على عليه السلام نفس پيامبر است به شهادت قرآن
علىاكبر بابازاده
1ـ در سال دهم هجرت گروهى از نصاراى نجران به نمايندگى از سوى مسيحيان به مدينه آمده، و گفتند: دين شما چه فضيلتى بر دين ما دارد؟ و چرا ما به شما مسلمانان «جزيه» بدهيم؟
پيامبر اسلام، دلايل زيادى در جامعيت و تكامل اسلام بيان داشتند، ولى تعصب و هواهاى نفسانى نگذاشت افراد مزبور حقايق اسلام را از زبان پيامبر بزرگ ما بپذيرند، در اين هنگام آيه زير براى داورى ميان دو گروه نازل شد:
«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل: تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين» (1)
هرگاه بعد از علم و دانشى كه درباره مسيح به تو رسيده، باز كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو «بيائيد ما و شما در برابر يكديگر با فرزندان و زنان و نفوس خود مباهله نموده، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».
رسول گرامى اسلام پس از دريافت اين آيه «نصاراى نجران» را به «مباهله» دعوت كرد، قرار شد در روز معينى هر دو گروه با افراد خود به مباهله بيايند، و همديگر را نفرين كنند، تا خداوند گروه باطل را نابود سازد.
روز موعود فرا رسيد، و نصارا را ديدند پيامبر اسلام با «امام حسن و حسين و حضرت فاطمه و حضرت امير المومنين» عليهم السلام بيرون آمد، و آن چنان عظمت و بزرگوارى اهل بيت آنان رامرعوب ساخت كه گفتند « اگر اينان از خدا بخواهند كه كوهها را نابود سازد هر آينه مستجاب مىگردد» (2) و لذا از مباهله خوددارى نموده، و آماده پرداخت «جزيه» شدند.
آنچه از اين آيه و قضيه تاريخى به بحث ما مربوط است اين كه: خداوند متعال «حسنين» را فرزندان رسول خدا معرفى نموده و فاطمه زهرا عليها السلام را اسوه زنان بيان داشته، و «امير المومنين» على عليه السلام را «نفس پيامبر» آورده است كه ارزش وجودى على را مىرساند، و نشان مىدهد كه جايگاه على و مقام وى، جايگاه و مقام پيامبر است !!
خوشبختانه اكثر مفسرين قريب به اتفاق اعم از شيعه و سنى به اين حقيقت اعتراف كردهاند و مورخين و محققين اهل سنت در كتابها و سيرههاى خويش به اين موضوع اشاره نموده و على عليه السلام رانفس پيامبر خواندهاند، كه شما خوانندگان عزيز مىتوانيد مراجعه فرمائيد .(3) .
«احمد بن حنبل» در مسند خود مىنويسد: گروهى از نمايندگان قوم «ثقيف» به حضور پيامبر خدا آمدند، و مذاكراتى را با آن حضرت انجام داده، ولى در گفتار خويش سرسختى نشان دادند، رسول گرامى اسلام خطاب به آنان فرمودند:
«لتسلمن، او لا بعثن اليكم رجلا منى عديل نفسى، فليضربن اعناقكم و ليسبين ذراريكم و لياخذن اموالكم» قال عمر: فما تمنيت الامارة الا يومئذ و جعلت انصب له صدرى رجاء ان يقول: هو هذا. فالتفت فاخذ بيد على و قال: «هو هذا» مرتين.» (4)
يا اسلام را بپذيريد، و يا مرد بزرگوارى را كه از من است، و مساوى من مىباشد به سوى شما خواهم فرستاد، او در صورت جنگ كردن گردن شما را مىزند، و زنانتان را اسير مىگيرد، و اموالتان را به نفع اسلام تصرف مىنمايد، «عمر بن خطاب» مىگويد: من هرگز مقام فرماندهى را آرزو نكردم، جز در اين روز، و با خود مىگفتم: اى كاش پيامبر خدا مرا به اين كار منصوب كند، ولى او دست روى على عليه السلام گذاشته و فرمود: آن شخص همين مرد بزرگوار است، و اين را دو بار متذكر شد.
اين حديث را به صراحت على عليه السلام را نفس پيامبر و مساوى با وى معرفى مىكند.
پىنوشتها:
.1 سوره آل عمران آيه 61
.2 «هذه وجوه لو اقسمت على الله ان يزيل الجبال لازالها»
.3 كامل ابن اثير ج 2 ص 293، صحيح مسلم ج 7 ص 120، تفسير طبرى ج 3 ص 192، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 185، سنن ترمذى فى فضائل على، و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 65، احقاق الحق ج 3 ص 46 تفسير فخر رازى ج 8 ص 85، جامع الاصول ج 9 ص ...470
.4 مسند احمد بن حنبل كتاب الفضائل لعلى (ع) بنقل از ابن ابى الحديد ج 9 ص 167 خبر الثانى .
آفتاب ولايت ص 76
نظرات شما عزیزان: