اللّهُمّ نَبِّهنی فیهِ لِبَرَکات اَسحارِه
وَ نَوِّر فيه قَلبی بِضِياءِ إنوَاره
وَ خُذ بِکُلّ أعضَائی إلَی اتبَاع آثارِه
بِنورِک يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ العَارِفين
سحر، آنگاه که با تيغ رخشان خود در پردهی سياه شب شکاف اندازد
و به روشنای خيرهکنندهی خود نازد
پنجرههايی از بهشت بر مردمان باز شود
و دست نيازمند مؤمنان به درگاه خدای بیمثالشان دراز
سحر، آنگاه که برکت از آسمان میبارد
و بذر عشق را در نهاد مردمان میکارد
دلسوختگانِ تشنهلب که در شوق لقای دوست میسوزند
چشم به آسمان میدوزند و رحمت میخواهند
سَحرآفرينا !
مرا هم از خجستگی سحرگاهان بهرهای!
پرتو نورگستر سحر تا سويدای دل عاشقان میدود
و شعاع روشنگر آن تاريکای جان آدميان را روشنی میدهد
امروز دلم در انتظار تابش نوری ديگر است که از برکت سحر خيزد
و با نهادِ جانم آميزد
در چکاچک عقل و دل، دوم را برگزيدهام
و خود بدان سپردهام
دلم فرمانفرمای وجودم شده است
و حاکم بیبديل تار و پودم
آن چه از برکتهای سحری برانگيختهای
و آبشاری از آن را بر دلم ريختهای
پايدار ساز
و بندبند کيانم را بر همان روال انداز
ای که دلهای عارفان با نام تو رنگ و جلا گيرد
و شمع جانهاشان از سرچشمهی نور تو صفا پذيرد
منِ کمترين را از بارگاهت مران
و نور جهانتابات را بر اين اندک آفريدهات نيز بتابان.
اللّهُمَّ وَفّر فيه حَظّی مِن بَرَکاته
وَ سَهِّل سَبيلی إلی خَيراتِه
وَ لاتحرِمنی قَبول حَسَناته
يا هَادياً إلَی الحَقِّ المُبين
امروز هم مانند هر روز
از آسمان داره و برکت میبارد
و تا ژرفای مردمان رَه میبُرد
امروز هم مانند هر روز
خدا بندگانی را برای نعمتهای کلانتر برگزيند
هر که بختش بيشتر، برکتش افزونتر
و هر که را پذيرش گستردهتری، بهرهاش فراوانتر
نعمتگسترا !
بخت امروز مرا فزونتر کن
و برکت خويش بر من بيش
امروز هم مانند هر روز
خيراتی از سرچشمهی نعمت به آدميان میرسد
و در وجود انسانها سرای میگزيند
امروز هم مانند هر روز
روزنگاههای نعمت باز میشود
و تابش خويش را نصيب هر گوش و کران میکند
دستان من که به درگاهت دراز است
ندانم آيا راهِ من هم به اين کرانهها باز است؟
خدايا !
راهم بگشا
و هدايتم فرما
چه کنم من
اگر کشتزار وجودم شايستهی پذيرش برکات رمضان نباشد؟
چه کنم من
اگر مزرع جانم پذيرای اين نعمتهای فراوان نباشد؟
از تو خواهم که جان مرا برای دريافت اين خوبیها آماده سازی
که تو خدای بندهنوازی و بیهنبازی
ای که حقيقت روشنگر را تو مینمايی
و مردمان را به پيروی از آن میفرمايی
دست مرا نيز بگير
و در شمار نيکانت بپذير.
اللّهُمّ افتَح لی فيه أبوابَ الجنان
وَ أغلِق عنّی فيه أبوابَ النّيران
وَ وَفّقنی فيه لِتِلاوةِ القـرآن
يَا مُنزِلَ السّکينةَ فی قلوبِ المُؤمنين
رمضان را باغباغ پيمودم
و امروز به بوستان بيستم رسيدم
از هر باغ گلی چيدم
و از لابهلای هر گلبوته نغمهای شنيدم
جانم صفا گرفت و مشامم طراوت
روحم تازگی يافت و کامم حلاوت
در اين پويش روحانی، اکنون به منزلی رسيدهام که
دروازههای بهشت پيشِ روی من است
و درآمدن بدان آرزوی من
بار خدايا !
شود آيا که امروز پنجرههای مينوی بر من گشايی؟
و مرا به کاخ بلند آرزوی ديرينم رسانی؟
بار الها !
شود آيا که نسيمی از باغ بهشت نصيبم کنی؟
و مرا در کنار درگاهيانت بنشانی؟
بيست منزل پيمودهام
و هر روز از آتش سوزان دوزخ دور و دورتر شدهام
بيست منزل را پشت سر گذاشتهام
و هر روز از لهيب جَمَرات جهنم گريختهام
اينک آرامشی يافتهام که پيشتر نمیانگاشتم
اکنون به اميدی رسيدهام که پيشتر نمیپنداشتم
شود آيا که امروز مرا به کرانهای امن اندازی؟
و اين آتش، يکسره از من دور سازی؟
وَ وَفّقنی فيه لِتِلاوةِ القـرآن
يَا مُنزِلَ السّکينةَ فی قلوبِ المُؤمنين
رمضان را باغباغ پيمودم
و امروز به بوستان بيستم رسيدم
از هر باغ گلی چيدم
و از لابهلای هر گلبوته نغمهای شنيدم
جانم صفا گرفت و مشامم طراوت
روحم تازگی يافت و کامم حلاوت
در اين پويش روحانی، اکنون به منزلی رسيدهام که
دروازههای بهشت پيشِ روی من است
و درآمدن بدان آرزوی من
بار خدايا !
شود آيا که امروز پنجرههای مينوی بر من گشايی؟
و مرا به کاخ بلند آرزوی ديرينم رسانی؟
بار الها !
شود آيا که نسيمی از باغ بهشت نصيبم کنی؟
و مرا در کنار درگاهيانت بنشانی؟
بيست منزل پيمودهام
و هر روز از آتش سوزان دوزخ دور و دورتر شدهام
بيست منزل را پشت سر گذاشتهام
و هر روز از لهيب جَمَرات جهنم گريختهام
اينک آرامشی يافتهام که پيشتر نمیانگاشتم
اکنون به اميدی رسيدهام که پيشتر نمیپنداشتم
شود آيا که امروز مرا به کرانهای امن اندازی؟
و اين آتش، يکسره از من دور سازی؟
اللّهُمّ اجعَل لی فيه إلَی مَرضَاتِک دَلِيلاً
وَ لاتجعَل لِلشّيطانِ فيه عَلَیَّ سَبيلاً
وَ اجعَل الجَنّةَ لی مَنزلاً وَ مَقيلاً
يا قاضِیَ حَوائِج الطّالِبين
به رسم سنتی که آموختهام، خود را همدوش بندگان پاکت پنداشتم
و دوش را تا سحر زنده داشتم
و قرآن بر سر گذاشتم
در عزای بزرگرهنمايی که خويش و خويشان در راه تو داد
دوش را تا سپيده به سوگ نشستم
و با او برای پيمودن راهش پيمان بستم
. . . و امروز سالياد شهادت آن دامدَرِ دنيای دنی است
همو که از کعبهای رستمزاد شد که
همگان بر آن قِبله، قُبله نهند
و در محرابی بانگ رستگاری سر داد که
جان را نه باخت، که بُرد
يگانه خانهزاد تو بود و از همان سرا سوی تو شتافت
جاینشين پيامبر ماست
و بهين راهبر ما
اگر امروز از تو بخواهم
برای نيل به خرسندیات کسی را به من نشان دهی
آيا کسی جز او هست که در پيش روی من نهی؟
گيرم راه علی بپيمايم
گيرم سر بر آستان او سايم
گيرم منش او را برگزينم
گيرم در کشتی نجاتبخش او بنشينم
دگر، ابليس و يارانش مرا وارهانند
و در اين دشواررَه بايد از تو مدد خواهم
و دست سوی تو فراز آرم
تا همهی راههابر شيطان بسته آيد
و ديگر نه من از او، که او از من برَمد
ای که نياز همهی خواهندگان روا کنی
و درد همهی دردمندان دوا
ای که پرسشهای دستان نيازمند را پاسخی درخور دهی
و حاجتهای ايشان را در دستشان نهی
من بهشت را منزل و آرامشگاه خود خواهم
چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويی؟!
وَ لاتجعَل لِلشّيطانِ فيه عَلَیَّ سَبيلاً
وَ اجعَل الجَنّةَ لی مَنزلاً وَ مَقيلاً
يا قاضِیَ حَوائِج الطّالِبين
به رسم سنتی که آموختهام، خود را همدوش بندگان پاکت پنداشتم
و دوش را تا سحر زنده داشتم
و قرآن بر سر گذاشتم
در عزای بزرگرهنمايی که خويش و خويشان در راه تو داد
دوش را تا سپيده به سوگ نشستم
و با او برای پيمودن راهش پيمان بستم
. . . و امروز سالياد شهادت آن دامدَرِ دنيای دنی است
همو که از کعبهای رستمزاد شد که
همگان بر آن قِبله، قُبله نهند
و در محرابی بانگ رستگاری سر داد که
جان را نه باخت، که بُرد
يگانه خانهزاد تو بود و از همان سرا سوی تو شتافت
جاینشين پيامبر ماست
و بهين راهبر ما
اگر امروز از تو بخواهم
برای نيل به خرسندیات کسی را به من نشان دهی
آيا کسی جز او هست که در پيش روی من نهی؟
گيرم راه علی بپيمايم
گيرم سر بر آستان او سايم
گيرم منش او را برگزينم
گيرم در کشتی نجاتبخش او بنشينم
دگر، ابليس و يارانش مرا وارهانند
و در اين دشواررَه بايد از تو مدد خواهم
و دست سوی تو فراز آرم
تا همهی راههابر شيطان بسته آيد
و ديگر نه من از او، که او از من برَمد
ای که نياز همهی خواهندگان روا کنی
و درد همهی دردمندان دوا
ای که پرسشهای دستان نيازمند را پاسخی درخور دهی
و حاجتهای ايشان را در دستشان نهی
من بهشت را منزل و آرامشگاه خود خواهم
چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويی؟!
اللّهُمّ افتَح لی فيه أبوَابَ فَضلِک
وَ أنزِل عَلَیَّ فيه بَرکاتِک
وَ وفِّقنی فيه لِموجِباتِ مَرضاتِک
وَ أسکِنّی فيه بُحبوحاتِ جَنّاتِک
يا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطرّين
وَ أسکِنّی فيه بُحبوحاتِ جَنّاتِک
يا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطرّين
کدامين انسان، که از بارش بخششهای تو بیبهره؟
کدامين جنبده،که در جانش نشانی از کرامتهای تو نی؟
کدامين جا، که نسيم رحمت تو بر آن ناوزيده؟
کدامين زمان، که رشتهاش از برکتهای بیدريغ تو بريده؟
امروز هم بر من منّتی چندباره گذار
و دروازهی نعمتهای بیشمارت را بر من گشوده دار
خرسندی تو آبروی من است
و رضامندی تو آبِ روی من
اگر تو از من خشنود باشی، توفيق، رفيق راهم شده
و عفوت پوشانندهی گناهم
امروز که رمضان رو به پايان دارد
از تو خواهم که مرا در ميانههای مينوی مانايت جای دهی
و مرا در بهشت خويش بنشانی
و جویهای روان و سايهسار گستردهی فردوس را به من بنمايانی
ای که هر کس دست نياز به سوی تو فراز آورد بیپاسخ نماند
و هر که با راز نياز و نماز به آستانت پناهنده شد
توسن تيزتک خويش را تا قلههای عزت و عظمت براند
اسب مرا راهوار ساز
و جانم را به لطفت اميدوار
نظرات شما عزیزان: