و اگر بخواهى عمق دریاى حكمتش را بفهمى در حقیقت لفظ «بحر عمیق» فكر نما. ببین چقدر از جواهر حكمت در این صندوق كوچك براى متفكرین، به عنوان هدیه درج فرموده. همین قدر بدان دریا نهنگ دارد، ماهى دارد، جانورهاى عجیبه آن بسیار و مهالك غریبه آن بى شمار، جزایر هولناكش زَهرهی شیران را آب، و كوههاى سهمناكش چه بسیار مردمان را نایاب نموده، اصل و میدان این دریا از ظلمات جهل ناشى شده است، و در اودیه اراضى قلوب اهل غفلت جا دارد.
امواج آمالش بسى كشتیهاى عمر را به باد فنا داده، و جبال هموم و غمومش بسا پُشتهها نهاده، مارهاى معاصى مهلكه آن، چه بسا اشخاص را به سم خود هلاك كرده، نهنگهاى اوصاف مذمومهاش چه كسان را فرو برده، و آب محبت تلخ و شورش چه مردمان را كور، و چه چشمها را بى نور نموده. هر كه در این دریا غرق شد سر از گریبان نار جحیم [آتش جهنم] بیرون آورده، در عذاب الیم خواهد ماند.
آدمهاى این دریا «نسناس»، و سیاحت ایشان در این دریا به ساحت وسواس است. راهزنانش جنود ابلیس، و اسلحه جنگشان خدعه و تلبیس است. اگر از عمق این دریا بپرسى، عرض خواهم كرد كه انتها ندارد، و اگر باور ندارى، به غواصان این دریا، یعنى اهل دنیا از اولین و آخرین نظر نما، و ببین كه همگى در آن غرق شده، احدى به قعر آن نرسیده، و اگر بهتر مىخواهى بفهمى، به حال خراب خود نگاه كن و ببین كه هر قدر داشته باشى، باز زیاده از آن را طالبى، و حرصت در جایى توقف نمىكند.
اى آقاى من! این دنیا چگونه مردم را به خاك سیاه نشانده، و قلوب ایشان را كه براى محبت و معرفت خلق شده، طویله اسب و استر نموده.
جوارحشان از قاذورات گندیده، و دلهایشان آنى خضوع و خشوع ندیده و ذرهاى ذوق حلاوت طاعت را نچشیده. نه در نهادشان از توبه اثرى، و نه در اوهام تفكر نحس ایشان از خداوند - جل جلاله - خبرى. شب و روز به سیف و سنان لسان عِرض و مال و عصمت مسلمانان را پاره پاره مىكنند، قلوبشان خالى از ذكر و فكر و مملو از حیله و مكر است. دست عقل را بسته، و دست هوا را گشاده. چه زخمها از آن دستها بر كبد[جگر] دین رسیده، و چه مصیبتها درشرع شریف برپا شده، لباس خدائیان را كنده و جامه فرنگیان را پوشیده اطمعه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقوم نصارى، و دهریان نمودهاند. وظایف شرع را متروك و آداب كفر را مسلوك داشتهاند. بازار كفر و شرك در بلادشان معمور و آباد و سوق اسلامشان مخروب و برباد.
وا فضیحتاه! عسكر كفر در بلاد وجود، منصور و مسرور، و لشكر اسلام مقتول و ماسورند [بر هم ریخته].
نه ما را در عافیت كارمان فكرتى، و نه از سیاستهاى الهیه [كه] بر اُمَم ماضیه رسیده، عبرتى. قضیه هایله ابابیل را شوخى و قصه فرعون و قابیل را مزاح پنداشتهایم، زمینى كه قارون را با گنج بسیار فرو برد، با ماى كج و گیجها، موجود است .
جان من ! آن بادهایى كه به آنها قوم هود را تادیب نمود و فرمود، حال هم، آن قادر حلیم را مطیعند. اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظیم الشان جرات نموده، سرپیچیدهاى، خاك و آب و باد و كلوخ و سنگ، ذلیل و مُنقاد اویند بلى، گول صبر و حلمش را خوردهاند، از حكمرانى عظیم او غافل شده، لباس شرم و حیا را كنده، قدم جرات را پیش گذاشته، در حضور عزو جلالش مرتكب معصیت او شده[اند] مگر نمىبینى! چگونه حكم محكم او در سماوات و ارضین جارى است. مگر نخواندهاى كه یوم نُشور، آسمانها منشور مىشود.
بلى، چه گویم از شر آن روز پر آه و سوزى كه قلوب خافقین [شرق و غرب] را خوفش گداخته. چگونه نشود؟!، و دلهایشان از روزى كه زمینِ آن آتش سوزان و صراطش تیزتر از شمشیر بران است .
عقلها پران و اشكها ریزان است و نجومش منتشر، و مردمانش چون جراد منتشر. هولش عظیم و انبیا در اضطراب و بیماند. اخیار مدهوش و ابرار بى هوشند. شدائدش بسیار، و محنتش بسیار است. آفتاب بالاى سر، و زمین چون كوره آهنگر بدنها در عرق غرق، و لحوم و عظام در سوز و حرق. جهنم دورشان را گرفته، و راه فرار برایشان بسته. ظالم شرمسار و عادل اشكبار. نامه ها پران بر یمین و یسار.
مردم در دهشت و انتظار. ملائك غلاظ شداد در تردد، و عقوبت الهیه بر مرده عصاره در تشدد.
یكى از اسامى آن روز یوم الحصاه [روز شمارش] است و دیگرى یوم التناد [روزى كه در آن فریادها بلند است] از طرفى منادى به خنده و بشارت ندا مىكند: یا اهل الجنة اركبوا [یعنى اى بهشتیان بر نشینید] و از جاى دیگر ندا مىكند كه: یا اهل النار اخسئوا [اى اهل آتش بروید گم شوید] و یكى را خلعت مىبخشند، و دیگرى مىكشند. طائفهاى سرمست شراب طهور، و قومى جگرهاشان قطعه قطعه از ضرایع و زقوم .
ماندهام حیران. نمىدانم از قهرش بیان كنم، یا از مهرش بگویم اهل قهرش خاكیان و اهل مهرش افلاكیانند، یعنى اشخاصى كه خود را به افلاك نوریه رساندهاند، اعتنائى اصلا به این افلاك ندارند، جسمشان جان و جانشان در عرش رحمان
اى به فداى قلوبى كه نور الهى - جل جلاله - در آنها تابان ، و جلالت مرتبه شان بى پایان. خود را از عالم گسسته، و به عالم انوار پیوسته، منور به انوار معرفت و مخلع به خلعت محبت. زهدشان پشت پا به دنیا زده، توكلشان سر از گریبان توحید بیرون آورده، از خلق عالم رمیده و به مقام قرب آرمیده، فكرشان نور و ذكرشان نور، و باطن و ظاهر و جسم و جان و خیال و عقل و جنان همه نور و غرق دریاى نور، و باطن و ظاهر و جسم و جان و خیال و عقل و جنان همه نور وغرق دریاى نور.
بس است منِ ناپاك كجا و مدح و وصف پاكان كجا؟ امثال ماها باید در تدبیر ترك معصیت باشیم، اگر اصل ایمان را محكم كرده باشیم.
دنیا نه چنان ما را فریب داده و كر و كور كرده است كه امثال این مواعظ در قلوب قاسئهی ما اثرى كند. همین قدر مىدانم كه تكلیف مریض، رجوع به طبیب است، و تكلیف طبیب معالجه حال، نه مریض مطیع و نه طبیب حاذق است، ولى اگر مریض مطیع باشد، خداوند رحیم او را لابد به طبیب حاذق خواهد رسانید، و اگر مطیع نباشد، سكوت كردن با او اولى[بهتر] است .(1)
و السلام
1- تذكره المتقین ، ص 214، 222
از كتاب برنامه سلوك در نامه هاى سالكان - علی شیروانی
نظرات شما عزیزان:
وبلاگ عالی و مطالب آموزنده و مفید بود .
همیار رایانه پاسخگوی تلفنی سوالات ومشکلات رایانه وموبایل
شماره تماس 9099071728
www.hamyarrayaneh.ir سایت:
تلگرام : https://t.me/HamyarRayaneh
اینستاگرام : https://instagram.com/_u/hamyarrayaneh
سروش: https://sapp/hamyarrayaneh