اگر چنین شود، ذاتش چون دیگر پدیدهها، تغییر میکند و اصل وجودش تجزیه میپذیرد و دیگر ازلی نمیتواند باشد. هنگامی که آغازی برای او تصور شود؛ پس سرآمدی نیز خواهد داشت و این آغاز و انجام، دلیل روشن نقص، و نقصان و ضعف دلیل مخلوق بودن، و نیاز به خالقی دیگر داشتن است. پس نمیتواند آفریدگار همه هستی باشد، و از صفات پروردگار که (هیچ چیز در او موثر نیست، و نابودی و تغییر و پنهان شدن در او راه ندارد) خارج میشود.
خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد، و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آنکه پسرانی داشته باشد و منزه است که با زنانی ازدواج کند. اندیشهها به او نمیرسند تا اندازه ای برای خدا تصور نماید. حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد، و گذشت زمان تاثیری در او نمیگذارد، گذران روز و شب او را سالخورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء و جوارح و اعضا و اندام، و نه با عرضی از اعراض، و نه با دگرگونیها و تجزیه، توصیف نمیشود. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت. چیزی او را در خود نمیگنجاند که بالا و پایینش ببرد و نه چیزی او را حمل میکند که کج یا راست نگهدارد؛ نه در درون اشیا قرار دارد و نه بیرون آن. حرف میزند نه با زبان و کام و دهان؛ میشنود نه با سوراخهای گوش و آلت شنوایی؛ سخن میگوید نه با به کار گرفتن الفاظ در بیان؛ حفظ میکند نه با رنج به خاطر سپردن؛ میخواهد نه با بکارگیری اندیشه؛ دوست دارد و خشنود میشود نه از راه دلسوزی؛ دشمن میدارد و به خشم میآید نه با صوتی که در گوشها نشیند؛ و نه فریادی که شنیده شود؛ بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد میکند. بخش نهج البلاغه تبیان منبع : خبرگزاری ایرناوالاتر از صفات پدیدهها
نظرات شما عزیزان: