ابن هبیره از دوری فرزندان و اشتیاق خودش به دیدار آنها با علی ( ع ) سخن می گفت ، علی ( ع ) به او دستور داد که چشمانش را ببندد ، چشمش را هم گذاشت باز کرد دید در مدینه در خانه خود است ، بر بام خانه رفت و اندکی نشست سپس فرمود : بیا برگردیم ، و چشمش را به هم گذاشت و باز دید در کوفه است ، و تعجب کرد ! ( 39 )
تکلم امام علی ( ع ) با حیوانات
34 - تکلم با شیر
منقذین اصبغ اسدی گوید : ( در شب نیمه شعبان در خدمت امیرالمؤ منین ( ع ) بودم ، امام سوار شتری شدند و برای کار مهمی به دهی رفتند ، در اثنای راه در جایی فرود آمدند و خواستند که تجدید وضو نمایند ، من افسار شتر را داشتم ، یک مرتبه گوش های شتر تیز و مضطرب شد که نتوانستم آن را نگه دارم ؛ امام پرسید : چه شده است ؟
عرض کردم : شتر چیزی دیده که این طور بی تابی می کند .
امام نگاه کرد و فرمود : درنده ای است ؛ ذوالفقار را برداشت و نعره ای زد و چند قدم برداشت ؛ آن درنده شیر بود چون صدای امام را شنید نزدیک آمد و مانند گناهکاران ، سر در پیش انداخت ؛ امام دست دراز کرد موی گردن شیر را گرفته و فرمود : مگر نمی دانی من اسدالله و ابوالاشبال ( پدر بچه شیرها ) و حیدرم ، قصد شترم را نمودی ؟
شیر به زبان فصیح عرض کرد : یا امیرالمؤ منین ( ع ) ! هفت روز
بود که شکاری به دستم نیفتاد و گرسنگی بی طاقتم کرده است ، از دور شبح شما را دیدم خجل که خدای تعالی بر من گوشت دوستان و عترت شما را حرام گردانیده و بر دشمنان شما حلال نموده است . امام دست بر پشت شیر کشید و با او حرف زد تا آن که عرض کرد : یا ولی الله ! گرسنگی ، گرسنگی ؛ امام دست برآورد و فرمود : خداوندا ! به حق محمد و آل محمد ( ص ) او را روزی ده ؛ همان حال ، چیزی نزد شیر آمد و به خوردن مشغول شد .
بعد امام پرسید : مسکن تو کجاست ؟
گفت : کنار رود نیل .
فرمود : این جا چه می کنی ؟
عرض کرد : به قصد زیارت شما به حجاز آمدم ، در آن جا کوفه را نشان دادند و نزد شما آمدم ، حال اجازه رفتن می خواهم که دو پسر و جفتی دارم که از من بی خبرند .
چون اجازه گرفت ، عرض کرد : یا امیرالمؤ منین ( ع ) ! در این سفر به قادسیه می روم و از گوشت سنان بن و اهل شامی که از دشمنان شماست ، و در جنگ صفین گریخته ، توشه راه کنم . امام دعا کرد و شیر رفت ) .
منقذبن اصبغ گوید : ( متعجب و حیران شدم که امام فرمود : ای منقذ ! از این واقعه تعجب نمودی ؟ ! بدان خدایی که دانه را می رویاند و خلق را می آفریند ، اگر از معجزاتی که رسول خدا به من تعلیم داده، ظاهر کنم مردم به گمراهی می افتند؛ و بعد امام متوجه نماز شد و پس از آن نمازش تمام شد در خدمتش بودم تابه قادسیه رسیدیم که هنگام اذان صبح بود؛ و در میان مردم غوغایی بود که می گفتند : سنان بن و اهل شامی را شیری خورد و استخوان های بدنش را نشان دادند؛ من واقعه سخن گفتن شیر را با امام را برای مردم نقل کردم ، مردم دویدند و به خدمت امام رسیدند و از وجودش تبرک می جستند . ) ( 40 )
نظرات شما عزیزان: