تأملي در فلسفه آفرينش
آيا دين، مانند بعضي انديشمندان و متفکران غربي انسان را از درک فلسفه آفرينش عاجز مي داند و درنتيجه انسان را به سکوت فرامي خواند؟ با يک بررسي ابتدايي معلوم مي شود که دين اسلام به اين مساله اهميت بسزايي داده و در آيات و روايات زيادي به اين پرسش و پاسخ گفته است آنچه در آيات و روايات آمده فراوان است، از اين رو در نگاه اول ممکن است پراکنده به نظر آيد اما در يک نگاه کلي، آيات و روايات مربوط به فلسفه آفرينش اجمالاً به دو دسته تقسيم مي شوند.
الف- آنهايي که به اصل هدفمندي آفرينش اشاره دارند، مبني بر اينکه خلقت آسمان و زمين و انسان، لغو، عبث و بيهوده نيست آياتي چون: « وَ مَا خَلَقنَا السَّماء وَالاَرضَ وَمَا بَينَهُمَا لاعِبيِنَ» (انبياء/16).
گاه خطاب به انسان مي فرمايد: « آيا پنداشتيد که شما را بيهوده آفريده ايم و اينکه شما به سوي ما بازگردانيده نمي شويد؟ (مومنون/115)». در روايات نيز به اين اصل مهم به کرات اشاره شده است. حضرت علي(ع) مي فرمايند: « اي مردم از خدا بترسيد. هيچ کس بيهوده آفريده نشده تا به بازي بپردازد و او را به حال خود وانگذاشته اند تا خود را سرگرم کارهاي بي ارزش کند.» (نهج البلاغه حکمت370)
ب- آنهايي که به اهداف فلسفه آفرينش پرداخته اند. اين اهداف عبارتند از :
1- عبادت: بر اساس مستندات متعددي، هدف از آفرينش انسان عبادت بيان شده است. مانند:«وَمَا خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعبُدُونِ» (ذاريات/56).
2- آزمون الهي: در برخي ديگر از روايات و آيات نيز اين هدف ابتلا و آزمايش انسان معرفي شده است.
«اوست کسي که آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد که کدام يک نيکوکارتريد.» (هود/7)
3- رسيدن به رحمت الهي: از برخي آيات نيز اين چنين برمي آيد که هدف از خلقت اين بوده که رحمت الهي به موجودات برسد. « در حالي که پيوسته در اختلافند، مگر کساني که پروردگار تو به آنان رحم کرده و براي همين آنان را آفريده است.» (هود/118و119)
4- شناخت خداوند: بر اساس برخي روايات، هدف خلقت، تجلي حق و شناخت ذات اقدس الله است. مانند: « پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم» (بحارالنوار،ج84،ص198)
امام حسين نيز در جايي مي فرمايند:« بندگان را نيافريد مگر براي اينکه او را بشناسند». (بحارالانوار- جلد5- باب 15/ص312)
گفتني است از امور ديگري نيز به عنوان هدف آفرينش ياد شده است؛ مانند سعادت، کمال، رشد، تکليف، بهشت و محبت.
تمام، کمال، رشد!
واژه «کمال» اسم است که هم در ذوات به کار مي رود و هم در صفات، هنگامي که گفته مي شود شي کامل شد به اين معناست که اجزايش تمام و زيبايي هايش کامل شد. راغب درباره معني کمال و فرق آن با تمام چنين مي نويسد کمال هر چيزي عبارت است از اينکه غرض از آن چيزي حاصل شود و تمام بودن هر چيز منتهي شدن آن به حدي است که ديگر احتياج به چيزي خارج از خود نداشته باشد، به خلاف ناقص که محتاج به چيزي خارج از ذرات خود است تا او را تمام کند. (مفردات راغب، ماده «کمل»)
از اين عبارت فهميده مي شود که کمال امري بالاتر از تمام است و حصول زيبايي و غرض هم در آن نهفته است. علامه طباطبايي در معناي کمال و فرق آن با تمام مي نويسد: « تمام بودن هر چيز، عبارت از آن جزئي است که وقتي به ديگر اجزاء ضميمه شود، آن چيز همان چيز مي شود و همه آن چيزي را که از آن انتظار داريم به آن مرتبت مي شود بنابراين اتمام آن چيز به اين است که بعد از آن همه اجزاي آن را جمع کرديم، جزء آخري را نيز بايد بياوريم تا آثار بر آن چيز مترتب شود. اين معناي کلمه تمام و اتمام است اما کمال هر چيزي حال، وصف يا امري است که وقتي موجودي آن را دارا باشد اثري افزون تر از آنکه بعد از تماميت دارا شد، خواهد کرديد به عنوان مثال پيوستن اجزاي بدن انسان به يک ديگر عبارت است از تماميت انسان و اما عالم، شجاع يا عفيف بودنش، کمال اوست.» (تفسير الميزان، ج2، ص75).
شهيد مطهري در کتاب انسان کامل تعبير لطيفي از فرق اين دو ارائه داده: « کمال را در جهت عمودي بيان مي کند و تمام را در جهت افقي. وقتي شي در جهت افقي به نهايت و حد آخر خود برسد، مي گويند تمام شد و زماني که شي در جهت عمودي بالا رفت، مي گويند کمال يافت اگر مي گويند عقل فلان کس کامل شده است يعني پيش تر نيز عقل داشته ولي يک درجه بالاتر آمده است پس کمال جايي است که شي پس از تماميت، درجات بالاتر را طي مي کند.»
ناگفته نماند که فرقي که بعضي از متفکران درباره تمام و کمال ارائه مي دهند عده اي ديگر مابين کمال و رشد بيان مي کنند. يعني معتقدند که رشد با کمال متفاوت است و انسان رشد يافته در درجه اي اولي از انسان کامل است، چرا که انسان رشد يافته قادر به رهبري استعدادها و توانايي هاي تکامل يافته اش است. البته اين حرف درستي است اما آنچه در تفاوت ميان تمام و کمال در قبل ذکر شد تقريباً همان حرف عده دوم و تفاوت چنداني ندارد مگر استفاده از الفاظ وگرنه معنا و مفهوم يکي است.
مفهوم انسان کامل
کمال هر موجودي از جمله انسان در عينيت يافتن و ظهور تمام استعدادهاي نوعي اوست. از اين رو انسان کامل نيز انساني است که تمام استعدادهاي بالقوه وي به فعليت رسيده و تمام توانايي هاي وي به ظهور رسيده است و اساساً به جهت رسيدن به اين هدف است که انسان جامه وجود به تن کرده است. در قرآن از اين انسان به عنوان خليفه الله ياد شده است که مقام خليفه اللهي همان کمال قصواي انساني است که از طريق عبوديت پروردگار حاصل مي شود.
در حقيقت مقام خليفه اللهي که همان مقام قرب به خداوند است، غايت قصواي سير آدمي و نقطه فرجام کمال انساني است که دربردارنده ناب ترين، گسترده ترين و پاينده ترين لذت هاي معنوي براي شخص است. مقصود از مقام قرب اين است که انسان در اثر اعمال شايسته برخاسته از ايمان و همراه با تقوا، ارتقاي وجودي مي يابد و حقيقت وجودي او استعداد يافته و متعالي تر مي شود به گونه اي که خويش را با علم حضوري آگاهانه مي يابد و با شهود نفس خويش و وابستگي کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضوري آگاهانه مي يابد. دستيابي به اين مقام همه کمالات روحاني و انساني را در برخواهد داشت و رسيدن به اين کمال، همان نقطه اوج قرب به خدا است.
تصوير انسان کامل در قرآن
انساني که قرآن کريم به عنوان يک انسان نمونه و کامل معرفي مي کند داراي ويژگي هاي فراواني است که فقط به ذکر بعضي پرداخته مي شود.
1- شناخت ذات حق و يقين به او
اولين قدم در راه نيل به هدف و مقصود شناخت هدف و مقصد است. از آنجا که ذات خداوند مقصد نهايي سير آدمي و قرب به او و آخرين منزلگاه حرکت آدمي به سوي کمال است، از اين رو شناخت ذات باري تعالي و تلاش در جهت شناخت هرچه بيشتر ذات کبريايش، طريق رسيدن به کمال را فراهم مي کند.
از همين روست که در قرآن کريم براي علم و آگاهي ارزش بسياري قائل شده و عالمان به وحدانيت باري تعالي در رديف ذات پروردگار و فرشتگان جاي داده شده اند:« شَهِدُ اللهُ اَنَّهُ لاَ إِلَهَ هُوَ وَالمَلائِکَهُ وَ اُولُوالعِلمِ قَائِماَ بِالقِسطِ» (آل عمران/18)
حضرت علي(ع) در مورد متّقين که مصاديقي از انسان هاي کاملند مي فرمايد:« بينش و دانايي به آنان رو کرده و اين بينش توأم با بصيرت و آگاهي است. روح يقين بر آنها فروغ افکنده است؛ با آنچه که نادانان از آنان بيزارند، انس پيدا کرده اند، بدنشان در دنيا و روحشان در مقام اعلي قرار دارد.»
همان گونه که مشاهده مي شود در اين سخن نوراني به دو امر اشاره شده است:
اول اينکه انسان کامل و متقي، علمشان همراه با يقين و روشني کامل بوده و از شک و ترديد به دورند و اين علمشان به حدي است که گويا حقايق را مي بينند و مي شنوند و وجود خداوند را با تمام وجود لمس مي کنند. کما اينکه وقتي از حضرت امير عليه السلام سوال شد که آيا خدا را ديده اي؟ فرمودند: من اصلاً خدايي را نديده باشم عبادت نکرده ام، بعد براي اينکه او خيال نکند منظور ديدن خدا با چشم سر بوده است، مي فرمايد:« لاَ تَرَاَهُ العُيُونُ بِمُشاهَدَهِ الأبصارِ؛ وَلَکِن تَرَاَهُ القُلُوبُ بِحَقايِقِ الايمانَ» يعني چشم ها قادر به مشاهده خداوند نيست ولي قلوب به واسطه حقايقي از ايمان، قادر به درک خداوند است.
دوم اينکه علم يقيني چنان شوقي را براي رسيدن به مطلوب نهايي و مقام قرب الهي در ايشان ايجاد کرده است که با وجود اينکه در دنيا هستند و تمام فکر و هم و غمشان جهان ديگر و سراي دوست است.
2- ايمان به انبياء
دومين ويژگي انسان قرآني، ايمان و اعتقاد به انبياست درواقع در پرتو چنين اعتقادي است که انسان هدف آفرينش خودش را يافته و به سوي آن گام برمي دارد. «رَبَّناَ وابعَث فِيِهِم رَسولاً مِنهُم يَتلُو عَلَيهِم آياتِکَ وَ يُعَلِّمُهُم الکِتابَ والحِکمَه وَ يُزَکِّيهِم» (بقره/129). اي پروردگار ما! در ميان آنان رسولي از خود آنان بفرست تا آيات الهي تو را براي آنان بخوانند و کتاب و حکمت به آنان تعليم کنند و آنان را تزکيه و پاکيزه کنند.
3- ايمان به رستاخيز
ايمان به جهان غيب و عالم پس از مرگ از ديگر ويژگي هاي انسان نمونه قرآني است در آغاز سوره بقره هنگام يادآوري نشانه هاي افراد متقي چنين مي خوانيم: «وَ الَّذينَ يُومِنُونَ بِمَا اُنزِلَ إِلَيکَ وَمَا اُنزِلَ مِن قَبلِکَ وَ بِالآخِرَهِ هُم يُوقِنُون» (بقره/4) و آنان کساني هستند که به آن چه بر تو (پيامبر) و آن چه بر پيامبران قبل از تو نازل شده است ايمان مي آورند و به روز رستاخيز هم يقين دارند.
4- تسلط بر نفس
انسان کامل تسلط بر نفس دارد زيرا يکي از بزرگ ترين وجه امتيازات انسان بر حيوان کنترل نفس اماره است حب نفس اساسي ترين ميل و نياز در طبيعت آدمي است هرگاه اين ميل فطري در حد خود عمل کند، يعني در محدوده صيانت ذات اقدام کند بدون شک از والاترين و بالاترين ارزش ها برخوردار است. کنترل نفس، اساس تمامي فضايل اخلاقي و انساني به شمار مي رود از همين جاست که قرآن شرط رستگاري را تزکيه نفس مي داند.
آن کس که نفس خود را پاک نمود رستگار شد:« قَد اَفلَحَ مَن زَکَّاها- وَقَد خابَ مَن دَسَّاهَا» (شمس/10-9).
5- عمل صالح و انتخاب
اسلام به تصميم و گزينش آدمي سخت توجه داشته و نظام فکري و عقيدتي خود را بر پايه هايي بنا نهاده است که راه براي انتخاب و گزينش همواره باز باشد قرآن کريم ايمان و اعتقاد به خدا را توام با عمل صالح مطرح مي سازد، چراکه از لوازم ايمان، عمل صالح است. «وَالَّذينَ آمِنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أولَئِکَ اَصحَابُ الجَنَّهِ هُم فِيهاَ خَالِدُونَ» (بقره/82) کساني که ايمان آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند، اهل بهشت هستند و براي هميشه در آنجا به سر خواهند برد. انسان مومن بايد دست به هر کاري و فعلي که مي زند از انگيزه الهي برخوردار باشد؛ يعني عمل خود را به قصد قرب به خدا انجام دهد.
6- راستي و صداقت
صداقت از برجسته ترين صفات و کمالات انسان مومن است. چنين انساني هيچ گاه سخن دروغ و سخن زشت را بر زبان خود جاري نمي سازد حتي اگر با جاهلان و فرومايگان نيز برخوردي داشته باشد با زبان خوش پاسخ آنها را مي دهد: « وَاِذَا خَاطَبَهُم الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا» (فرقان/63). کساني هستند که هرگاه مردم جاهل آنان را خطاب کنند با سخن ملايم پاسخ دهند.
7- عدالت
از ديگر ويژگي هاي انسان نمونه قرآن عدالت گرايي است و از آنجا که عدل و داد ريشه در نهاد انسان دارد، عمل به آن سخت در قرآن مورد توجه قرار گرفته است و قرآن آن را يکي از صفات بارز مومنان به حساب آورده است:« يَا اَيُّهَا الَّذيِنَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِينَ بِالقِسطِ شُهَدَاءلِلِّه» (نساء/135).
8- صبر و شکيبايي
انسان مؤمن فردي صبور و شکيباست، چرا که صبر از ارکان دين به شمار مي رود شکي نيست که در رهگذر زمان حوادث و رويدادهاي ناگواري براي انسان پيش مي آيد که چه بسا آدمي را به سوي شکست و نوميدي کشانده و بسياري از نيروهاي فکري و حتي جسمي انسان را نابود سازد بنابراين براي آنکه از يک سو آدمي به نوميدي و بدبيني کشانده نشود و از سوي ديگر انرژي هاي وجودي اش خنثي نشود، قرآن دستور به صبر مي دهد. «وَاصبِر عَلَي مَا أَصَابَکَ» (لقمان/17). بر مصيبتي که به تو مي رسد شکيبايي کن.
گذري بر نهج البلاغه...
بحث مختصري که در اينجا مطرح مي شود يک ويژگي دارد که بيشتر مکاتب بشري از آن بي بهره اند و آن اين است که انسان کاملي که تمام مراحل کمال را يکي پس از ديگري در دوران پر افتخار حيات خود طي کرده است، سيماي انسان کامل را شرح مي دهد. ابر انساني که خود طعم حيات ايده آل را در تمامي مراحل پر فراز و نشيب عمر خود چشيده است سخن از حيات ايده آل و کمالاتي که انسان مي تواند به دست آورد به ميان آورده است. حضرت علي(ع) در سخنان خود يعني کتاب نهج البلاغه سيماي کامل از انسان با تمام نقاط ضعف و قوتش ترسيم کرده و راه هاي وصول به کمال را براي انسان هاي قرون و اعصار بازگو کرده است. هرچند در اين بحث کوتاه قلم را ياراي آن نيست تا انسان شناسي نهج البلاغه به طور کامل بررسي شود اما اشاراتي خواهد شد.
1- خودشناسي:
از مسائل مهمي که در نهج البلاغه سخت مورد توجه قرار گرفته است، مسأله
«خود» است. از نظر علي (ع) انسان موجودي است داراي خود و با استعدادهعاي گوناگون که بايد قدر آن را شناخته و آن را به سوي تعالي و کمال بکشاند. شناخت دقيق و عالمانه قدر و منزلت خود نشانه تعالي و رشد يافتگي انسان است. «اَلعَالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ وَکَفَي بِالمَرءِ جَهلا ألايَعرِفَ قَدرَهُ» (خطبه103): شخص دانا و عالم کسي است که قدر خود را بشناسد و براي جهل و ناداني انسان همين بس که از قدر و منزلت خود بي خبر بماند. اينکه علي (ع) روي قدر و منزلت انسان بسيار تاکيد دارد به خاطر آن است که انسان ذاتاً از کرامت نفس برخودار است. انسان موجودي است که خداوند او را تکريم کرده و او هيچ گاه نبايد عزت نفس خويش را ناديده بگيرد و تن به پستي هاي رذالت ها بدهد.
2- نظارت الهي:
يکي ديگر از اصول اساسي انسان شناسي و انسان سازي نهج البلاغه توجه به مسأله نظارت الهي است. در جاي جاي نهج البلاغه به انسان ها گوشزد شده است که در پيشگاه آفريدگار جهان حاضرند از مخالفت با فرامين خدايي که در پيشگاه او حاضريد و زمام امور شما به دست اوست و حرکات و سکنات شما در يد قدرت اوست بترسيد! اگر شما اعمالي را پنهان انجام دهيد او مي داند و اگر آشکارا بجا آوريد، او را مي نويسد. نگهبانان بزرگواري را گماشته تا هيچ حقي را ضايع نکرده و بيهوده ثبت نکنيد. (خطبه 183) در واقع تا اين اصل اساسي به انسان ها تفهيم نشود، نمي توانيم از آنها انتظار داشته باشيم که در مسير رشد و کمال گام بردارند.
3- خطبه همام:
در نهج البلاغه صفات و ويژگي هاي انسان کامل، به طور دقيق و مفصل بيان شده که بهترين نمونه آن خطبه همام است که بعضي از فرازهاي آن مختصرا شرح داده مي شود:
- گفتار انسان هاي کامل، راست است؛ يعني جز بر مبناي حق و حقيقت را بر زبان جاري نمي سازند.
- در پوشش نيز رعايت ميانه روي را کرده «وملبسهم الاقتصاد».
- راه رفتنشنان بر اساس تواضع و فروتني است و حرکات وسکنات آنها به دور از هر گونه نخوت و تکبر است «و مشيتهم التواضع»
- انسان هاي متقي همواره در جست و جوي علم و دانش بوده و در راه فراگيري آن از پاي نمي نشينند «وَقَفُوا اسماعَهُم عَلَي العِلمِ النّافِعِ لَهُم».
- حالات روحي آنها در بلا و آسايش يکسان است؛ يعني نه خوشي هاي دنيا آنها را از خود بي خود مي کند و نه ناخوشي هاي آن چرا که به ماهيت زندگي دنيا پي برده و مي دانند که نه خوشي دنيا پايدار است و نه ناخوشي آن. «نُزِّلَت انفُسُهُم مِنهُم فِي البَلاَءِ کَالّتِي نزِّلَت فِي اَلرخَاء».
- اين انسان ها از آنچنان مقام و مرتبه اي در مسير کمال برخوردار شده اند که فقط خدا در نظر آنها بزرگ است و جز خدا در نظر آنها همه کس و همه چيز کوچک است:« عَظُمَ الخالِقَ فِي اَنفُسِهِم فَصَغُرَ نادُونَهُ فِي اعيُنِهِم».
- دل هايشان از خوف الهي اندوهگين است و نگرانند مبادا از فرامين الهي سرباز زنند: « قلوبهم محزونه».
- هيچ انساني را نمي توان يافت که از دست و زبان ايشان در آزار باشد (وشرورهم مامونه».
- بدن هايشان بر اثر عبوديت نحيف شده است «واجسادهم نحيفه».
- شب اين انسان ها شب ديگري است آن هنگام که اسيران دنيا به خواب خرگوشي فرو رفته اند، اينان بيدار مي شوند تا در دل شب با خدا راز و نياز کنند:« امَّا الَّليلُ فَصَافُّونَ اقدَامَهُم، تَالِينَ لاَجزَاءِ القُرآنِ يُرَتِّلونَهَا تَرتِيلاَ. يُحزَنُونَ بِهِ اَنفُسَهُم وَ يَستَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَدَائِهِم.»
- تقوا و نيکوکاري نيز از جمله خصلت هاي آنهاست، هيچ گاه دست از نيکي نمي شويند همچنان که از تقوا نيز هرگز دوري نمي جويند: «ابرار اتقيا.»
نکته
هدف آفرينش
دانستن هدف آفرينش به معناي انگيزه فاعل و منشأ صدور فعل تأثير چنداني بر زندگي انسان ندارد اما دانستن هدف آفرينش به اين معنا که اساساً فايده اين جهان چيست موجب مي شود که فهم بهتري از اين عالم داشته باشيم، جايگاه خود را در نظام هستي درک کنيم و بدانيم در مدتي که در اين دنيا هستيم چگونه زندگي کنيم و چه هدفي را دنبال کنيم. در نگاه اوليه به آيات و روايات فلسفه آفرينش به نظر مي آيد اختلاف دارند و چندان روشن نيست که بالاخره هدف آفرينش چيست؟ اما اگر به دقت بنگريم اختلاف در آنها نمي يابيم، بلکه اين علل مختلف در راستاي هدف واحدي قرار دارند. هدف اصلي آفرينش هر موجودي اين است که به بيشترين حد کمالي که مي تواند، برسد. خداوند موجودات را نه تنها مي آفريند، بلکه آنها را در مسير رسيدن به کمال نيز هدايت مي کند «گفت پروردگار ما کسي است که هر چيزي را خلقتي که در خور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است. (طه 50)»
نکته
حرکت به سوي «الله»
انسان کامل قرآن، موجودي چند بعدي است. چنين انساني هم از احساسات و عواطف قوي برخوردار است و هم از عدل و داد فراوان. وي همان گونه که دلير و شجاع است، همان گونه هم از رحم و مروت و ديگر صفات اخلاقي و کمالات انساني برخوردار است. انسان نمونه قرآن نه دنياپرست و مال پرست است و نه گوشه نشين، نه ارباب و خواجه است و نه غلام و برده، نه استعمارگر است و نه استثمار شده، همچنين نه يک بعدي و تک ساختي است که چند بعدي و چند وجهي است و از آنجا که هدف انسان کامل قرآن سير به سوي « الله» است چنين انساني همواره در حال «شدن» و «حرکت» است. وي برخلاف انسان کامل بيشتر مکاتب که سرانجام به يک نقطه اي مشخص که نقطه پايان و توقف است مي رسند، همواره سير به سوي خدا و حرکت در راستاي قرب الهي است.
نکته
کمال خدايي
در اين دنيا منتهاي مطلوب و خواسته ما از خداوند، درجات عاليه کمالات الهي و مراتب بلند اسماء و صفات اوست. در دعاي سحر مي خوانيم:
«الهم اني اسئلک من کمالک باکملها و کل کمالک کامل...» يعني «خداوندا! از عالي ترين مراتب کمال از تو سوال مي کنم در صورتي که تمام مراتب آن عالي است، خداوندا تمامي مراتب کمال تو را درخواست مي کنم.
پروردگارا از تو بزرگ ترين نام هايت را طلب مي کنم و حال آنکه تمامي نام هايت بزرگ است؛ پس تو را به تمام نام هايت مي طلبم، بارالها! عالي ترين مرتبه عظمت را از تو خواهانم در حالي که تمامي مراتب آن عالي است؛ پس همه مراتب عزت را از تو مي خواهم...»
«رسيدن به آنچه در اين دعا آمده است به معناي رسيدن به مقام مظهريت تام نسبت به اسماء حسني الهي است و تا انسان به اين مرحله نرسيد، در راه است» (آملي عبدالله، انسان در اسلام، ص 92)
منبع: نشريه همشهري قرآن (آيه) شماره2
نظرات شما عزیزان: