رحم بر اموات
حضرت رسول (ص ) فرمودند:
برمیت سخت تر از شب اول قبر نمی گذرد، پس برمرده های خودتان رحم كنید و صدقه برای آنها بدهید، و اگر چیزی پیدا نكردید كه صدقه بدهید، یكی از شماها دو ركعت نماز برای او بخواند كه در ركعت اول آن سوره حمد یك مرتبه و اَلهیكُم التَّكاثُر ده مرتبه و بعد از سلام بگو: (اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمِّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبْرِ ذلِكَ الْمَیِّتِ فُلانِ بْنِ فُلان (اسم مرده را می بری. حضرت حق سبحانه و تعالی ، (بواسطه این عمل ) همان ساعت هزار ملك كه با هرملك جامه و حله ای است را به سوی قبر آن میت می فرستد، و تنگی قبر بر آن مرده تا روز نفخه صور (قیامت ) وسیع خواهد شد. و خداوند متعال به خواننده این نماز به تعداد آنچه كه آفتاب بر او طلوع كرده حسنات خواهد بخشید، و چهل درجه بالا به او عنایت خواهد كرد. (البته این نماز را بطور دیگر هم روایت كرده اند كه دو ركعت است ، در ركعت اول بعد از حمد آیه الكرسی یكمرتبه و توحید دو مرتبه بخواند).
داستانهايي از اذکار و ختوم و ادعيه مجرب, ج1/ علي مير خلف زاده
شرط رضایت مادر
مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حكایت نماید: روزی به رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله ، خبر دادند كه فلان جوان مسلمان ، مدّتی است در سكرات مرگ و جان دادن به سر می برد ونمی میرد. چون حضرت رسول بر بالین آن جوان حضور یافت ، فرمود: بگو لا إ لهَ إ لاّ اللّه ؛ ولی مثل این كه زبان جوان قفل شده باشد ونمی توانست حركت دهد، حضرت چند بار تكرار نمود و جوان بر گفتن كلمه طیّبه لا إ لهَ إ لاّ اللّه قادر نبود. زنی در كنار بستر جوان مشغول پرستاری از او بود، حضرت از آن زن سؤال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟ پاسخ داد: بلی ، من مادر او هستم .
حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضی می باشی ؟ گفت : آری ، مدّت پنج سال كه است با او سخن نگفته ام . حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضی شو. عرض كرد: به احترام شما از او راضی شدم و خداوند نیز از او راضی باشد. سپس حضرت به جوان فرمود: بگو لا إلهَ إلاّ اللّه ، در این موقع آن جوان سریع كلمه طیّبه را بر زبان خود جاری كرد. بعد از آن ، حضرت به او فرمود: دقّت كن ، اكنون چه می بینی ؟ عرض كرد: مردی سیاه چهره با لباس های كثیف و بدبو همین الان در كنارم می باشد و سخت گلوی مرا می فشارد. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ، اظهار نمود: بگو: یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْكَثیرِ، إ قبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّی الْكَثیرَ، إ نّكَ انْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم . یعنی ؛ ای كسی كه عمل ناچیز را پذیرا هستی ، و از خطاهای بسیار در می گذری ، كمترین عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را به بخشای ؛ همانا كه تو آمرزنده و مهربان هستی ، وقتی جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اكنون چه می بینی ؟ گفت : مردی خوش چهره و سفید روی و خوش بو با بهترین لباس ، در كنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت . حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان ، وقتی تكرار كرد. و در همان لحظه روح ، از بدنش خارج شد و به دست پر بركت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله ، نجات یافت و سعادتمند گردید.
چهل داستان و چهل حديث از حضرت رسول خدا (ص)/عبدالله صالحي
اخبار از عالم مردگان
سید نعمت الله جزائری شاگرد مقرب علامه مجلسی گوید: من با استادم مجلسی قرار گذاشتم هر كدام زودتر از دنیا برویم به خواب دیگری بیائیم تا بعضی قضایا منكشف شود. بعد از اینكه استادم از دنیا رفت بعد از هفت روز كه مراسم فاتحه تمام شد، این معاهده به یادم آمد و رفتم سر قبر علامه مجلسی ، قدری قرآن خواندم و گریه كردم و مرا خواب ربود و در عالم رؤیا استاد را با لباس زیبا دیدم كه گویا از میان قبر بیرون شده .! فهمیدم او مرده است و انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم : وعده كه دادی وفا كن و قضایای قبل از مردن و بعد از مردن را برایم تعریف كن . فرمود: چون مریض شدم و مرض بحدی رسید كه طاقت نداشتم ، گفتم : خدایا دیگر طاقت ندارم و به رحمت خود فرجی برایم كن . در حال مناجات دیدم شخص جلیلی (فرشته ) آمد به بالین من و نزد پایم نشست و حالم را پرسید و من شكوه خود را گفتم ، آن ملك دستش را گذاشت به انگشت پاهایم و گفت : آرام شدی ؟ گفتم : آری ، همینطور دست را یواش یواش به طرف سینه بالا می كشید و دردم آرام می گرفت ، چون به سینه ام رسید، جسد من افتاد روی زمین و روحم در گوشه ای به جسدم نظر می كرد. اقارب و دوستان و همسایگان آمدند و اطراف جسد من گریه می كردند و ناله می زدند، روحم به آنها می گفت : من ناراحت نیستم من حالم خوب است چرا گریه می كنید، كسی حرفم را نمی شنید. بعد آمدند جنازه را بردند غسل و كفن و نماز بجای آوردند و جسدم را درون قبر گذاشتند، ناگاه منادی ندا كرد ای بنده من ، محمد باقر برای امروز چه مهیا كردی ؟ من آنچه از نماز و روزه و موعظه و كتاب و... را شمردم ، مورد قبول نشد، تا اینكه عملی یادم آمد، كه مردی را به خاطر بدهكاری در خیابان می زدند و او مؤمن بود و من بدهكاری او را دادم و از دست مردم او را نجات دادم ، آن را عرض كردم . خداوند به خاطر این عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت (برزخ ) داخل نمود.
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
فرشته مرگ
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در شب معراج ، خداوند مرا به آسمانها سیر می داد، در آسمان فرشته ای را دیدم كه لوحی از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمی كرد و مانند شخص غمگین ، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم : این فرشته كیست ؟ گفت : این فرشته مرگ (عزرائیل ) است كه به قبض روحها اشتغال دارد گفتم : مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم ، جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم : ای فرشته مرگ آیا هر كسی كه مرده یا در آینده می میرد روح او را تو قبض كرده ای و یا قبض می كنی ؟ گفت : آری ، گفتم : خودت نزد آنها حاضر می شوی ؟ گفت : آری خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولی كه در دست شخصی باشد، و آن شخص ، آن پول را در دستش هرگونه كه بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه ای در دنیا نیست مگر اینكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر می زنم ، وقتی كه گریه خویشان مرده را می شنوم به آنها می گویم : گریه نكنید من باز مكرر به سوی شما می آیم تا همه شما را از این دنیا ببرم.
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
بلال در بستر مرگ
بلال حبشی مؤذن پیامبر صلی الله علیه و آله ، هنگامی كه رنجور شد و در بستر مرگ قرار گرفت ، همسرش در بالین او نشست و گفت : واحسرتا كه مبتلا شدم ! بلال گفت : بلكه موقع شور و شادی است ، تاكنون رنجور بودم و تو چه می دانی كه مرگ در زندگانی خوش است ؟ همسر گفت : هنگام فراق فرا رسیده است . بلال فرمود: هنگام وصال فرا رسیده است . همسرش گفت : امشب به دیار غریبان می روی ، فرمود: جانم به وطن اصلی می رود. همسر گفت : واحسرتا، او فرمود، یا دولتاه ، همسر گفت : تو را از این پس كجا بینم ؟ فرمود: در حلقه خاصان الهی ، همسرش عرض كرد: دریغا كه با رفتن تو، خانه بدن و خانمان ما ویران می گردد! فرمود: این كالبد مانند ابر می باشد كه لحظاتی به هم پیوند و بعد از هم گسیخته می شود.
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
پیرمرد 150 ساله
سعدی گوید: در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم ، ناگاه جوانی به مسجد آمد و گفت : در میان شما چه كسی فارسی می داند؟ همه حاضران اشاره به من كردند، به آن جوان گفتم : خیر است ، گفت : پیرمردی 150 ساله در حال جان كندن است ، و به زبان فارسی صحبت می كند، ولی ما كه فارسی نمی دانیم ، نمی فهمیم چه می گوید، اگر لطفی كنی و قدم رنجه بفرمائی ، به بالینش بیائی ثواب كرده ای شاید وصیتی كند، تا بدانیم چه وصیت كرده است . من برخاستم و همراه آن جوان به بالین آن پیرمرد رفتم ، دیدم می گوید: چند نفسی به مراد دل می كشم ، افسوس كه راه نفس گرفته شد، افسوس كه در سفر عمر زندگانی هنوز بیش از لحظه ای بهره نبرده بودیم و لقمه ای نخورده بودیم كه فرمان رسید، همین قدر بس است . آری با اینكه 150 سال از عمرش رفته بود، تاءسف می خورد كه عمری نكرده ام حرفهای او را به عربی برای دانشمندان ترجمه كردم ، آنها تعجب كردند كه با آن همه عمر دراز باز برگذر دنیای خود تاءسف می خورد. به آن پیرمرد در حال مرگ گفتم . حالت چگونه است ؟ گفت : چه گویم كه جانم دارد از وجودم می رود.! گفتم : خیال مرگ نكن و خیال را بر طبیب چیره نگردان ، كه فیلسوفهای یونان گفته اند: مزاج هر چند معتدل و موزون باشد نباید به بقاء اعتماد كرد، و بیماری گرچه وحشتناك باشد دلیل كامل بر مرگ نیست اگر بفرمائی طبیبی را به بالین تو بیاورم تا تو را درمان كند؟ چشمانش را گشود و خندید و گفت : پزشك زیرك ، بیمار را با حال وخیم ببیند، به نشان تاءسف دست بر هم ساید، وقتی كه استقامت مزاج دگرگون شد نه افسون (دعا) و نه درمان هیچكدام اثر نبخشد.
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
حکمت الهی و نحوه مرگ
پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل به شخصی گذشت كه زیر دیواری جان داده بود، و نیمی از بدنش را بیرون از دیوار درنده و حیوانات پاره كرده بود. از آن شهر گذشت و به شهر دیگری آمد و دید: یكی از بزرگان آن شهر كه مرده بود كفن دیباج بر او نموده و بر تابوت زر قیمت نهاده و عود و عنبر بر جنازه اش می ریختند و جمعیت زیادی در تشییع جنازه اش شركت كرده اند!! عرض كرد: خدایا تو حكیم عادل هستی و ستم روا نمی داری از چه رو آن بنده ات كه هرگز شرك نیاورد، آن طور بمیرد، و این شخص كه هرگز پرستش ننموده این طور بمیرد. خطاب شد: همانطور كه گفتی من حكیم هستم و ستم روا نمی دارم ، اما آن بنده گناهانی داشت ، خواستم به این نوع مردن كفاره گناهانش باشد، كه پاكیزه نزدم آید. و این شخص نیكوكاریهائی داشت ، خواستم پاداش آن را در دنیا به او بدهم و چون نزدم آید كردار نیكی برایش نباشد.
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
شرورترین مردم در قیامت
عبدالله بن ابی سلول (یكی از سرسخت ترین منافقان صدر اسلام و دشمن جدی پیامبر صلی الله علیه و آله ) برای وارد شدن بر آن حضرت اجازه خواست . رسول خدا صلی الله علیه و آله با ایراد جمله برادر عشیره چقدر بد است از ناهنجاری عبدالله و نفرت خود از وی خبر داد و بعد فرمود: اجازه دهید داخل شود. هنگامی كه داخل شد، حضرت او را نشانید و با خوشروئی و گرمی با وی سخن گفت پس از بیرون رفتنش ، عایشه گفت : یا رسول الله شما درباره او قبل از ورود كلام خوبی نگفتید، اما وقتی با وی روبرو شدید، با چهره باز و خندان برخورد كردید؟! پیامبر فرمود: ای عایشه ! شرورترین مردم در روز قیامت كسی باشد كه بخاطر پرهیز و رهائی از شرش ، مورد اكرام و خوش برخوردی واقع شود.
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
نظرات شما عزیزان: