«در روز ترويه، عمر بن سعد بن ابي وقاص با لشگر انبوهي به مکه آمد و يزيد به وي دستور داده بود که اگر حسين(ع) قصد جنگ داشت، با او بجنگد. والّا تنها در صورت اطمينان به پيروزي با حسين (ع) وارد جنگ شود.
امّا حسين (ع) در همان روز از مکه خارج شد. در شبي که فرداي آن حسين (ع) قصد خروج از مکه را داشت، محمّد ابن حنفيّه آمد و گفت: «برادرم! تو از ناجوانمردي اهل کوفه نسبت به پدر و برادرت بخوبي آگاهي و من مي ترسم بر سر تو نيز همان بياورند که بر سر آنها آوردند. بنابراين اگر تصميم بگيري در اينجا بمانى، موقعيت خوبي پيدا مي کني و به گرامي ترين و عزيزترين ساکنان مکه، تبديل خواهي شد.!»
حسين (ع) گفت: «مي ترسم يزيد بن معاويه مرا درحرم، ترور کند و حرمت اين خانه بوسيله ي من شکسته شود!»
ابن حنفيّه گفت: «پس به «يمن» يا برخي ديگر از نواحي اين صحرا برو! دراينصورت، هيچ کس نمي تواند بر تودست يابد. چون مردم همگي تو رادوست دارند و از هستي تو دفاع مي کنند...»
حسين (ع) گفت: «بايد راجع به پيشنهادت فکر کنم.»
ولي وقت سحر، حسين (ع) به عزم کوفه به راه افتاد. محمّد ابن حنفيّه به محض اطلاع از حرکت حسين (ع) آمدو افسار شترش راگرفت و گفت: «مگرتو قول ندادي راجع به پيشنهاد من بينديشى!» گفت: «آرى!» پرسيد: «پس چرا به اين زودى، تصميم به رفتن گرفتى؟»
گفت: «پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا (ص) به خواب من آمد و گفت: اي حسين! ازمکه خارج شو! چون خدا تقدير کرده است، تو کشته شوى!»
«محمّد بن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون! اگر به سفر مرگ مي روي پس اين زنان را چرا با خود مي برى؟»
گفت:
«قد قال لى: ان الله قد شاء ان يُراهن سبايا.» رسول خدا (ص) گفت: خدا تقدير کرده است آنها اسير بشوند.
«محمّد حنفيه پس از اين گفتگو خداحافظي کرد و رفت...»(2)
به يوم الترويه محمل ببستند
خواتين جمله در محمل نشستند
حرم را از حرم کردند بيرون
همه سرگشته اندر دشت و هامون
کساني را که برعالم پناهند
برون کردند از بيت خداوند
همه قربانيان کعبه ي دل
برون خرگه زدند از کعبه ي گل...(3)
پي نوشت:
1- اين خطبه به «خُطّ الموت» معروف شده است.
2- اللهوف علي قتلي الطفوف؛ سيّد بن طاووس؛ ترجمه ي فرج الله الهى؛ ص 104-98.
3- تاج الواعظين.
نظرات شما عزیزان: