: «نماز را از اول آفتاب تا نهایت تاریکی شب برپا دار و نیز نماز صبح را، که نماز صبح، مشهود (فرشتگان) است.»

او از قول حضرت محمد(ص) گفت که:«الصلاة جواز علی الصراط؛ نماز جواز عبور از صراط است.»

حاج بابا این را هم اضافه کرد که حضرت امام جعفر صادق(ع) فرموده اند که:«پس هرگاه نماز گزار نماز صبح را با طلوع فجر به جای آورد [دو مرتبه برای او نوشته می شود، هم فرشتە صبح و هم فرشتە شب آن را می نویسند] نماز صبح را فرشته روز و شب هر دو مشاهد می کنند».

او یکی دیگر از سخنان دلنشین امام صادق(ع) را هم برایمان گفت:

«ای فرزندم! هر کس نماز را سبک بشمارد، به شفاعت ما دست نخواهد یافت.»

خواهرم گفت:«بابا جون دوست داریم که از این حرف های شیرین خیلی بیشتر از اینها برایمان بگویید و…»

بابا جان گفت:پس حالا که این قدر علاقمند هستید به معنی این آیه مبارکه هم توجه کنید، در آیە 114 سورە هود خداوند فرمود:«و در دو طرف روز و اوایل شب نماز برپا دار، که نیکی ها، بدی ها را از بین می برد، این تذکر برای پند گیرندگان است.»

و بعد افزود که پیغمبر اکرم(ص) این آیه مبارکه را امیدوار کننده ترین آیات قرآن دانسته اند.2

حاج بابا که ما را مجذوب معانی شیرین آیات شریفە قرآن کریم می دید، این بار گفت که عزیزانم خداوند نماز را قرارداد تا ما را به این وسیله از کارهای زشت و اشتباه باز دارد چنانکه خود در آیە 45 سورە عنکبوت این حقیقت را برایمان به ارمغان فرستاده:

«آنچه از کتاب به سوی تو وحی شد بخوان و نماز بپا دار که نماز [آدمی را] از زشتکاری و ناشایست باز می دارد و قطعاً نام خداوند مهم تر است و خدا می داند چه می کنید.»

برادرم گفت:که بابا جون گاهی کسانی را می بینیم که نماز هم می خوانند، ـ ولی گناه و اشتباه هم انجام می دهند! دلیلش چیست؟!

حاج بابا جواب داد:«عزیزم، دلیلش این است که او یک نمازگزار واقعی نیست، نماز می خواند امّا به معانی آن توجهی ندارد، نمازش فقط یک لقلقە زبان است و بس! به اوقات نماز بی اهمیت است، گاهی هم جمع می زند و نماز صبح و ظهر و شب را با هم می خواند، امیدوارم که هفتگی و سالانه نخواند!! و… و… خلاصه اینکه نمازش مقبول نیست.نماز هم که می خواند فوراً جانماز را جمع کرده و به سوی دیگری می رود شاید هم در می رود!»

حاج بابا گفت که امّا پاداش کسانی که نمازشان را مهمّ می شمارند، بهشت جاودان است، این ها همان کسانی هستند که خداوند در آیات 9 الی 11 سورە مبارکە مؤمنون چنین توصیفشان فرموده:

«و آنان که بر نمازها یشان محافظت دارند، آنان هستند که ـ وارثانند، (وارثانی) که فردوس را به ارث می برند و در آن جا جاویدان می مانند.»

بهشت؟! بهشت!! همان جایی که حاج بابا بارها با آب وتاب زیبائی هایش را در ذهن ما نقاشی کرده بود… همان جایی که از زیر درختانش نهرها جاریست.

همان جایی که زیر وزبرش سرشار از زیباییهای غیر قابل تصور است، همان جایی که من و خواهرم برای خواندن نماز و رفتن به آن (بهشت) بی تاب شده بودیم!! آن هم چه جور؟! بنابراین دوتایی پریدیم بالای کرسی و شروع کردیم به خواندن نماز آن هم با صدایی بلند و امّا با چه شور و حال و اخلاصی؟! ناگهان صدای حاج بابا را شنیدم که با خنده و تعجّب می گفت که چرا شما دوتا رفته اید بالای کرسی نماز می خوانید و آن هم با صدای بلند؟!!!…

…من و خواهرم گفتیم که می خواهیم از این بالا به خدا خیلی نزدیکتر شویم! و برای اینکه خداوند صدای ما را بشنود بلند می خوانیم!!…

او گفت:استغفر الله… خداوند ناگفته ها را هم می شنود، چه رسد به نماز آهسته خواندن را! او شنوای دانا و بیناست.خداوند حداقل 41 بار در قرآن مجید به این مهمّ اشاره فرموده است…و امّا چرا بالای کرسی؟! اگر شما بالای کوه ها و قله ها هم بروید و یا با هواپیما و موشک به اوج آسمان ها پرواز کنید هنوز به خدا نزدیک نشده اید مگر این که قلبتان از روی همین زمین به خدا نزدیک شود و دستورات و امر و نهی های الهی را مو به مو اجرا کنید و نزدیکترین حالت بنده به خداوند زمانی است که در سجده می باشد2… آنهم روی زمین نه بالای کرسی!

خداوند در آیه 110 سورە مبارکە اسراء خطاب به پیغمبر اکرم(ص) فرموده:«ونمازت را زیاد بلند یا خیلی آهسته نخوان و میان آن دو، راهی معتدل برگیر.»

… القصّه، از کرسی پائین آمدیم و در سجاده های زیبا و رنگارنگ سوغاتی حاج بابا و خانم جان با چادرهای خوشگل و گل گلی که مامان برایمان دوخته بود شروع به نماز خواندن کردیم با همان شرایطی که حاج بابا برایمان آموزش داده بود، نه بالای کرسی نه با صدای بلند نه با صدای آهسته و… نماز که تمام شد او ما را بسیار مورد تشویق و تحسین قرارداد و گفت حالا جانمازهای خود را جمع کنید.وقتی که آنها را جمع کردیم با تعجّب زیر آن جوایزی را که او با هوشمندی خاص خود جایگزین کرده بود یافتیم، حالا دیگر لذت و شادمانی من کامل شد.به به از آن همه ظرافت گفتار و رفتار که دانە حاصلخیز عشق به نماز را در کشتزار دل و روح و جانمان چنان کاشت که اینک نه تنها درختی تنومند بلکه بوستانی بهشت آساست و تاکنون پیوسته با مطالعات وسیعتر درخصوص نماز آتش شوق و علاقه مان هر روز شعله ورتر می شود.

… باری جایزه ها را برداشتیم و خوشحال و خندان پدر بزرگ را بوسیده و از او تشکر کردیم.او هم ضمن تشویق ما، گفت که نماز بسیار زیبایی خواندید، بدانید که خداوند اکنون نزد فرشتگانش به شما افتخار کرده و از شما راضی و خشنود گردیده است، سعی کنید که برای رضایت پروردگار مهربان حتی یک نماز قضا هم در کارنامە زندگیتان ثبت نکنید.

لذّت شنیدن نجواهای روح بخش عبادی حاج بابا و خانم جان در نیمه شبها از کودکی تا همیشه، گوش جانم را نوازش داده و خواهد داد، و نیز رنگ زیبای هستی به ثانیه های زندگی ام بخشیده، همان لذّتی که شنیدن زمزمه های قرائت قرآن و نماز آنان با آوایی ملکوتی در دل شب تار و پود وجودم را سرشار از عشق به خدا و زندگی می کرد و عطر آن هنوز خاطر جانم را می نوازد.

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

قرآن و اهل بیت ; کاروان نور

 غریو تکبیر جمعیت، مخمل خاک آلود فضا را از هم درید.همراه با هلهله و شادی مردم و هزاران هزار صدا که در کوچه ها و خانه ها می پیچید، موج جمعیت از سرتاسر خراسان و دیگر مناطق دور و نزدیک به سوی نیشابور در حرکت بود.غریو و اشتیاق مردم لرزه بر جان مأموران خلیفه می افکند.جمعیت یکسر چشم شده و خیره به مرکب امام بود که با طمأنینه وارد شهر می شد.همه از هر سو به سوی کاروان امام می دویدند تا میهمان شهرشان را ببینند یا خاک پای مرکب او را توتیای دیدگان سازند.در این میان تعدادی از محدثان و حافظان حدیث، اطراف مرکب امام گرد آمدند.از بین آنان ابو زرعه رازی و محمد بن اسلم طوسی به امام نزدیک شدند وعرض کردند:«اماما! به حق پدران پاک و بزرگوارت، چهرە مبارک خود را به ما بنمایان و حدیثی را از پدرانت برایمان نقل کن تا با آن سخن، همواره تو را یاد کنیم».امام با شنیدن درخواست محدثان و راویان، فرمان توقف مرکب را داد.آنگاه از جای برخاست و پردە کجاوه را کنار زد.به ناگاه خورشیدی تابان از درون کجاوه طلوع کرد.با دیدن چهرە امام، هلهله و فریاد شادی مردم بالا گرفت.ازدحام و گریە شوق به قدری بود که حضرت را یارای سخن گفتن نبود.سران قوم و حافظان حدیث و اطرافیان امام فریاد برآوردند: مردم! گوش فرا دهید و ساکت باشید.شگفتا! شما را چه می شود.آنگاه ابو زرعه بار دیگر لب به سخن گشود و همه را دعوت به سکوت کرد.

امام با لبخندی بر چهره درحالی که چشم به مشتاقان و کاتبان حدیث داشت، لب به سخن گشود. صدای آرام او هر شنونده ای را به سرزمین دیگری می برد، به دنیایی دیگر، دنیایی که همه چیزش از جنس نور بود و معنویت.شیعیان همچنان مجذوب نگاه و چهرە آسمانی امام بودند و منتظر تا حدیثی را از فرزند پیامبر بشنوند.بیش از بیست هزار تن از شیعیان و محدثان با قلمدان ها و دوات هایی در دست، آمادە نوشتن بودند. ابوالحسن، حدیث خود را بر ابوزرعه و محمد بن اسلم املا کرد و فرمود:پدرم موسی بن جعفر از پدرش و او از پدرانش و آنان از علی بن ابیطالب و او از رسول خدا نقل کرد که فرمود:خداوند سبحان فرموده است:«کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی».ابو زرعه و محمد بن اسلم این حدیث را با سلسله سند طلایی اش که همه تا پیامبر متصل بود، کلمه کلمه برای مردم می خواندند و به جمعیت می رساندند.کاتبان نیز می نوشتند.با شنیدن این حدیث، صدای گریە مردم بار دیگر بالا رفت این حدیث با مضمونی بلند و آسمانی جوانه های عشق و ایمان را در دل های مشتاقان امام رویانید.مرکب امام، آرام آرام راهی کوی و برزن نیشابور بود و مردم با نگاهشان از پس پرده های اشک، آن را بدرقه می کردند.هنوز اندکی از حرکت کاروان نور نگذشته بود که امام دوباره فرمان توقف داد.سر از سایبان کجاوه بیرون آورد.روی به حافظان و کاتبان حدیث کرد و نگاهی به جمعیت.و مردم همه غرق حیرت و تعجب که امام چه می خواهد بگوید، چه سخنی با ایرانیان دارد؟ نکند علی بن موسی الرضا از رفتن به سوی مرو منصرف شده است و قصد بازگشت به مدینه را دارد؟ نکند امام در بدو ورود به خراسان از ایرانیان رنجیده خاطر شده است؟ آخر در نگاه آسمانی اش پاره ابرهای اندوه به چشم می خورد.شاید به وداع مکرر و آخرینش در مدینه با قبر رسول خدا می اندیشید و یا به سفر بی بازگشتی که به جبر، اختیار کرده بود.امام سکوت را شکست و لب به سخن گشود و با صدایی رساتر از قبل فرمود:«اما با رعایت شروط آن و«أنا من شروطها» که من خود از شروط آن هستم».

نسیم، راز سخن امام هشتمین را از دل کوچه پس کوچه های نیشابور سال 200 هجری تا دور دستها برای طالبان حق به ارمغان آورد که راه یافتن حقیقت ایمان در دل و درک زیبایی ها و فضیلت های یکتا پرستی و راز قرار گرفتن درحصن حصین توحید و ولایت الله، محبت وولایت ائمه است. محبت و ولایتی که آدمی را به اطاعت و بندگی بکشاند.

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی