سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
مذاکرات بغداد و تله بزرگ آمریکا
جعفر بلوری در کیهان نوشت:
امروز موعد شروع مذاکرات واشنگتن و بغداد است. با اینکه هنوز موضوع دقیق این مذاکرات مشخص نیست، بسیاری کلیت آن را «مذاکره درباره حضور آمریکا در عراق» عنوان میکنند. نتایج این مذاکرات در صورت برگزاری میتواند برای طرفین حیاتی باشد. این مذاکرات برای آمریکاییها حیاتی است چون، علاوهبر «منافع سیاسی»، ادامه حضور در این کشور پس از ترور شهید سپهبد سلیمانی، برای آنها به یک مسئله حیثیتی تبدیل شده و برای عراق حیاتی است چون، ادامه حضور آمریکا در این کشور یعنی ادامه ناامنی و بازگشت داعش. نکته مهم دیگر اینکه اصولا «مصطفی کاظمی»، نخستوزیر عراق به شرط اجرای مصوبه پارلمان کشورش برای اخراج آمریکا رای اعتماد گرفته است.
اما آیا آمریکا تن به اجرای مصوبه نمایندگان مردم عراق و خروج از این کشور خواهد داد؟ آیا مصطفی کاظمیکه در این مدت تلاش کرده، تمام جریانهای سیاسی از جمله آمریکا را راضی نگه دارد، قادر به بیرون کردن آمریکاییها خواهد بود؟ پیامدهای اخراج آمریکا از عراق چیست؟ و سؤال آخر اینکه، تبعات ادامه حضور این کشور در عراق کدامند؟
آمریکا بهخاطر «ایران» هم که شده، قصد خروج از عراق را ندارد و همانطور که طی ماههای گذشته نشان داده، برای کنار گذاشته شدن مصوبه مهم پارلمان عراق و ادامه اشغالگری دست به هر کاری میزند؛ از انداختن اراذل و اوباش اجارهای به جان مردم و آتش زدن سفارتخانه و کنسولگری ایران در این کشور بگیر تا تهدیدات امنیتی و اقتصادی عراق. بنابراین آمریکاییها در این مذاکرات تمام تلاش خود را خواهند کرد تا به هر شکل ممکن، حضور خود در عراق را حفظ کنند. از آنجایی که «زمان» هم برای آمریکاییها خیلی مهم است، ممکن است به دنبال تهیه یک جدول زمانبندی شده برای خروج باشند و تا خروج کامل مثلا، 10 سال زمان بخواهند! چنین مذاکرهای - که احتمال آن بالاست - دیگر مذاکره نیست، یک تله است.
احتمالا آمریکاییها وعدههایی هم به دولت عراق خواهند داد. به بیان دقیقتر، در لابهلای وعدهها، این کشور را که به گفته نخستوزیرش، دچار بحران اقتصادی است، توامان، تهدید و تطمیع خواهند کرد. مثلا ممکن است دو گزینه جلوی روی دولت عراق بگذارند و بگویند یکی را انتخاب کنید: یا «ایران و مقاومت» که نتیجهاش، تحریم اقتصادی و نا امنی است؛ یا «آمریکا» که نتیجهاش شکوفایی اقتصادی است! اگر چنین شد، انتخاب با خود عراقیهاست اما دولت عراق باید توجه داشته باشد، فاصله گرفتن از مقاومت یعنی، کنار گذاشتن یکی از مهمترین مولفههای قدرت و تامین امنیت. یعنی حذف «عامل نابودی داعش» به درخواست «عاملِ ایجاد داعش»! این هم یعنی، بازگشت ناامنی به عراق. مگر شکوفایی اقتصادی بدون امنیت ممکن است؟! اگر عراق گزینه دوم را برگزیند، هم امنیتی را که مدتی است تجربه میکند از دست خواهد داد و هم بحران اقتصادی که دارد، وخیمتر خواهد شد. کدام عاقلی متحدین واقعی خود را کنار میگذارد و طرفی را برمیگزیند که ریاستش فردی است با مختصات دونالد ترامپ! نکته دیگر اینکه، آمریکاییها از سال 2003 در عراق حضور دارند و اگر قرار بود حضور آمریکاییها اوضاع این کشور را سروسامان دهد، طی این 17 سال نباید در عراق امروز هیچ مشکل اقتصادی وجود میداشت.
آمریکاییها احتمالا تلاش خواهند کرد، این مذاکرات کِش پیدا کند تا خروجشان از عراق کلا منتفی شود، یا با تاخیر طولانی صورت بگیرد. اینجا راهحل میتواند تعیین یک بازه زمانی برای مذاکره و تأکید بر این نکته باشد که تا این زمان، باید مذاکرات به نتیجه رسیده باشد. ما هم معتقدیم آقای کاظمی بنا به دلایل متعدد، کار سختی پیش رو دارد اما نباید فراموش کرد که، بخش زیادی از مشکلات امروز عراق، به دلیل همین حضور آمریکاییهاست.
ممکن است گفته شود، عراق دارای مشکلات اقتصادی فراوانی است و در صورت انتخاب گزینه «اخراج آمریکاییها»، با تحریم این کشور مواجه میشود که در اینباره باید گفت، اولا امروز که آمریکا در عراق حضور دارد، بنا به گفته مصطفی کاظمی، این کشور با بحران سنگین اقتصادی دست به گریبان است لذا به نظر نمیرسد تحریم، تأثیر آنچنان زیادی در این وضع داشته باشد، ثانیا، آمریکا این روزها خود، با یکی از بدترین بحرانهای امنیتی، اجتماعی، بهداشتی و اقتصادی دست بهگریبان است طوری که فقط از ناحیه کرونا، چیزی بیش از
42 میلیون و 200 هزار نفر بر تعداد بیکاران این کشور اضافه شده است. ثالثا، عراق کم دوست و متحد ندارد. ایران، چین، روسیه و بسیاری از کشورهای مستقل دنیا. ضمن اینکه بهترین راهکار برای بهبود شرایط اقتصادی یک کشور- نه فقط عراق که همه کشورها- نه آویزان شدن به این کشور و آن کشور که، شروع به سازندگی از درون است. تلاش برای بازسازی زیرساختهایی که طی سالها اشغالگری آمریکا و حکومت دیکتاتورها از بین رفته و از همه مهمتر مبارزه جدی با فساد اقتصادی مثل آنچه این روزها در ایران شاهد آن هستیم، قطعا هر کشوری را به نتایج بهتری میرساند. بنابر این اگر عراقیها به دنبال غلبه بر مشکلات اقتصادی و امنیتی هستند راهحل، رضایت به ادامه اشغالگری نیست و اولین گام، اخراج آمریکاییها از کشورشان است. کشوری که با حربه تحریم معیشت ملتی را گروگان بگیرد و «ادامه اشغالگری» را، تنها راه راحت گذاشتن مردم آن کشور اعلام کند را، باید نگه داشت یا اخراجش کرد؟!
همانطور که در بالا اشاره شد، آمریکا چیزی حدود 17 سال است که در عراق حضور دارد. اگر قرار بود این حضور، اوضاع را بهتر کند، اوضاع امروز عراق، اینطور نبود. عراقیها امروز اگر یک کالای باارزش داشته باشند، امنیت نسبتاً خوبی است که با شکستن کمر داعش، نصیبشان شده و کمر داعش را همین نیروهای مردمی عراق به کمک متحدانشان شکستند. یکی از آرزوهای آمریکا، به حاشیه راندن همین نیروهای مردمی و متحدان عراق است و به احتمال زیاد حین مذاکرات امروز، وقتی با مقاومت دولت عراق برای اخراجشان مواجه شوند، شرط خروج را، حذف حشدالشعبی و فاصله گرفتن از تهران خواهند گذاشت. دیروز خبری منتشر شد مبنی بر اینکه، برخی کشورهای مرتجع و ثروتمند حاشیه خلیج فارس نیز وارد میدان شده و پیشنهادهای وسوسهانگیز اقتصادی برای عراقیها آماده کردهاند. ما بیش از این بحث را کِش نمیدهیم فقط یادآوری میکنیم که، دقیقاً همان کشورهایی درحال وسوسه عراق هستند که، متهمان ردیف اول راهاندازی غائله داعش در عراق و منطقهاند!
برخی معتقدند، خطر احیای مجدد گروههای تروریستی و تکفیری در عراق - نه لزوما با اسم داعش- وجود دارد و واضحترین دلیل آن، حملات گاه و بیگاهی است که این گروههای تروریستی هراز چندگاهی انجام میدهند. رای به ادامه حضور آمریکاییها، حذف نیروهای مردمی و فاصله گرفتن از متحدان واقعی (سه درخواست اصلی آمریکا در این مذاکرات) شاید در ماههای نخست، با یک شیرینی آدامسی از نوع شیرینی کمکهای مالی گاوهای شیرده ترامپ در منطقه را برای عراقیها به همراه داشته باشد اما، از آنجایی که پدر جد تروریستهای تکفیری همین چند کشور وهابی عربیاند، و مشکل عراق نیز به شکل ساختاری حل نشده، شیرینی این دلارها، خیلی زود جای خود را با تلخی بازگشت ترور و ناامنی و هیولای داعش عوض خواهد کرد. اینجا دیگر از حشدالشعبیِ حذف شده و متحدِ دور افتاده هم کاری ساخته نخواهد بود!
سیاست صبر و انتظار قاره سبز
عبدالرضا فرجیراد در ایران نوشت:
وضعیت اجرای برجام یکی از دهها پروندهای است که میان اروپا و امریکا گشوده شده و لاینحل باقی مانده است. کشورهای اروپایی یکی از بحرانیترین دوران تاریخی رابطه را با ایالات متحده امریکا سپری میکنند.
این بحران شامل شمار زیادی از موضوعات از جمله توافق هستهای و سیاست خاورمیانهای دونالد ترامپ از جمله درباره فلسطین، سوریه و عراق است و آنها را با چالش تصمیمهای پرفراز و نشیب امریکا در خاورمیانه روبهرو کرده است. تصمیماتی که واشنگتن بدون هماهنگی با متحدان اروپایی خود و تنها با اتکا به مشاوران تندرو متحدان منطقهایاش گرفته و به این ترتیب اروپا را از صحنه نقشآفرینی در موضوعات مهم کنار گذاشته است.
اگر فرانسه، آلمان و انگلیس بهعنوان سه محور در اتحادیه اروپایی در نظر گرفته شود، باید گفت که این سه کشور و حتی شخصیتهای سیاسی و درجه اول آنها مشتاق هستند که فرد دیگری غیر از ترامپ روی کار بیاید. ذیل چنین شرایطی است که نمیتوان برای آینده رابطه اروپا و امریکا چندان خوشبین بود.
اروپا در ماجرای برجام تلاش کرد از طریق راهاندازی کانال مالی «اینستکس» در برابر امریکا استقلال عمل پیدا کند هر چند که در این مسیر و تحقق منافع اقتصادی ایران در چارچوب برجام موفق نبود اما آنها تاکنون این سررشته را حفظ کرده و در میدان ایستادهاند.
بنابراین به نحوی میتوان گفت ایران و اروپا هر دو بهصورت نانوشتهای سکوت کرده و به مرحلهای رسیدهاند که تا انتخابات ریاست جمهوری امریکا صبر کرده و سیاستهای پیش رو را بر اساس نتیجه این رویداد طراحی کنند. این در حالی است که ترامپ دیگر اروپا را بهعنوان متحدی برای خود نمیبیند.
خروج یکجانبه از برجام، فشار بر تعرفههای اروپایی، خروج از توافقنامههای بینالمللی همچون توافق اقلیمی و بیاعتنایی به ناتو و خروج 12 هزار نفر از نیروهایش از اروپا بدون اطلاع به رهبران اروپایی از جمله تصمیمات رئیس جمهوری امریکا بوده است که نشان داده او تا چه اندازه به منافع امنیتی و سیاسی اروپا بیتفاوت است.
از سوی دیگرنباید فراموش کرد که امریکا بیصبرانه برای نزدیک شدن به ایران و باز کردن مسیر گفتوگوی دوجانبه تلاش میکند. ترامپ که در ماههای اخیر تحت تأثیر اپیدمی کرونا و بیکاری میلیونها نفر و همچنین اعتراضات ضد نژادپرستی که در این کشور به راه افتاده است، با مشکلات داخلی بسیاری دست و پنجه نرم میکند، بهدنبال کسب امتیازی در صحنه سیاست خارجی است.
او تاکنون هیچ دستاوردی در این زمینه حاصل نکرده و موضوع مذاکراتش با کره شمالی به بنبست رسیده است. از اینرو تلاش میکند از طریق تسهیل تبادل زندانی با ایران باب گفتوگو را باز کند تا بتواند امتیاز شکستن قفل مذاکره با تهران را در آستانه انتخابات ریاست جمهوری به افکار عمومی کشورش بفروشد.
در چنین شرایطی که اروپا نتوانسته با امریکا به نقطه روشنی در مسیر همکاری درباره ایران دست یابد، انتظار میرود سیاست اروپاییها بعد از انتخاب دوباره ترامپ دچار تغییر چندانی نشود مگر اینکه سیاست ترامپ درباره اروپا تغییر کند و حاضر شود رویکرد تهاجمی خود را تعدیل کرده و او نیز گامی به سمت متحدانش بردارد.
این آبروریزی فوتبالی را متوقف کنید !
سید مصطفی صابری در خراسان نوشت:
نقش فوتبال در تزریق نشاط به جوامع و ایجاد هویت مشترک و همبستگی در نسلها و قشرها برهیچ کسی پوشیده نیست اما فوتبال ما مدتی است بهجای اینکه با موفقیتهای ملی یا باشگاهی سروصدا کند و آدمها را در کنار هم جمع کند با اخبار تلخ و عجیبش مورد توجه قرار میگیرد؛ طوری که همه فوتبالیها با هر نوع سلیقهای در یک موضوع به اتفاق نظر جدی رسیدهاند که وضعیت عجیب قراردادهای باشگاهی و ملی، مثل خسارت سنگین در قرارداد ویلموتس، یک فاجعه برای فوتبال و بیتالمال است. فوتبال ما در ردهها و اشکال مختلف یک پای ثابت شکایتها به فیفاست.
مدیریتهای کوتاه مدت باشگاهی، نتیجهگرایی بدون چشمانداز، عجله داشتن برای جذب بازیکن و مربی در رقابت با تیمهای حریف، نقش پررنگ دلالها و ... همه و همه باعث شده دلارهایی که باید دردی از مردم دوا کنند در جیب بازیکنان و مربیان خارجی بروند که در بیشتر موارد کیفیت لازم را هم ندارند.
شاکیان تیمهای داخلی حتی اگر مثل برانکو و استراماچونی توانمند هم بودند و قبول می کردند بهخاطر هواداران و خدشهدار نشدن محبوبیت خودشان بدون دردسر با باشگاهها توافق کنند رفتارهای غیرحرفهای باشگاهها مسیر را به سمتی میبرد که آنها هم ناچار به شکایت و پیگیری جدی شدند. آخرین باری که شنیدهاید یک تیم ایرانی در پروندهاش موفقیت حقوقی داشته کی بوده؟ بازیکنی میآید، بدون بازی و بعد از کلی بیانضباطی یا به خاطر رد شدن در تست پزشکی از تیم جدا میشود اما پولش را کامل و به دلار میگیرد.
ماجرا چنان ابعاد عجیب و پیچیدهای دارد که مدیران یکی از باشگاهها مدعی شد ،درپشت پرده این شکستهای حقوقی مکرر تیمهای ایرانی، دلایلی وجود دارد و تنظیم قراردادها به شکلی است که خواه ناخواه در صورت دعوای حقوقی از همان اول محکوم به شکست است.به عبارتی یک توافق قبلی میان شاکی و متشاکی برای کشاندن پرونده به دادگاه و سپس تقسیم غرامت وجود داشته است!ادعایی که تواتر این مسئله آن را تامل برانگیز هم میکند.
در این بین باشگاهها با مدیریتهای بیتجربه و عجول را میشود کمی و فقط کمی درک کرد اما اتفاقی که برای فدراسیون در قرارداد با ویلموتس افتاد را نمیتوان به سادگی هضم کرد. فدراسیون پنج ستاره ما که طبیعتاً تجربه انواع قراردادها را دارد و از مشاورههای حقوقی هم استفاده میکند چرا باید بعد از نتایج فاجعهبار ویلموتس متحمل چنین خسارتی به او شود؟ خسارتی که فقط از جنس دلار هم نیست.
فوتبال غیر از نشاط برای مردم، میتواند آیینهای از فرهنگ و زندگی اجتماعی و روابط آدمهای هر جامعه باشد و تبدیل شدن فوتبال ایران به مهمترین مشتری پروندههای قضایی فیفا، غیر از برباد دادن دلارها، تصویر مخدوش و زشتی هم از کشور به دنیا مخابره میکند.
حتی اگر همین حجم از پروندهها را در فیفا داشتیم و باشگاههای ما خصوصی بودند لااقل نگران هدررفت دلار نبودیم؛ اما بیشتر تیمهای باشگاهی ما بدون هیچ خودکفایی مشخصی در اقتصاد ورزشی، فقط و فقط از بیتالمال استفاده میکنند و شاید برای همین است که مدیران کوتاه مدت و شهرت طلب فوتبالی نگران دلارها نیستند و چند صباح دیده شدن را به هرچیزی ترجیح میدهند.
نقطه تلخ ماجرا این است وقتی رویهها اصلاح نشود؛ وقتی کسی پاسخ گوی عملکردش نباشد نمیتوان امیدی به آینده داشت و ماجرای ویلموتس و موارد مشابه، مصادیق آخر هدررفت دلار و آبرو بهخاطر فوتبال نخواهند بود و این تکرار ماجرا فوتبال ما را به پدیدهای ضد کارکرد خودش تبدیل میکند. فوتبالی که باید ابزار نشاط باشد، در این وضعیت اقتصادی، تولید خشم و ناراحتی میکند و برایند حال و هوایش مثل نتایج منفی باقی میماند.
اقتصاد ایران بر مدار پسافتادگی رشد
محمدصادق جنانصفت در آرمان نوشت:
افسوس و حیرت و اندوه و درکنارش غبطه و حتی حسادت چیزهایی هستند که از مقایسه آمار و ارقام شاخصهای کلان اقتصادی دهه تازه سپریشده ایران با تواناییهای این سرزمین و پیشرفتهای کشورهای دیگر در ذهن و جان و دل ایرانیان دلسوز به این مرز و بوم جای میگیرند و کاش چنین نبود.
هنوز هم رشد تولید ناخالص داخلی شناختهشدهترین شاخص رونق و پیشرفت اقتصادی و تولید ثروت در دنیای امروز معرفی به حساب میآید. هنوز معیار علمی و کارشناسانهتر از این معیار برای اندازهگیری پیشرفت یک کشور با کشورهای دیگر جهان و اقتصاد امروز همان کشور با گذشته خودش شناخته نشده است.
بررسی از سر اشاره نشان میدهد میانگین نرخ رشد اقتصادی ایران در ده سال منتهی به 1399 با لحاظکردن پیشبینیهای جهانی برای امسال یکی از بدترین دورهها در تاریخ معاصر بوده است. پس از دو سال رشد منفی سالهای 1391 و 1392 و رشدهای کمعمق در سالهای 1393 تا 1396 -البته بجز سال 1395- شاهد سقوط رشد اقتصادی در سالهای 1397 و 1398 بودهایم. آمارهای ارائهشده از سوی سرپرست مرکز پژوهشهای مجلس نشان میدهد نرخ دورقمی تورم در این سالها، موجب شده درآمد سرانه ایرانیان در سال 1398 به قیمت ثابت 50 درصد قیمت 1390 باشد و با لحاظکردن کاهش دستکم رشد شش درصدی رشد تولید ناخالص داخلی امسال این شاخص بدتر نیز خواهد شد.
شوربختانه باید با استناد به اطلاعات در دسترس اعتراف کرد دهه 1390 به لحاظ نرخ رشد سرمایهگذاری یکی از بدترین دهههای تاریخ ایران بوده است. نرخ سرمایهگذاری کل که در بازه سالهای 1375 تا 1384 بالای 30 درصد بوده کاهش خود را به دلیل کاهش در نرخ سرمایهگذاری در ماشینآلات شروع کرده و این روند کاهشی بعد از سال 1390 تشدید شده به طوریکه در سال 97 این نرخ به کمترین میزان خود در 40 سال اخیر یعنی به زیر 20 درصد رسید. کاهش نرخ سرمایهگذاری بر روی ماشینآلات در سالهای 1384 تا 1390 را میتوان زاده سیاستهای ارزی کنترلی و رونق در واردات دانست.
اما این روند با تحریمهای بعد از سال 90 تشدید شد به گونهای که نرخ سرمایهگذاری در ماشینآلات را به زیر 10 درصد رساند و در سال 97 به هفت درصد رسید. نرخ سرمایهگذاری در ساختمان نیز در سالهای بعد از 90 به دلیل رکود بازار مسکن کاهش محسوسی داشت و از حدود 20 درصد در سال 89 به 11 درصد در سال 97 رسید.
حالا چه باید کرد؟ اگر قرار بر این باشد که اقتصاد ایران در سطح کلان، در سطح بنگاهها و نیز در سطح خانوارها با همین دست فرمان در جادههای ناهموار و البته در سرازیری حرکت کند به زمین میخوریم و در این روزگار سخت که ویروس کرونا اقتصاد همه کشورها را آسیبپذیر کرده و کشورها اگر بتوانند میخواهند خود را نجات دهند روزگار ایرانیان بدتر خواهد شد.
آیا در درون ایران بهاندازه کافی نیروی لازم مادی و مالی و سیاستهای هماهنگ اقتصادی و مبارزات سیاسی شفاف برای کسب قدرت و نیز راه هموار برای تعامل با اقتصاد جهان وجود دارد؟ اگر هست انجام دهیم و اگر نیست راه سپریشده را ادامه ندهیم.
سیاستمداران ایرانی در هر دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا یادشان باشد ایران از روزهای خوش و رویایی درآمد ارزی سالانه تا 70 میلیارد دلار به اینجا رسیده است و اگر روش مبارزه سیاسی را بهمثابه پایه و اساس همه ویرانیهای اقتصاد دگرگون نکنند راه ناهموارتر خواهد شد.
انتظارات فرهنگی از خانه ملت
محمدجواد اخوان در جوان نوشت:
رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی که به مناسبت آغاز به کار مجلس یازدهم صادر فرمودند، «فرهنگ» را در کنار اقتصاد «در صدر فهرست اولویتهای کشور» دانستند. این تأکید چندباره حضرت امام خامنهای (مدظلهالعالی) بر اولویت فرهنگ خطاب به قوه مقننه، یادآور توصیه مکرر ایشان به نمایندگان ادوار گذشته مجلس در این حوزه و هشدارهای ارائه شده در خصوص «ولنگاری و بیاهتمامی در حوزه فرهنگ» است؛ موضوعی که با توجه به اهمیت راهبردی فرهنگ نمیتوان بهراحتی از کنار آن گذشت و باید در خصوص ریشههای وقوع این پدیده در نظام مدیریتی کشور تأمل کرد. از اینرو در این یادداشت خواهیم کوشید بر مهمترین خاستگاههای بروز این معضل جدی نگاهی گذرا داشته باشیم:
شاید اساسیترین دلیل گرفتاری فرهنگ به این وضعیت آشفته را باید در «سیاسیکاری در حوزه فرهنگ» جستوجو کرد، به این معنا که از جمله مظلومیتهای همیشگی حوزه فرهنگ در کشور ما، تنزل آن به موضوعی درجه ۲ و تبعی است که متأثر از تحولات و معادلات سیاسی است.
تغییرات سیاسی و دست به دست شدن قدرت بهراحتی بر مدیریتهای فرهنگی تأثیر میگذارد. پیروزی در آوردگاههای انتخاباتی، گاه اولین و مهمترین مسئله برای مدیرانی است که متولی امر فرهنگ هستند و به راحتی این حوزه حساس را قربانی کسب رضایتمندی قشری خاص میکنند.
گاه مدیرانی فاقد هرگونه صلاحیت تخصصی و صرفاً مبتنی بر روابط سیاسی عهدهدار حوزه فرهنگی میشوند که خود سم مهلکی برای فرهنگ عمومی جامعه اسلامی است. از این رو میتوان گفت تغییر مدیریت فرهنگی از فاز سیاسی به فضای فرهنگی متناسب با ارزشهای جامعه نخستین بایسته این حوزه است که به نظر میرسد مجلس یازدهم و به ویژه کمیسیون فرهنگی آن در این خصوص وظیفه مهمی بر عهده دارد.
تا چند سال پیش یکی از معضلات جدی مدیریت فرهنگی فقدان اسناد بالادستی روشن و قابلاتکا بود و همین امر راه را برای اعمال سلیقه مدیران باز میکرد. اکنون اسناد مهمی همچون «نقشه مهندسی فرهنگی» و سیاستهای کلان مصوب نظام را در اختیار داریم که حدود و ثغور و کلانراهبردهای رشد و تعالی فرهنگی را مشخص کرده است.
با این حال همچنان اعمال سلیقه و چرخشهای ۱۸۰ درجهای جهتگیری مدیریتی با تغییر مدیران را شاهدیم. پس اشکال کار در کجاست؟ در پاسخ میتوان گفت اولاً فقدان نگاه راهبردی و میل به اقدامات کوتاهمدت و مقطعی، بیماری مزمنی است که به این زودی از پیکره نظام مدیریتی کشور زدوده نمیشود. ثانیاً یکی از الزامات اسناد کلان، وجود ساز و کارهای نظارتی و ضمانتهای اجرایی قوی است که در این حوزه همچنان ضعفهای جدی وجود دارد.
هرچند نهاد بالادستیای همچون شورای عالی انقلاب فرهنگی به عنوان قرارگاه مرکزی امر فرهنگ در کشور وجود دارد، اما به عنوان مثال برای راهبری و نظارت بر اجرای سند مهم نقشه مهندسی فرهنگی همچنان نارسایی به چشم میخورد که ضروری است اصلاح شود. با توجه به آنکه مجلس دارای نقش نظارتی مشخص و مدونی است، اعمال نظارت بر این مبنا بر نهادهای فرهنگی دولتی، میتواند کمک شایانی به حل این معضل نماید.
علاوه بر چالشهای فوق، آسیب جدی دیگری که در حوزه نخبگانی وجود دارد و هرازچندگاهی مدیریت فرهنگی کشور را متأثر از خود میکند، وجود «گفتمانهای فرهنگی معارض با ارزشهای انقلاب» است که معالأسف در تعدادی از مدیران فرهنگی به چشم میخورد.
جالب اینجاست که برخی از همین مدیران دارای پیشینه انقلابی و کاملاً موجه هستند، اما گذر زمان و لغزشگاهها آنها را دچار چرخشهای فکری گفتمانی ۱۸۰ درجهای کرده است که در مسیر ارزش زدایی حرکت میکنند. چنین رویکردی در سالهای موسوم به سازندگی و دوم خرداد در طیفی از مدیران اجرایی حوزه فرهنگ به چشم میخورد و اکنون نیز بخشی از همین مدیران به جایگاه سابق خود بازگشتهاند. در چنین شرایطی تنها وجود سازوکارهای قدرتمند نظارتی در مجلس، شورای عالی انقلاب فرهنگی و نیز مقابله قانونی از سوی قوه قضائیه میتواند در مهار اقدامات چنین مدیرانی مؤثر باشد.
آنچه اجمالاً در سرفصلهای بالا مورد اشاره قرار گرفت، تنها بخشی از ریشههای ولنگاری و بیاهتمامی موجود در امر فرهنگ است و بیشک دلایل دیگری نیز وجود دارد. آنچه مهم است، اینکه اقدام عاجل دلسوزان و متولیان برای عبور از شرایط بغرنج کنونی و همراهی نخبگان و کارشناسان در ارائه طریق برای نیل به مسیر رشد و تعالی فرهنگی ضروری به نظر میرسد. میدانیم هرگونه کوتاهی در این امر، تبعات و پیامدهای جبرانناپذیری به ساحت پاک جامعه و نسلهای آینده به همراه خواهد داشت؛ پیامدهایی که هرچند در کوتاهمدت برای برخی کمتر لمس میشود، اما دود آن در چشم فرزندان ما خواهد رفت!
رهآورد معیوب قشریگرایی
علیرضا صدقی در ابتکار نوشت:
دیرزمانی است که بسیاری از موضوعات ساده و پیچیده مدیریتی در کشور با مسئله عدم توانایی در برنامهریزی یا اجرا مواجهاند. موضوعاتی که در دیگر کشورها و نظامهای حکومتی با راهحلهایی تجربهشده مرتفع شده و نتایج گاه درخشانی در پی داشتهاند. اما همان مسائل در ایران به شکلی بحرانی درآمده، چارهای برای آنها یا یافت نمیشود و یا بسیار پرهزینه و غیرقابل انجام است.
بازخوانی پرونده بسیاری از این بحرانها نشان میدهد که چارهجوییهای صورت گرفته به غایت ناکارآمد بوده و هرگز نتوانستهاند مسئلهای را حل کنند. جالب آنکه اقدامات تکمیلی هم خود به بحرانی دیگر تبدیل شده و موضوع را بیش از گذشته پیچیده ساختهاند. این همه، موجب شده تا هر یک از این مسائل به کلافی سردرگم تبدیل شوند که راه روشنی برای برونرفت از آنها پیدا نمیشود.
نمونههای بیشماری را میتوان بر این مدعا اقامه کرد. مسئله مبارزه با فساد اقتصادی، موضوع توسعه، بحرانهای خانوادگی، ناکارآمدی مدیریتی در بخشهای گوناگون حاکمیت و... همه و همه شاهد مثالهایی هستند که صحت مدعای فوق را تایید میکنند.
در این میانه، باید کرانهای تازه به منظور فهم چرایی بروز این وضعیت جستجو کرد. کرانهای که از انگارههای متکثر سیاستپیشگی در ایران به دور بوده، به پوپولیسم و عوامفریبی پشت کرده و از پیشفرضهای ذهنی متورم، تهی باشد. در چنین کرانهای میتوان موضوع از این دست را به تحلیل نشست.
اما دلیل این «ناکارآمدی بحرانی» و «بحران ناکارآمدی» چه چیزهایی است؟ مطالعات اجمالی نشان میدهد که مشکل اصلی در «فقر تئوریک» و حتی «فقدان تئوری» است. به طوری که میتوان مدعی شد آریستوکراتهای حاکم بر جامعه ایران تئوری مشخصی برای اداره این جامعه در وضعیت معاصر دنیا ندارند.
از دیگر سو، نباید فراموش کرد که امکان تحقق حکمرانی غریزی در عصر مدرن فراهم نیست. اساسا مفهومی ژرف شهروندی و حقوق مترتب بر شهروندان در جوامع مدرن امکان بازتولید حکمرانی غریزی در این عصر را ناممکن ساخته است.
تجربه نظامهای کمونیستی-سوسیالیستی در سده بیستم میلادی به خوبی نشان دادند که امکان تشکیل حکومت برای هیچ ایدئولوژی دیگر در دنیا مهیا و فراهم نیست.
با این پیشفرضها میتوان درکی به نسبت دقیق از موقعیت حکمرانی در ایران به دست آورد. چرا که بسیاری از سنجهها و ملاکهای انتخاب در سطوح مختلف حکمرانی در ایران نه بر پایه شاخصهای عینی و قابل اندازهگیری که مبتنی بر معیارهای «خودی» و «غیرخودی» که از آبشخور نوعی رویکرد قشری- ایدئولوژیک تغذیه میشوند صورت میگیرد.
بدیهی است بسیاری از ظرفیتها، امکانها و استعدادها در مواجهه با این ممیزی امکان ظهور و بروز و حضور پیدا نمیکنند. به دیگر بیان، این رویکرد قشری- ایدئولوژیک و بهرهگیری حداکثری از مفهوم بدوی «خودی» و «غیرخودی»، نهایت فرصتسوزی را در کشور پدید آورده است.
این رویکرد قشری چرخهای معیوب را برابر سطوح عالی تصمیمگیری و تصمیمسازی در کشور پدید آورده که بازتولید ناکارآمدی را تا حدی غیر قابل کتمان موجب شده است. این چرخه معیوب با خاصیت سانتریفیوژی سیکلهایی از این دست، مسئله را به «ناکارآمدی بحرانی» و «بحران ناکارآمدی» تبدیل کرده است.
عبرت هفتساله
در سرمقاله روزنامه صبح نو آمده است:
حالا دستهای رییسجمهور روحانی در آخرین سال ریاستجمهوریاش از همیشه خالیتر است. او دارد با ادبیاتی، مانور تبلیغاتی و امیدآفرینی میکند که هفت سال قبل و در همین روزها و در مناظرات انتخاباتی به آنها ریشخند میزد و دیگران را به نداشتن زبان گفتوگو با دنیا متهم میکرد؛ معتقد به بستن با کدخدا بود و حلشدن تمام مشکلهای زمین و زمان.
هفت سال بعد رییسجمهور در خیابان پاستور و نهاد ریاستجمهوری از لزوم مقاومت در برابر «تروریسم اقتصادی» آمریکا و «مبارزه با تحریم» ایالات متحده سخن میگوید؛ از لزوم مقاومتکردن و ماندن و پایدار بودن، انگار که مثلا حرفها و نیش و کنایهها و طعنههای هفت سال قبل را فرد دیگری زده بود.
ادبیات امروز رییسجمهور حالا عین به عین، همان ادبیاتی شده که هفت سال قبل به آنها نیشخند و کنایه میزد. واقعیت عریان دنیای وحشی امروز ،حالا بیش از هر زمان دیگری خود را به رخ کسی کشیده که فکر میکرد دنیا همان تصوری است که کالجهای حقوق بینالملل انگلیس برای دانشجویانشان ترسیم میکنند؛ غافل از آنکه دنیای امروز، جنگل بزکشده مدرنی است که در آن کسی به صرف حرفهای شیک سرفصلهای حقوق بینالملل به جایی نرسید.
فقط راه حیات در جنگل مدرن، قویشدن است و کاش آقای رییسجمهور این را هفت سال قبل فهمیده بود تا مجبور نباشد امروز با سهام عدالت برای دستان خالی دولتش آبرو بخرد. زمانه عبرتگرفتن خیلی کوتاه شده است؛ آنقدر کوتاه که از قرن و دهه به چهار و پنج و هفت سال هم رسیده است.
نظرات شما عزیزان: