خیمه ها چشم انتظار دیدنت
تیغ دشمن در کمین چیدنت
می رسدکی دست ما بر دامنت
کی می آیی عباس (2)
جان زینب ، جان اصغر ، جان من
بر لب خشکیده ات آبی بزن
قلب تو تنگ است و جنگت تن به تن
کی می آیی عباس (2)
دست تو تنها پناه اصغر است
خشم تو سرمایه ی این لشکر است
در کنارت تشنگی آسان تر است
کی می آیی عباس (2)
با خیالت لحظه ها سر می شود
بغض ما هر لحظه پرپر می شود
تازه بی تو داغ اکبر می شود
کی می آیی عباس (2)
گریه ها کم کم به افغان می رسد
کار غم بی تو به سامان می رسد
عمر صبر ما به پایان می رسد
کی می آیی عباس (2)
یاد تو گرمای آغوش همه
برده ای با رفتن ات هوش همه
شد عطش بی تو فراموش همه
کی می آیی عباس (2)
ای که با تو هر شبی مهتابی است
بی تو ماندن اول بی تابی است
داغ تو سنگین تر از بی آبی است
کی می آیی عباس (2)
عشق مردان ، مرد میدان خطر
بر تن مشکت مکن دستت سپر
از تمام تشنه ها، لب تشنه تر
کی می آیی عباس(2)
ای زلال راهی دریا شده
ای هلال در شبم پیدا شده
در کنار علقمه تنها شده
کی می آیی عباس (2)
ای عمود خیمه ی زهرا بیا
تشنه کردی ، تشنه دریا را بیا
مثل تنها رفتنت تنها بیا
کی می آیی عباس (2)
ما همه یکدل دعایت می کنیم
صحبت از مهر و وفایت می کنیم
با لبی تشنه صدایت می کنیم
کی می آیی عباس (2)
قامت سرو تو مثل لاله ریخت
بر زمین خون تو بی اندازه ریخت
ای قربان سرت آبی که ریخت
کی می آیی عباس (2)
مانده سوی رفتن تو روی ما
روی تو برگشته سمت خیمه ها
ساقی ما ، سایه سار کربلا
کی می آیی عباس (2)
اشعار شهادت حضرت ابوالفضل
گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت تر است
نگران حرمم،آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که بیند گوید
بی علمدار شده، دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پر شده از بال و پر است
پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس بگو
مادرم بوده کنارت كه حسین بی خبر است
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالای رسا باعث این درد و سر است
اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
وعده ی ما به نوک نیزه و هر شهر دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
اشعار شهادت حضرت ابوالفضل
الا یا ایها الساقی برون بر حسرت دل ها
که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکل ها
به می بربند راه عقل را از خانقاه دل
که این دارالجنون هرگز نباشد جای عاقل ها
اگر دل بسته ای بر عشق جانان جای خالی کن
که این میخانه هرگز نیست جز مأوای بی دل ها
اگر از نشئه ی دل کمتر از آنی به خود آیی
برون شو بی درنگ از مرو خلوتگاه غافل ها
اگر دل داده ای بر عالم هستی و بالاتر
به خود بستی به تار عنکبوتی بس سلاسل ها
نمک شور تو دریای طلب می طلبد
وصف لعل دهنت باغ رطب می طلبد
روز من را شب گیسوی شما کرده سیاه
اصلأ ای ماه سرودن ز تو شب می طلبد
از غباری که نشسته به لب پر ترکت
می توان گفت قدم های تو لب می طلبد
آن خضوعی که خدا در نظرت ریخته است
درک آغوش نگاه تو ادب می طلبد
سخت کرده تب شوق لب تو کام مرا
هیچ کس نیست که بر دوش کشد بار مرا
چه کسی برده در این حاشیه چشمانت را
منکر آن نقش زن ناشی چشمانت را
میکشد با نظر ام بنین جبرائیل
طرح فیروزه ای کاشی چشمانت را
می توانند ملائک بگذارند مگر
آخرین قیمت نقاشی چشمانت را
کار و بارش به سر میکده ها افتاده
دیده هر کس که نمک پاشی چشمانت را
آدم از باده ی چشم تو هوس می افتد
تو اگر جام دهی میکده پس می افتد
آخرین جمله که گفتند بگویم دلی است
هر کسی عبد حسین است ابوفاضلی است
لرزه انداخته عشق تو به بالا به زمین
مرحبا بر تو و بر مادر تو ام بنین
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
نظرات شما عزیزان: