قارون در ميان قوم خود روزگار را به عيّاشى و خوشگذرانى سپرى مى كرد و لباس هاى فاخر مى پوشيد و با تجمّل و آرايش از خانه بيرون مى آمد.
قصرها براى خود ساخته و در آن جا خدمتگزاران مخصوص به كار گرفته بود و هميشه در تلاش زياد كردن غلامان و حشم خويش وقت سپرى مى كرد و در پى اين بود كه از هر لذّتى خود را برخوردار و سير سازد و حرص و عطش خود را فرو نشاند، او مى خواست به آخر حدّ تنعّم رسيده چشم و دلش سير شود.
مال دنيا از آغاز، اساس زينت و بهجت دنيا بوده و وسيله زندگى و قوام آن است، ولى اين مرد شيطان زده آن را وسيله طغيان و مايه تكبّر ساخته و با داشتن آن، غرور و نخوت مى فروخت.
بيچاره گمان مى كرد او تافته جدا بافته است و كسى نه حق دارد و نه مى تواند همدوش او باشد، تا چه رسد به اين كه او را مقهور خود سازد.
او چنين مى پنداشت كه همه مردم مسخّر و زيردست اويند و لذا وقتى صحبت مى كرد بايد همه سرها را به زير افكنند و هر وقت اشاره مى كند بايد به خدمتش حاضر باشند. غلامانش همين معانى را معمول مى داشتند، هر وقت صدا مى زد:
پسر بيا؟ در شتافتن به سويش از يكديگر سبقت مى جستند.
او توقّع داشت اين انسان هاى زيردستش بنده هاى خالص باشند و آن بيچارگان هم اين معنا را بر خود واجب دانسته، واى بر آن خدمتگزارى كه خيال نافرمانى وى را به دل بگذراند و محروميت نصيب آن غلامى كه در اطاعتش دير بجنبد.
قارون در تاريخ بشريت مردى استثنايى و نوظهور نبود، هستند مردمى كه راه و رسمشان اين است كه چون در خود قدرتى ديدند پا از گليم خود بيرون مى كنند و به مردم ظلم كرده، سلطنت و قدرت خود را بر ديگران تحميل مى نمايند و على رغم ايشان جبروت و سطوت خود را به خورد آنان مى دهند.
اى كاش اين طبقه توانگر كمى كوتاه مى آمدند و معناى زندگى صحيح را مى فهميدند و راه روشن آن را مى يافتند.
آرى، اگر مى يافتند مى فهميدند كه تنها داشتن مال گردن مردم را براى انسان خاضع نمى كند و مردم به طوع و رغبت در برابر انسان سر فرود نمى آورند، بلكه بنده احسانند، وقتى اين مردم را مى توان مطيع ساخت كه آنان را از خير خود سرشار نمود و شكم گرسنه شان را سير گردانيد، تنها در اين صورت دل ها به سوى انسان معطوف گشته و انسان مى تواند خوبى ها را جلب و شرور زيادى را از خويش دور سازد و علاقه مردم را متوجه خويش ساخته و آنان را به دور خود گرد آورد.
علاوه بر اين مى تواند از اين راه رضاى خدا را هم به دست آورده و خوبى هاى مردم را با ثواب و جزاى خدايى تلافى كند و در نتيجه به خير دنيا و آخرت برسد.
ولى چه بايد كرد كه مال دنيا چشم دل را كور و غرور ناشى از زرق و برق آن بصيرت ها را از بين مى برد، لذا به هر اجتماعى سر بزنيم از برخى از مردم جز رياكارى نمى بينيم و جز تعارفاتى حاكى از نفاق نمى شنويم و جز با محروميت و ناله مظلومان برخورد نمى نماييم.
نمى بينم در اين ميدان يكى مرد |
زنانند اين سبك عقلان بى درد |
|
نديدم مردِ حق هر چند بردم |
به گرد اين جهان چشم جهانگرد |
|
گرفته گَرد گِرداگرد عالم |
نمى بينم سوارى زير آن گرد |
|
سوارى هست پنهان از نظرها |
زنامحرم زنان پنهان بود مرد |
|
بود مرد آن كه حق را بنده باشد |
به داغ بندگى مرد است هر مرد |
|
بود مرد آن كه او زد بر هوا پاى |
رگ و ريشه هوس از سر بدر كرد |
|
بود مرد آن كه دل كَنْد از دو عالم |
به يك جا داد و گشت از خويشتن فرد |
|
بود مرد آن كه با حق انس بگرفت |
به او پيوست و ترك ماسوا كرد |
|
بود مرد آن كه او رست از من و ما |
برآورد از نهاد خويشتن گرد |
|
بود مرد آن كه فانى گشت از خود |
ز تشريف بقاى حق بقا كرد |
|
خداوندا ز فضل خود مدد كن |
كه ره يابم به مردى تا شوم مرد |
|
به مردى مى رسى اى فيض و مردى |
به شرط آن كه گردى از خودى فرد |
|
(فيض كاشانى)
مردم مى ديدند هر چه گرسنگان بيشتر مى شوند او بيشتر در پى جمع آورى ثروت مى افتد و هر چه برهنگان زيادتر مى گردند او با لباس هاى فاخر خود بيشتر تجمّل و آرايش مى كند، علاوه بر اين كه غرور و بزرگى هم مى فروشد و همچنان راه طغيان و ظلم خود را دنبال مى كند.
لاجرم جمعى تصميم گرفتند روح خير را در او تحريك كرده از آن خواب گرانش بيدار سازند، لذا از درِ خيرخواهى نصيحتش كردند كه مال نبايد وسيله گمراهى انسان گشته و ميان او و احسان به مردم و ناديده گرفتن لغزش هاى محتاجان و خوشدل نمودن و تلطف بر بيچارگان حايل گردد، بلكه بهترين وسيله است براى اين كه انسان بتواند به چنين كارهاى نيكى توفيق يافته نام نيك دنيا و ثواب آخرت را به دست آورد.
مضافاً بر اين كه احسان به خلق بهتر از خود انسان مال را نگهدارى كرده، باقى مى گذارد.
سپس اضافه كردند كه ما براى مال تو كيسه طمع ندوخته ايم، اين تو و آن اموالت، هر چه مى خواهى از آن استفاده كن، ما پيشنهاد ديگرى به تو داريم كه خيرش عايد خودت مى شود و آن اين است كه مگر مقصود تو غير اين است كه از رزق طيّب حلال دنيا كام برگيرى؟ البته بگير، لكن فقرا را هم در نظر داشته باش و كاميابى از دنيا، محتاجان را از يادت نبرد و به شكرانه اين كه خداوند به تو احسان كرده تو نيز به ايشان احسان كن تا نعمت برايت محفوظ مانده و ثروت بركت كند و از آن فقط خير بينى و مايه درد سرت نشود.
لكن يك مرد طاغى كجا گوشش بدهكار نصيحت است و چگونه ممكن است اندرز را تا پرده دل او نفوذ داد؟ علاقه به مال شراشر دل قارون را پر كرده و جايى براى نصيحت باقى نگذاشته، به علاوه در او علوّ و استكبار به بار آورده، ديگر كجا از افراد خير خواه حرف مى شنود؟ به نظر او اين افراد كسى نيستند كه به او دستور دهند و او اطاعتشان كند؟ اصولًا به اينها چه ربطى دارد كه در كار او مداخله كرده و به رفتارهاى خصوصى او دست اندازى نمايند!
او در ردّ گفتار آنان با كمال خشونت گفت: من احتياجى به نصيحت و خير خواهى شما ندارم، عقل من خيلى از عقل شما بيشتر و فكرم بسيار از فكر شما تيزتر است، شما گمان كرده ايد هر كسى مى تواند چنين مالى به دست آورد؟ اين عقل و فكر من بود كه چنين موفقيتى نصيبم كرد، علاوه من نسبت به اين مال سزاوارتر از ديگرانم، پس خواهش مى كنم اين خيرخواهى را براى خود نگه داريد و با آن امور خود را اصلاح نماييد.
آنگاه براى اين كه دل مردم را بيشتر به درد آورد با تجمّل و جلال و شكوه هر چه تمام تر از خانه بيرون آمده و نمونه اى از بسيار و مشتى از خروار ثروت خود را به رخ مردم كشيد.
مردم فقير كه او را ديدند با چه لباس هاى فاخر و چه اسب هاى قيمتى بيرون آمده و خدم و حشم وى از عقبش روانند، چشم هايشان خيره گشته و همه به تماشايش نزديك آمده، دل هايشان چاك شد از اين كه او را در آن ناز و نعمت و خود را در اين فقر و نكبت ببينند، به يكديگر مى گفتند:
يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتىَ قارُونُ إنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ»
اى كاش مانند آنچه به قارون داده اند براى ما هم بود، واقعاً او داراى بهره بزرگى است.
وَ قالَ الَّذينَ اوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لايُلقّيها إلَّا الصّابِرُونَ»
و كسانى كه معرفت و دانش به آنان عطا شده بود، گفتند: واى بر شما پاداش خدا براى كسانى كه ايمان آورده و كار شايسته انجام داده اند بهتر است. و [اين حقيقت الهيه را] جز شكيبايان در نمى يابند.
موسى عليه السلام هر چه به قارون در اين خصوص اصرار كرد سود نبخشيد و فايده اى نداشت و قارون به گفتار موسى اعتنا نكرد و خود را بالاتر از آن ديد كه به فرمان حق سرفرود آورد.
موسى پس از مدتى زياد كه قارون را به راه خدا دعوت كرد و وى را با مواعظ حسنه پند داد ولى از به راه آمدن وى مأيوس شد از خدا خواست تا عذابش را بر او نازل كند و مردم را از فتنه و اغواى وى نجات دهد.
خدا دعاى موسى را مستجاب كرد و زمين را فرمود تا او و خانه او را در خود فرو برد.
آن روز از اموال و خدم و حشم كسى كه او را يارى كند نبود، تنها خدا بود كه مى توانست به فريادش برسد ولكن او از خدا كمك نخواست.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأْرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ»
پس او و خانه اش را در زمين فرو برديم، و هيچ گروهى غير از خدا براى او نبود كه وى را [براى رهايى از عذاب ] يارى دهد، و خود نيز نتوانست از خود دفاع كند.
زمين قارون و اموالش را بلعيد و داستانش مايه عبرت قوم موسى و پيروان فقيرش گرديد و چون مردم سرانجام وى را ديدند از آن آرزوهايى كه كرده بودند پشيمان گشته و حضرت حق را شكر كردند كه مثل قارون نشدند.
البته اين عذاب و خوارى فقط مخصوص قارون نبوده، بلكه بر اساس سنّت حتميه الهيه دامنگير هر ثروتمند فخر فروش و متكبر خودبين است.
منبع : پایگاه عرفان
نظرات شما عزیزان: