و خداوند نور خود را تمام مى كند اگر چه كه مشركین ناراحت باشند.
از آتشى كه تفكرات بنى امیّه شعله هاى آن را بر افروخت و طایفه هدایت یافته را به هراس انداخت، به تقیه پناه آورید. نجات دادن كسى كه در این فتنه خود را پنهان نسازد و براى رهایى از آن در راههاى مورد رضایت گام بر مى دارد، بر عهده من مى باشد.
از حادثه اى كه در ماه جمادى الاولى امسال اتفاق مى افتد، عبرت بگیرید.
و به جهت آنچه بعد از آن روى مى دهد، از خواب (غفلت) بیدار شوید.
به زودى از آسمان نشانه اى روشن، ظاهر مى شود و همانند آن نیز در زمین علامتى آشكار گردد كه تفاوتى با هم ندارند در مشرق زمین حادثه اى روى مى دهد كه سبب حزن و اندوه و اضطراب است و بعد از آن گروهى كه از اسلام خارج باشند بر عراق غلبه پیدا كنند و به سبب اعمال ایشان ارزاق مردم عراق تنگ شود.
سپس به جهت هلاك شدن شخصى از اشرار، گشایش و فرج در آن غم و اندوه ایجاد مى شود و مردمان خوب و با تقوى مسرور و خوشحال گردند و هر كس اراده نماید كه حج انجام دهد به آرزوى خود برسد اگر چه تعداد آنها بسیار باشد و همه با هم اجتماع نمایند.
و ما به جهت آن آسان شدن حج و واقع شدن آن به صورت اختیار و اجتماع ایشان، شأن و مقام و قدرتى داریم كه نظامند و طبق قاعده انجام مى پذیرد.
پس باید هر یك از شما كارى را كه باعث قرب و نزدیكى شما به محبّت ما شود، انجام دهد و اعمالى را كه سبب نزدیكى شما به آنچه ما را ناراحت و خشمگین مى نماید ترك نماید. چرا كه فرج ما مسأله اى است كه ناگهان فرا مى رسد. زمانیكه توبه فائده اى نمى بخشد و پشیمانى از گناه نجات بخش نخواهد بود.
و خداوند راه صلاح و رسیدن به حق را به شما الهام نماید و با لطف خود اسباب دستیابى به رحمتش را براى شما فراهم سازد.
این است صورت خطى كه با دست مبارك نوشته شده و بر صاحب آن دست سلام باد.
این نوشته ى ما به توست اى برادر و اى دوستدار كه در محبت ما صادق و با صفایى و یار وفادار ما مى باشى. خداوند با دیده اى كه هرگز به خواب نمى رود، از تو محافظت كند.
پس از این نوشته نگهدارى كن و كسى را بر خطّ آنچه نوشته ایم آگاه مكن و هركس را كه به او اطمینان دارى از مطالب آن آگاه ساز و به ایشان توصیه نما كه به آن عمل كنند ان شاء الله تعالى و صلى الله على محمد و آله الطاهرین(79).
داستانى دیگر از شیخ مفید
در كتاب شریف عقبرى الحسان داستان دیگرى نیز از مرحوم شیخ مفید نقل شده است كه نشان دهنده ى عنایت و توجه خاص حضرت بقیة الله(علیه السلام) به ایشان است و آن به این شرح است كه:
در زمان شیخ مفید رحمه الله شخصى از روستایى به خدمت ایشان رسید و سئوال كرد: زنى حامله فوت كرده و حملش زنده است. آیا باید شكم زن را شكافت و طفل را بیرون آورد یا اینكه به همان حالت او را دفن كنیم؟
شیخ مفید فرمود: با همان حمل زن را دفن كنید.
آن مرد برگشت ولى متوجه شد سوارى از پشت سر مى تازد و مى آید. وقتى نزدیك او رسید.
گفت: اى مرد، شیخ مفید فرمود: شكم آن را شكافته و طفل را بیرون آورید، بعد او را دفن كنید.
مرد روستایى همین كار را كرد.
پس از مدتى ماجراى آن سوار را براى شیخ نقل كردند.
ایشان فرمود: من كسى را نفرستاده بودم. معلوم است كه آن شخص حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف بوده اند. حال كه ما در احكام شرعى اشتباه مى كنیم، همان بهتر كه دیگر فتوا ندهیم.
لذا در خانه ى خود نشست و بیرون نیامد.
امّا از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الامر(علیه السلام) توقیع و نامه اى براى ایشان صادر شد كه:
بر شماست فتوا دادن و بر ماست كه نگذاریم شما در خطا واقع شوید.
با صدور این توقیع، شیخ مفید بار دیگر به مسند فتوا نشست.(80)
شیخ صدوق و حضرت مهدى(علیه السلام)
یكى از بزرگان و علمایى كه مشرف به دیدار حضرت حجة بن الحسن(علیه السلام) شده است جناب شیخ صدوق رحمه الله مى باشد كه البته این تشرف موجب بركاتى بوده است كه نه تنها خود ایشان كه جامعه تشیّع نیز از او بهره مند شده اند. و داستان این تشرّف به این شكل است كه خود ایشان نقل مى كنند:
براى زیارت حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) به مشهد مقدّس مشرّف شده بودم. و زمانیكه مدّت زیارتم تمام شد در راه بازگشت چند روزى در نیشابور اقامت نمودم.
در آن شهر شیعیان براى دیدن به محل اقامت من مى آمدند.
در این رفت و آمدها متوجه شدم كه مسأله غیبت حضرت ولى عصر عجل الله فرجه شیعیان را متحیّر كرده و ایشان را به شك و تردید انداخته است. به طورى كه از راه و روش صحیح منحرف شده و به نظرات و قیاس هاى باطل روى آورده اند.
پس سعى نمودم تا ایشان را به اعتقاد حق هدایت نمایم و آنها را به وسیله احادیثى كه از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) در این زمینه وارد شده است به راه صحیح باز گردانم.
در همین ایام بود كه از شهر بخارا مردى فاضل و عالم كه از اهالى قم بود به دیدار من آمد كه مدتها آرزوى دیدن او را داشتم و مشتاق مشاهده ى آیین و روش و نظرات محكم او بودم.
آن مرد شیخ نجم الدّین ابو سعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت قمى ـ رحمه الله ـ بود كه پدرم از مرحوم جدّ او محمد بن احمد بن على بن صلت قمى حدیث نقل مى كرد و از علم، عمل، زهد، فضل و عبادت او تعریف مى نمود.
لذا از آنجا كه خداوند تبارك و تعالى دیدار این عالم كه از این خاندان بزرگ بود را براى من ممكن ساخت شكر او را به جا آوردم.
در یكى از روزها كه آن عالم براى من صحبت مى كرد بیان نمود كه مردى از بزرگان فلسفه و منطق، اشكالى در ارتباط با حضرت قائم(علیه السلام) ایراد نموده است كه این عالم بزرگ را به سبب طولانى شدن غیبت آن حضرت و منقطع شدن اخبار ایشان به شكّ و تردید انداخته است.
پس در مورد وجود امام زمان(علیه السلام) و طولانى شدن غیبت آن حضرت روایاتى را از حضرت پیامبر اسلام و ائمه(علیهم السلام)براى او بیان كردم كه قلب او آرامش یافت و آنچه از شك و تردید برایش ایجاد شده بود، زدوده شد.
به همین جهت از من درخواست نمود در این زمینه كتابى بنویسم و من هم به او وعده دادم زمانیكه به وطن خود یعنى رى بازگشتم چنین كنم.
در همین ایام بود كه شبى در فكر اهل و عیال و برادران خود بودم كه خواب بر من غلبه كرد.
در خواب دیدم كه در مكه و در مسجد الحرام خانه ى خدا را طواف مى كنم. گویا در شوط(81) هفتم كنار حجر الاسود و مشغول استلام(82) و بوسیدن آن بودم و مى گفتم: «امانتم را ادا كردم و به عهد و میثاق خود وفا نمودم پس تو بر آن گواه باش» در این میان مولایم حضرت قائم صاحب الزمان(علیه السلام) را دیدم كنار در كعبه ایستاده در حالى كه فكر و قلبم مشغول عهد و میثاقم بود به آن حضرت نزدیك شدم.
پس آن حضرت(علیه السلام) با نگاهى به چهره من آنچه در قلب من بود را متوجه شدند.
من سلام عرض كردم و ایشان جواب سلام مرا دادند و فرمودند: براى آنچه تصمیم دارى چرا كتابى درباره ى غیبت(83) نمى نویسى؟
عرض كردم: درباره غیبت چند مورد كتاب نوشته ام.
حضرت فرمودند: نه به آن شكل، بلكه به تو امر مى كنم كه الآن كتابى درباره غیبت بنویسى و در آن غیبت هایى كه انبیاء داشته اند را ذكر نمایى.
سپس حضرت از آن محل گذشتند. و من بیدار شدم و تا وقت طلوع فجر مشغول گریه و زارى و دعا به درگاه الهى بودم و هنگامى كه صبح شد به جهت اطاعت امر ولى الله الاعظم(علیه السلام) و در حالى كه از خداوند كمك مى خواستم و به او توكل نموده بودم از تقصیر خود پوزش طلبیدم و مشغول نگارش كتاب (كمال الدین و تمام النّعمه) شدم.(84)
و اینچنین بود كه این تشرف علاوه بر نزول بركات براى مرحوم شیخ صدوق باعث شد شیعیان نیز با استفاده از كتاب كمال الدین اعتقادات خود را نسبت به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف استوارتر بنمایند.
دیدار با امام زمان(علیه السلام)
امكان تشرّف
یكى از دلائلى كه مى توان جهت ممكن بودن تشرف به خدمت حضرت حجة بن الحسن(علیه السلام) از آن بحث كرد وجود دعاهایى است كه در این باره ذكر گردیده اند مثلا در دعاى عهد آمده است:
«واكحل ناظرى بنظرة منّى الیه»
یعنى خدایا با نگاهى به چهره ى آن عزیز، چشم مرا زینت نما و یا در دعاى ندبه مى خوانیم:
«و أره سیده یا شدید القوى»
یعنى اى كسى كه داراى توان و نیروى شدیدى هستى، مولا و آقاى این عبد را به او نشان ده و همچنین در دعاء بعد از سلامى كه در سرداب مبارك حضرت(72) خوانده مى شود اینچنین آمده است «و أرنا وجهه» یعنى اى خدا صورت و چهره مولایمان را به ما نشان ده.
از تمام این دعاها و دعاهایى شبیه آن استفاده مى شود كه تشرّف به خدمت آن عزیز نه تنها ممكن است بلكه درخواست آن از خداوند تبارك و تعالى مستحبّ نیز مى باشد البته عدم استجابت آن دعاها نمى تواند دلیل عدم امكان تشرّف باشد چرا كه وقتى ائمه(علیهم السلام) (كه از جانب خدا سخن مى گویند) امر به خواندن این دعاها مى نمایند و خدا نیز در قرآن مى فرماید:
«ادعونى استجب لكم»(73)
یعنى از من بخواهید تا خواسته شما را برآورم، آشكار مى شود كه استجابت درخواست تشرّف به خودى خود ممكن است و عدم آن به دلائل دیگر مى باشد مثل اینكه دعا كننده بعضى از شرائط را رعایت نکرده است.
دیگر دلیلى كه براى امكان تشرّف مى توان به آن اشاره كرد، اتفاق افتادن آن است یعنى در طول تاریخِ غیبت با اشخاصى مواجه مى شویم كه موفّق شده اند جمال دلرباى آن عزیز را نظاره كنند. افرادى مانند سید بحرالعلوم و یا سید بن طاووس و یا صدها نفر دیگر كه این توفیق را پیدا كرده اند و به خدمت آن عزیز رسیده اند.
و این خود یك دلیل خدشه ناپذیر بر امكان تشرّف است چرا كه وثاقت و صحّت گفتار این بزرگان را همگان تأئید كرده اند و آثار این تشرّفات در چهره و كردار ایشان مشهود بوده است.
مثال براى امكان تشرّف
به عنوان شاهد به داستانى جالب از مرحوم علامه حلّى رحمت الله علیه اشاره مى كنیم:
آقا سید محمد، صاحب مفاتیح الاصول و مناهل الفقه، از خط علامه حلّى كه در حواشى بعضى كتبش آورده، نقل مى كند:
علامه حلى در شبى از شبهاى جمعه تنها به زیارت قبر مولاى خود ابى عبدالله الحسین(علیه السلام) مى رفت.
ایشان بر حیوانى سوار بود و تازیانه اى براى راندن آن به دست داشت. اتفاقاً در اثناى راه، شخصى پیاده در لباس اعراب به ایشان برخورد كرد و با ایشان همراه شد.
در بین راه شخص عرب مسأله اى را مطرح كرد. علامه حلّى(قدس سره) فهمید كه این عرب مردى است عالم و با اطّلاع بلكه كم مانند و بى نظیر، لذا بعضى از مشكلات خود را از ایشان سئوال كرد تا ببیند چه جوابى براى آنها دارد. با كمال تعجب دید ایشان حلاّل مشكلات و معضلات و كلید معماها است. باز مسائلى را كه بر خود مشكل دیده بود، سئوال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد كه این شخص علاّمة دهر است زیرا تا به حال كسى را مثل خود ندیده بود ولى خودش هم در آن مسائل متحیّر مانده بود. تا آنكه در اثناء سؤالها مسأله اى مطرح شد كه آن شخص در آن مسألة به خلاف نظر علامه حلّى فتوا داد. ایشان قبول نكرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است. و دلیل و روایتى را كه مستند آن شود نداریم.
آن جناب فرمود: دلیل این حكم كه من گفتم حدیثى است كه شیخ طوسى در كتاب تهذیب نوشته است.
علامه گفت: چنین حدیثى در تهذیب نیست و به یاد ندارم دیده باشم كه شیخ طوسى یا غیر او نقل كرده باشند.
آن مرد فرمود: آن نسخه از كتاب تهذیب را كه تو دارى از ابتدایش فلان مقدار ورق بشمار، در فلان صفحه و فلان سطر حدیث را پیدا مى كنى.
علامه با خود گفت: شاید این شخص كه همراه من مى آید، مولاى عزیز حضرت بقیة الله الاعظم(علیه السلام) باشد. لذا براى اینكه واقعیت امر برایش روشن شود در حالى كه تازیانه از دستش افتاد پرسید: آیا ملاقات با حضرت صاحب الزمان امكان دارد؟ آن شخص چون این سئوال را شنید، خم شد و تازیانه را برداشت و با دست با كفایت خود در دست علامه گذاشت و در جواب فرمود: چطور نمى توان دید و حال آنكه الآن دست او در دست تو مى باشد.
همینكه علامه این كلام را شنید، بى اختیار خود را از بالاى حیوان كه بر آن سوار بود بر پاهاى آن امام مهربان انداخت تا پاى مباركش را ببوسد كه از كثرت شوق بى هوش شد.
وقتى به هوش آمد كسى را ندیده و افسرده و ملول گشت. بعد از آن كه به خانه برگشت كتاب تهذیب خود را ملاحظه كرد و حدیث را در همان جایى كه آن بزرگوار فرموده بود مشاهده نمود. در حاشیه كتاب تهذیب خود نوشت:
این حدیثى است كه مولایم صاحب الامر(علیه السلام) مرا به آن خبر دادند و حضرتش به آن فرمودند: در فلان ورقه و فلان صفحه و فلان سطر مى باشد.
آقا سید محمد صاحب مفاتیح الاصول فرمود: من همان كتاب را دیدم و در حاشیه آن كتاب به خط علامه، مضمون این جریان را مشاهده كردم.(74)
شرایط تشرّف
براى تشریف به خدمت حضرت بقیة الله الاعظم آداب و شرائطى لازم است كه معمولا جنبه ى زمینه سازى براى دیدار ایشان را فراهم مى سازد.
به عنوان نمونه یكى از شرائطى كه جهت تشرف به خدمت حضرتش بیان مى شود، موضوع اضطرار است یعنى شخص به گونه اى خود را در مشكلات احساس كند كه دریابد هیچ نیرویى نمى تواند او را نجات دهد مگر آنكه متصل به نیروى بى پایان الهى باشد كه جلوه ى بازر آن وجود مقدس حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف مى باشد.
وقتى انسان به این مرحله رسید كه امیدش از همه جا قطع شد و مرگ را در چند قدمى خود دید، واقعاً احساس اضطرار مى نماید. در این لحظه متوجّه نیرویى خواهد شد كه مى داند مطمئناً توانایى نجات او را دارد كه همان خداوند تبارك و تعالى است كه توسط نماینده و خلیفه خود در زمین یعنى حضرت مهدى(علیه السلام) إعمال قدرت مى نماید.
از این رو علما فرموده اند اگر كسى در بیابانى خشك و بى آب گرفتار شود و راه را گم كند، هر چند جستجو كرده و به دور دست نگاه مى كند اثرى از آبادى نمى یابد. در این حالت تشنگى و گرسنگى بر او غلبه كرده احساس مى كند تا لحظاتى دیگر مرگ او فرا مى رسد، امیدش از همه قطع شده تنها به امداد و كمك خداوند امیدوار است. در این لحظه است به اضطرار حقیقى رسیده به همین جهت اگر مولایش را صدا بزند و بگوید:
«یا اباصالح المهدى ادركنى»
بى شك نجات پیدا كرده انشاء الله موفق به دیدار حضرتش نیز مى گردد.
به عنوان نمونه به یك داستان اشاره مى كنیم.
از مرحوم ملاّ على رشتى نقل كرده اند كه فرمود: از زیارت كربلاى معلّى باز مى گشتم، سوار قایقى شدم كه عدّه اى از اهل حلّه نیز بر آن سوار بودند، آنها مشغول شوخى و خنده بوده و جوانى را استهزاء مى كردند و مذهبش را مسخره مى گرفتند، امّا جوان با سكینه و وقار، به آنان اعتنائى نمى كرد، آنچه جاى تعجّب بود آنكه با این همه، هنگام صرف غذا با آنان همراه شد و بر سفره ى ایشان نشست، منتظر فرصتى بودم تا از حقیقت امر جویا شوم.
قایق در بین راه به جائى رسید كه آب رودخانه كم شده بالإجبار همه پیاده شدیم و در كنار رود خانه به راه افتادیم، فرصت را مناسب دیدم خود را به جوان رسانده درِ صحبت را گشودم و علّت مسخره كردنِ آنها را جویا شدم.
جوان گفت: اینها همه از اقوام من هستند كه از اهل سنّت اند، پدرم نیز سنّى بود امّا مادرى شیعه و محبّ خاندان عصمت(علیهم السلام) داشتم.
خود در حلّه سكونت دارم و شغلم روغن فروشى است و جریان من از آنجا شروع مى شود كه سالى براى خرید روغن به همراه قافله اى به اطراف مسافرت كردیم بعد از انجام كار در مسیر بازگشت قافله براى استراحت در بیابانى موقّتاً توقّف كرد تا قدرى خستگى راه را بگیریم و دوباره به راه ادامه دهیم، در این حین خواب مرا ربود و چون بیدار شدم نه قافله اى دیدم و نه نشانى از او.
تا چشم كار مى كرد بیابان بود و سوز و گرما، راه را بلد نبودم و منطقه را نمى شناختم، ترس سراپاى مرا به لرزه در آورد امّا ماندن را صلاح ندیدم، شب در پیش بود و گرسنگى و عطش...
روغنها را بار زدم و به راه افتادم، یكّه و تنها بیابان را طىّ كردم امّا گویا هر چه مى روم دورتر مى شوم و هر چه مى جویم بیشتر گم مى كنم، سختى و گرما; تشنگى و ترس از مرگ از چهار سونهیبم مى زدند، مضطرّ شدم با خود گفتم به بزرگان دینم متوسّل شوم و از آنها كمك بگیرم و چون سنّى بودم اوّلى را صدا زدم و التماسش كردم امّا خبرى نشد، به دوّمى متوسّل شدم از او هم كارى ساخته نگشت و یكى یكى امّا هیچ...
ناگهان چیزى به یادم آمد، آن قدیمها مادرم مى گفت: ما یك امام داریم كه هر كس او را صدا كند جوابش را مى دهد و هر كه از او یارى بطلبد یاریش مى كند بى پناهان را پناه است و ضعیفان را دستگیر و اوست هادى هر گمشده...
امّا او را نمى شناختم ولى آنگونه كه مادرم او را مى ستود و از رأفتش مى گفت روزنه اى از امید در دلم گشوده شد، با خداى خود عهد كردم كه اگر مرا جواب داد شیعه خواهم شد، و بر قدمهاى كرمش گونه خواهم سود، و بر درگاه لطفش تا ابد خواهم بود.
بى امان ناله زدم و نام مقدّسش را كه از مادر به یادگار داشتم بر زبان راندم و آن صحراى مرده را با نواى «یا أبا صالح المهدی أدركنى» به وجد آوردم، چنان از نامش سرمست بودم كه سوز عطش از یادم رفت و آنسان گرم عشق بازى با یادش كه ندانستم از كدامین سوى آمد تا خانه اش را جویم و یا نشانى از كویش یابم و...
در كنارم چون سروِ خرامان قدم بر مى داشت، پرنده ای طوبى نشین هم صحبت زاغى گشته بود، گرمى محبّتش را به جان لمس مى كردم و كلامش را با قلم سوز بر صفحه ى دل مى نوشتم و محو طلعت چون قمرش بودم...از گذشته ها نفرمود، و درى از آینده به رویم گشود كه سعادت را در آن یافتم.
فرمود: شیعه شو...و هزاران حرف كه از نگاهش خواندم وبسیار نكته ها كه از كلامش آموختم...
چون زمان جدائى رسید آتش فراق را دیدم كه شعله به دامن عطش مى انداخت و هجران را یافتم كه خاكستر مرگ به باد مى داد، گفتمش از عطش به تو روى آوردم و از مرگ به تو پناهنده شدم و چون تو مى روى دامن كه بگیرم و از فراقت به كه شكوه كنم؟ چه زیبا آمدنى بود و چه جانكاه رفتنى!
فرمود: اكنون هزاران دردمند و بیچاره در اطراف عالمند كه مرا مى خوانند و من نیز به سوى آنان مى روم.
این كلام را شنیدم و كسى را ندیدم جز صحرا و سوز و تیغ راه...و از دور درختانى كه نشانى از آب بود و آبادى.(75)
امّا این موضوع اضطرار و قرار گرفتن در مشكلات به خودى خود مورد توجه نیست بلكه از این جهت كه سبب قطع امیدهاى واهى و بى اساس انسان گشته انسان را منحصراً به نیروى بیكران الهى متوجه مى سازد، ارزشمندست.
البته توسل پیدا كردن به پیامبر و معصومین(علیهم السلام) نیز منافاتى با توجه انسان به نیروى خداوندى ندارد چرا كه ایشان جانشینان خدا بر روى زمین بوده سرچشمه قدرت ایشان نیز نیروى خداوند تبارك و تعالى ست.
به همین جهت بعضى از انسانها بدون اینكه در مشكلات مادّى گرفتار آیند و مضطرّ گردند بلكه بوسیله انجام اعمالى كه مورد رضایت و پسند خداوند بوده و ترك كارهایى كه اسباب ناخشنودى او را فراهم مى سازد به مرحله اى از یقین دست مى یابند كه تنها و تنها مجذوب حضرت حق و حضرات معصومین شده به نیروى دیگرى توجه و اعتماد نمى كنند و به این وسیله نوعى از سنخیّت و هماهنگى با حضرت ولى عصر(علیه السلام) پیدا كرده و زمینه تشرّف به دیدار حضرتش را براى خود مهیا مى سازند.
وجود مبارك حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه در ضمن نامه اى كه به شیخ مفید رحمه الله مرقوم فرمودند چنین مى فرمایند:
و لو انّ اشیاعنا وفّقهم الله بطاعته على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد علیهم لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجّلت لهم السّعادة بمشادتنا على حق المعرفة و صدقها منهم بنا فما یحبسنا عنهم الاّ ما یتّصل بنا ممّا نكرهه و لا نؤثره منهم(76).
یعنى اگر قلب و دل همه ى شیعیان و پیروان ما (كه خداوند ایشان را بر اطاعت خود موفّق فرماید) بر وفا به عهد و میثاقى كه بر ایشان بسته شده بود، متّحد مى شد، بركت دیدار ما از ایشان به تأخیر نمى افتاد و به زودى سعادت مشاهده ى ما همراه با معرفتى صحیح برایشان فراهم مى شد. پس ما را از ایشان محجوب و پنهان نمى دارد مگر آنچه از اعمال ایشان که به ما مى رسد و ما از آن کارها كراهت داشته و نمى پسندیم.
البته براى تشرّف به خدمت آن حضرت ادعیه و اذكارى نقل شده است كه همگى موجبات ایجاد سنخیت و هماهنگى با حضرت را در كردار انسان فراهم ساخته محبّت و دوستى ایشان را در دل زیاد مى كند.
و صد البته پر واضح است كه محبّت واقعى سبب مى شود كه تمام پرده هایى كه مانع وصال به محبوب است را بر طرف كرده و خود را آماده دیدار سازد.
به عنوان نمونه شخصى مثل سید بحر العلوم به درجه اى از مقامات معنوى رسیده بود كه بارها موفق به دیدار آن امام مهربان شد چنانچه عالم ربانى ملا زین العابدین سلماسى رحمه الله نقل مى كند كه روزى جناب سید بحر العلوم وارد حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شد. در آنجا این بیت را با خود مى خواند: «چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن».
از سید سئوال كردم: علت خواندن این بیت چیست؟ فرمود: همین كه وارد حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شدم، مولایمان حضرت ولى عصر(علیه السلام) را دیدم كه در بالاى سر مطهر، با صداى بلند قرآن تلاوت مى فرمود. وقتى صداى آن حضرت را شنیدم این بیت را خواندم و همین كه داخل حرم شدم حضرت قرائت قرآن را ترك نموده و از حرم تشریف بردند.(77)
نظرات شما عزیزان: