در این آیه نیز سئوال از فطرت و نهاد انسان شده است. یعنی اگر انسان به فطرت خود رجوع کند فطرت با زبان حال به او خواهد گفت که جزای احسان چیزی جز احسان نیست. به بیان دیگر اینکه انسان باید پاداش احسان دیگران را فقط با احسان بدهد از جمله فطریات اوست.
حال از اصل وجود فطرت که بگذریم این سئوال مطرح میشود که آیا انسان غیر از یک سلسله تمایلات مثبت درونی که از آنها تعبیر به فطرت میکنیم دارای یک سلسله تمایلات منفی نیز میباشد یا نه؟ در جواب باید گفت از دیدگاه قرآن کریم انسان موجودی است دو بعدی، یعنی طبیعت انسانی هم دارای بعد مثبت است و هم دارای بعد منفی. انسان هم میتواند سیر صعودی پیدا کند و هم سیر نزولی. در نهاد او هم استعداد و گرایش به خیرها و نیکیها وجود دارد و هم گرایش به شرور و زشتیها. انسان هم نفس لوامه و سرزنشگر دارد که او را به سوی رذایل و زشتیها سوق میدهد. نفس انسان هم دارای نیروی صلاح است و هم دارای نیروی فساد.
انسان در بعد مثبت طبیعت خود گرایش به خدا دارد، دارای وجدان است، استعداد آن را دارد که به سوی خدا سیر کند و موجودی متعالی شود؛ استعداد آن را دارد تا خود را به مقام نفس مطمئنه برساند. انسان در نهاد خود از چنان استعدادی برخوردار است که خدا به او اسماء را آموخته است. انسان دارای بهترین ساختمان وجودی است.
در بعد منفی نیز طبیعت انسانی بخیل و حریص است، مجادلهگر و عجول است، دوستدار مال و طغیانگر است، فخور و کفور است.
طبیعت منفی انسان به گونهای است که آدمی میتواند خود را به اسفل السافلین بکشاند.
ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ؛ سپس او را به پستترین منازل بازگردانیدیم، مگر آنانکه ایمان آوردند. و عمل صالح انجام دادند. پس برایشان مزدی بیمنت است. (تین 5-6)
آیه فوق با صراحت میگوید که انسان میتواند پستتر از همه موجودات شود. یعنی این امکان برای طبیعت انسانی وجود دارد که از همه موجودات پستتر شود. اینکه آیه میگوید «پستتر از پستها» به این خاطر است که انسان میتواند از همه حیوانات پستتر شود، چرا که هر حیوان درندهای هرگونه وحشیگری که از خود نشان دهد لازمه ذاتش میباشد و به مقتضای طبیعتش عمل میکند، اما انسان میتواند تا بینهایت کمال پیدا کند ولی در جهت طبیعت منفی خود گام برمیدارد و خود را به پستترین منازل میرساند.
وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ؛ سوگند به عصر! همانا انسان در زیانکاری است، مگر آنانکه ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق و شکیبائی سفارش کردند. (عصر 1-3)
خداوند در آیه فوق به عصر سوگند میخورد که انسان در زیان است، مگر کسانی که ایمان داشته باشند و کارهای شایسته انجام دهند. طبق این آیه طبیعت اولیه انسان- منهای ایمان به خدا و عمل صالح- در مسیر خسران و زیانکاری است.
آدمیزاده طرفه معجونی است *** کز فرشته سرشته و ز حیوان
گر رود سوی این، شود کم از این *** ور کند میل آن، شود به از آن
قبل از آنکه به بحث پیرامون فطریات انسان بپردازیم، بار دیگر این نکته را خاطر نشان میسازیم که از ویژگیهای مهم قرآن این است که در شناخت انسان و ترسیم سیمای واقعی وی، هم به ابعاد مثبت وجود او توجه کرده است، و هم به ابعاد منفی وجود وی، یعنی هم نقاط قوت طبیعت انسان را مطرح کرده است و هم نقاط ضعف طبیعت وی را، نه انکه مانند بسیاری از مکاتب بشری تک بعدی به انسان نگریسته باشد و طبیعت انسانی را مثبت دانسته و یا آن چنان طبیعت وی را منفی تلقی کرده باشد که انسان را گرگ انسان بداند.
توضیح بیشتر آنکه در این زمینه چند نظریه وجود دارد:
1. نظریهای که میگوید طبیعت و فطرت انسان خوب است و نیک. انسان در ذات موجودی نیک سرشت است. ژان ژاک روسو از طرفداران این نظریه است. به نظر وی انسان آن هنگام که در دامان طبیعت زندگی میکرد، یعنی اثری از تمدن و نظامات گوناگون اجتماعی نبود اثری از زشتیها و بدخوییها در او نبود، اما همین که اسیر تمدن شد سرشت نیک خود را از دست داد و دچار فسادهای گوناگون شد. بنابراین برای رجوع به فطرت و اصلی خویش چارهای جز آن نیست که انسان به طبیعت رجوع کند.
2. نظریهای که میگوید طبیعت و فطرت انسان بد است و زشت. انسان از نظر ذات موجودی بد سرشت و پلید است. انسان موجودی شیطان صفت و فاسد است. ماکیاولی و توماس هابز از جمله طرفداران این نظریه هستند. توماسهابز میگوید: انسان گرگ انسان است.
به گمان طرفداران این نظریه اگر عمل مثبتی هم از انسان سر بزند به خاطر فشار عوامل خارجی است. به طور مثال اگر فردی در جامعه بر اساس عدل و داد رفتار میکنند به خاطر نفع فردی آنهاست نه آنکه حقیقتاً دوستدار عدالت باشند. به بیان دیگر چون آنها مشاهده میکنند که بدون برخورداری از یک زندگی اجتماعی و روابط ظاهراً دوستانه نمیتوان منافع شخصی خود را ارضاء نمود، به طور ظاهری تن به انجام برخی از تکالیف اجتماعی میدهند و هرگاه نیز که فرصت مناسب دست دهد شرارت نهفته درونی خود را ظاهر خواهند ساخت.
3. انسان نه خوب است و نه بد. نه دارای فضیلت است و نه رذیلت. نه پاک است و نه ناپاک. طبیعت انسان لاتعینی محض است. یعنی انسان هیچ چیزی را در ذات و نهاد خود ندارد. ژان پل سارتر از طرفداران این نظریه است.
4. انسان هم استعدادهای مثبت دارد و هم استعدادهای منفی. انسان هم دارای قوا و استعدادهای خیرخواهانه است و هم دارای قوا و استعدادهای شرورانه؛ هم زمینههای فضیلت در انسان وجود دارد و هم زمینههای رذیلت. انسان هم میتواند استعدادهای مثبت خود را به فعلیت برساند و هم استعدادهای منفی خود را. با بررسی آیات قرآنی میتوان گفت که قرآن کریم دارای چنین نظری است.
استاد مطهری در بررسی «داستان آدم» در اینباره چنین میگوید:
«از این داستان استفاده میشود که در طبیعت و سرشت انسان هم شر و فساد و جود دارد و هم استعداد و توانایی که او را میرساند به جایی مافوق فرشتگان که حتی خداوند به فرشتگان امر میکند که در مقابل و سجده کنند. این دو بعد در او به یکدیگر آمیختهاند، و تفکیک ناپذیرند. فرشتگان میدانستند که شر و فساد جزء لاینفک انسان است. یعنی اگر انسان آفریده شود با شر و فساد آفریده میشود.» (1)
استاد محمدتقی جعفری نیز قایل به دو بعدی بودن طبیعت انسان میباشند. چنان که میفرمایند:
«در طبیعت او [انسان] هر دو استعداد انسانی و اصلاح و خونریزی و احیا وجود دارد و در این طبیعت که دارای هر دو استعداد است، بعضی از افراد راه اصلاح و بعضی دیگر راه فساد را به جریان میاندازند.» (2)
ذکر این نکته در این جا ناگفته نماند که برخی از محققان نظری غیر از نظر فوق دارند. اینان میگویند که انسان آمیزهای از خیر و شر نیست. در نهاد انسان هیچ چیز بد وجود ندارد. هرچه در انسان هست خوب و خیر است.
به بیان دیگر اثری از ابعاد منفی در وجود انسان یافت نمیشود و اگر هم از انسانی کار شرارتآمیزی سر بزند ناشی از تعدیل غرایز است. به طور مثال اگر انسانی دچار حرص و آز شود به خاطر وجود زمینههای منفی در او نیست، بله به خاطر طغیان غریزه «حب ذات» میباشد. یا حالت «مجادلهگری» انسان ناشی از عدم رشد صحیح «حس کنجکاوی» میباشد. استاد جعفر سبحانی در این زمینه چنین مینویسد:
«انسانی که خدا در آفرینش او خود را با جمله «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون آیه 14) توصیف میکند نمیتواند آمیزهای از خیر و شر، از خوبی و بدی باشد. چیزی که هست. این است که برخی از غرایز مانند شمشیر دولبه، یا سکه دو رویه است که اگر رهبری صحیح نشوند، اگر از طریق عقل و خرد مهار نگردند مایه تباهی او میشوند و آنچه که ابعاد منفی خوانده میشوند، و مظهر شر و بدی تلقی میگردند، همگی نتیجه غرایز رهبری و تعدیل نیافته است که زندگی و بقا انسان به آنها بستگی دارد و این مسئله غیر این است که بگوییم در آفرینش او، خیر و شر، خوبی و بدی به هم آمیخته شده است. دقت درباره هریک از این ابعاد به اصطلاح منفی و شر، ثابت میکند که هرگز در نهاد انسان چنین ابعادی به صورت ابتدایی وجود ندارد، بلکه آنچه که بعد منفی و یا شر نامیده میشود همگی طغیان یافته یک رشته غرایز ضروری وجود انسان است که بر اثر فقدان رهبری صحیح، به چنین صورتی درمیآید.» (3)
پینوشتها
1- راههای اثبات وجود خدا، ص 227.
2- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج 16، ص 208.
3- منشور جاوید قرآن، ج 4، ص 276.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسانشناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم
نظرات شما عزیزان: