تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11813
بازدید دیروز : 749
بازدید هفته : 23907
بازدید ماه : 54418
بازدید کل : 10446173
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 6 / 11 / 1395

غرض کلام 3:

براي دست يابي به غرض اين کلام در حرکتي گام به گام معني منسجم هر يک از مطالب را به دست آورده و بر اساس نحوه ارتباط مطالب جهت هدايتي کلام را تشخيص مي دهيم.
معني منسجم مطلب نخست: در اين مطلب، ابتدا اختلاف نظر موجود درباره تعداد اصحاب کهف مطرح مي شود و در ادامه روشن برخورد با اين اختلاف نظر به پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) تعليم داده مي شود. آن حضرت مأمور مي شود که در برابر اين اختلاف نظر بگويد: « رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم ... » و همچنين ايشان از مراء در اين باره نهي مي شوند، مگر مرائي غالب که حجت خصم را با اتکاء به برتري علم خدا از بين مي برد. ايشان در ادامه از استفتاء در خصوص تعداد اصحاب کهف نيز نهي مي شوند. يعني نبايد درباره تعداد اصحاب کهف از هيچ کس سؤالي بپرسند. خلاصه اينکه « پيامبر( صلي الله عليه و آله و سلم ) در برابر اختلاف نظر در تعداد اصحاب کهف تنها بايد به علم الهي تکيه کند و از هرگونه گفتگوي غير غالب در اين باره بپرهيزد و در اين خصوص به علم هيچ کس جز خدا بها ندهد. »
معني منسجم مطلب دوم: از آيات اين مطلب فهميده مي شود که پيامبر مکرم اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) وعده اي داده بودند و در بيان خويش، تحقق آن را به مشيت الهي مشروط نکرده بودند، يعني « إن شاء الله » نفرموده بودند. اين آيات خطاب به ايشان، لزوم توجه به مشيت خدا در وعده دادن را يادآوري مي کند. ذکر اين مطلب پس از آيات مربوط به اختلاف نظر در خصوص تعداد اصحاب کهف، تقويت مي کند که اين وعده مربوط به پاسخ گويي نسبت به تعداد ايشان بوده است. آن حضرت با تکيه بر علم الهي وعده پاسخ گويي داده بودند، زيرا از طريق وحي با خدا در ارتباط بودند، اما اين آيات ايشان را به حقيقتي والا متوجه مي کند و آن اينکه دست رسي به علم الهي تابع مشيت اوست و خدا به هر اندازه که اراده کند و در مشيت او باشد از علم خويش به رسول خويش عطا مي کند و کسي را جز به اندازه مشيت خدا بر علم او احاطه اي نيست: « لاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء ». معني منسجم اين مطلب عبارت است از: « لزوم توجه پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به مشيت الهي، در وعده دادن براي آگاه سازي ديگران با اتکاء به علم الهي »
معني منسجم مطلب سوم: نخستين آيه اين مطلب از مدت زمان لبث جوانان موحد در غار سخن مي گويد و دومين آيه، علم الهي را به عنوان تنها منبع قابل اعتماد در اين زمينه معرفي مي کند. بنابراين مي توان اين مطلب را ملحق به مطلب نخست دانست، زيرا در آنجا نيز از لزوم اتکا به علم خدا درباره تعداد اصحاب کهف سخن گفته شده بود. با اين تفاوت که در خصوص مدت زمان لبث اصحاب کهف، ديدگا ههاي اختلافي مطرح نشده است. با توجه به اين توضيحات، مي توان معني منسجم اين مطلب را، « لزوم تکيه بر علم خدا در مسئله مدت زمان لبث اصحاب کهف » دانست.
اينک که معني منسجم هر سه مطلب اين کلام مشخص شد مي توان غرض کلام را به دست آورد. هرچند کلام حاضر، ادامه داستان اصحاب کهف نيست و به همين جهت کلامي مستقل به شمار آمده است، اما درباره داستان اصحاب کهف است، از اين رو در کشف غرض اين کلام، نمي توان به کلام قبل بي توجه بود.
مفاد داستان اصحاب کهف به ضرر اعتقادات و مباني فکري مشرکان است. اين داستان سمبل سنت الهي نجات موحدان از شر مشرکان و غلبه توحيد بر شرک است. از اين رو طرح اين داستان، سران بت پرستي را به چالش کشيد، بنابراين در صدد برآمدند تا با طرحي حساب شده، افکار عمومي را از توجه به اصل داستان و مفاد توحيدي آن منصرف کرده و به مسائل حاشيه اي داستان توجه دهند. آنان مي خواستند با بزرگ نمايي مسائلي مانند تعداد اصحاب کهف و مدت زمان لبث ايشان در غار، از زير بار فشار اصول توحيدي اين داستان برهند. آنان بايد براي انجام اين تاکتيک رواني، خود پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) را نيز وارد اين بازي مي کردند و با طرح پرسش هايي از ايشان، زمينه به چالش کشيدن او را فراهم مي ساختند، تا بتوانند پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) را در يک سوي اختلاف نظرهاي بي ثمر قرار داده و بدين ترتيب حاشيه را به جاي متن بنشانند. خداي متعالي در اين کلام از اين تاکتيک رواني پرده برداشته و روش مبارزه با اين تاکتيک را به پيامبر خود مي آموزد. روش اين است که آن حضرت بايد به گفتن « رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم » اکتفا کرده و از مراء غير غالب با ايشان و استفتاء از آنان بپرهيزد. از سوي ديگر مي بينيم که خداي متعالي از تصريح به تعداد اصحاب کهف پرهيز کرده است. همچنين در مسأله مربوط به مدت زمان لبث جوانان در کهف از لزوم استناد به علم الهي سخن گفته است. اين همه براي اين هدف است که دانسته شود مسأله تعداد اصحاب کهف و مدت زمان لبث آنان، مسائلي جزئي و حاشيه اي است و نياز به پردازش زياد آنها نيست. توجه به اعلميت خدا در اين باره کافي است، بنابراين چنين مسائلي درباره اصحاب کهف نبايد اصل قرار بگيرد. گفتني است که اين آيات خالي از اشاره به قول صحيح در خصوص تعداد يا مدت زمان لبث اصحاب کهف نيست، بنابراين جايي براي بهانه گيري نسبت به اين موارد باقي نگذاشته است.
اينک بايد ديد نقش آيات 23 و 24 ( مطلب دوم: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ ... ) در اين ميان چيست؟ دانستيم که مشرکان براي انجام تاکتيک خود مي خواستند پاي پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) را به گود اختلاف نظر بکشانند. پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نيز وقتي در معرض پرسش قرار گرفتند، با اتکاء به وحي وعده پاسخ گويي دادند. خداي متعالي در آيات 23 و 24 به رسول خويش مي فرمايد که بايد در وعده دادن، مشيت الهي را در نظر بگيرند. يعني هر چند همه علم در نزد خدا است، اما او از علم خويش به تناسب نياز و با لحاظ تمام شرايط به بندگان خويش ارزاني مي کند، يعني بندگان از طريق وحي تنها به اندازه مشيت خدا با علم او مرتبط مي شوند. در مورد سؤال از تعداد و مدت زمان لبث اصحاب کهف، هدف پرسشگران به حاشيه راندن مسائل اصلي اين داستان و در متن نشاندن مسائل حاشيه اي آن بود، بنابراين نيازي به پاسخ گويي صريح به آن نبود، زيرا اين کار، مخالفان را در رسيدن به مقصود ناروايشان ياري مي کرد، اما رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) وعده داده بود تا تعداد و مدت لبث ايشان را از طريق وحي جويا شده و به مردم اطلاع دهد و تحقق اين وعده را بر مشيت خدا متوقف نکرده بود، از اين رو خداي سبحان ايشان را به لزوم توجه به مشيت خويش فراخواند، تا بدانند که خداي متعالي در هر مسأله اي اظهارنظر نمي کند و اين کار از جانب خدا تابع مصلحت و حکمت است.
اينک با توجه به توضيحات بالا و معاني منسجم مطالب اين کلام مي توان غرض کلام را با اين عنوان بيان کرد:

« تأکيد بر علم خدا و توجه به مشيت او، راهکار مقابله با آسيب حاشيه پردازي در داستان اصحاب کهف »

4-1-1- کلام چهارم. آيات 27 تا 31

گسست کلام 4 از کلام 3:

پايان يافتن مسائل مربوط به داستان اصحاب کهف، دليل کافي در جدايي سياق است، اما سؤال اين است که اين سياق در آيه 26 تمام شده و يا در آيه 27 و به ديگر بيان سياق جديد از آيه 27 آغاز مي شود و يا از آيه 28؟ پاسخ: آيه 27 به طور مستقيم با مسائل مربوط به داستان اصحاب کهف مرتبط نيست، از اين رو اقتضاي جدايي سياق در اين آيه وجود دارد و در عين حال به خاطر تناسب با آيه 26 اقتضاي پيوستگي سياق هم در آن هست. ( توضيح تناسب: ابتداي آيه 26 از علم خدا به غيب آسمانها و زمين سخن گفته و ابتداي آيه 27 از فرمان به تلاوت وحي و تبديل ناپذيري کتاب خدا سخن به ميان آورده است. انتهاي آيه 26 بيان توحيدي (: مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا ) است و انتهاي آيه 27 هم بيان توحيدي ( : وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا ) است. ) در چنين مواردي براي حکم به شروع يا عدم شروع کلام جديد بايد دو طرف را مقايسه کرد. اگر اتصال آيه مورد نظر ماقبل قوي تر بود، به گسست سياق حکم نمود. با توجه به آيه 26 در مي يابيم که اين آيه در پايان دادن به يک سير مفهومي تمام است و نيازي به آيه 27 ندارد، اما آيه 28 از نظر مفهومي تابع آيه 27 است. ( بدين بيان: آيه 27 بيانگر لزوم تکيه پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به خداي متعالي در امر وحي و قرآن است و آيه 28 فرمان صبر در همراهي آن حضرت با خداخواهان است، که از توابع لزوم اتکاء به خدا در امر وحي قرآن به شمار مي رود. ) بدين ترتيب آيه 27 بيشتر مقدمه مابعد است تا تتمه ماقبل و به همين دليل سرآغاز سياق جديد به شمار مي رود.
وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا (27) وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (28) وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا (29) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (30) أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (31)

پيوستگي آيات کلام 4:

آيات اين کلام به دو مطلب تقسيم مي شود: نخست، آيات 27 و 28 که در صدد بيان دستورالعمل هايي به پيامبراکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در جهت تثبيت و تقويت روحيه ايستادگي و صبرآن حضرت است؛ و دوم، آيات 29 تا 31 که دستور به بيان حق، بدون توجه به ايمان يا کفر انسانها؛ و آميخته با انذار و تبشير کافران و مؤمنان است. ارتباط آيات درون مطلب نخست از بيان مربوط به گسست کلام 4 از کلام 3 فهميده شد. ارتباط آيات درون مطلب دوم نيز بسيار روشن است و ارتباط سياقي دو مطلب اين کلام بدين بيان است: مطلب دوم ادامه سير فرامين ابلاغ شده به پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در خصوص وحي است. توجه به آيات ابتدايي دو مطلب موجب تأييد اين ادعاست: « وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ »، « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ ». از سوي ديگر مطلب دوم آن حضرت را به بي اعتنايي نسبت به کفر و ايمان قومش فرا مي خواند که تحقق آن از ثمرات عمل به فرامين ابلاغ شده در مطلب قبل است.

غرض کلام 4:

ابتدا بايد معني منسجم هر يک از مطالب آن را به دست آورده و سپس با توجه به ارتباط دو مطلب، غرض اين کلام را به دست آوريم:
معني منسجم مطلب نخست: آيات اين مطلب حاوي چهار فرمان خطاب به پيامبر گرامي اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) است: ( : وَ أَتلُ ... وَ اصبِر ...، وَ لَا تَعُد ...، وَ لَا تُطِع ... ). محصل فرمان اول آن است که اي رسول ما تلاوت وحي تبديل ناپذير پروردگار بر تو لازم است و در اين مسير جز خدا تکيه گاهي نخواهي يافت. با توجه به محتواي فرامين دوم، سوم و چهارم مي توان فهميد که اين سه دستور در طول فرمان نخست؛ يعني شرح تکيه بر خدا در مسير تلاوت وحي است. بنابراين فرمان اول، پايه تشخيص معني منسجم اين مطلب و فرامين بعدي شرح آن است. در نتيجه تکيه بر خدا در مسير تلاوت وحي بدين معني است:
1.
صبر در همراهي با مؤمناني که صبح و شام خدا را مي خوانند و او را مي طلبند؛
2.
دوري از غفلت نسبت به مؤمنان فقير به خاطر توجه به زينت حيات دنيا؛ ( گفتني است وصف فقر از تعليل مذکور ( تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ) فهميده مي شود. )
3.
پرهيز از اطاعت و تأثيرپذيري از غافلان نسبت به ياد خدا و تابعان هوي؛
با توجه به اينکه محور دوم از محورهاي سه گانه بالا حد وسط محور اول و سوم است، مي توان گفت تکيه بر خدا در مسير تلاوت وحي به معني التزام به همراهي با مؤمنان ( هرچند فقير باشند ) و پرهيز از تمايل به کافران ( به خاطر زينت حيات دنيا ) است. در نتيجه عنوان مناسب براي معني منسجم اين مطلب عبارت است از: « لزوم تکيه بر خدا در مسير تلاوت وحي: التزام به همراهي با مؤمنان ( هر چند فقير ) و پرهيز از تمايل به کافران ( به خاطر ثروت ) »
معني منسجم مطلب دوم: آيات اين مطلب در دو فراز قابل بررسي است: فراز نخست از ابتدا تا « فَلْيَكْفُرْ » که فرماني به پيامبر گرامي اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) براي تبليغ است و فراز دوم، از « إِنَّا أَعتَدنَا » تا انتها که انذار و تبشير است؛ در فراز نخست خداي سبحان به رسول خويش مي فرمايد: بگو حق از جانب پروردگار است، پس هر که بخواهد ايمان آورد و هر که بخواهد کفر ورزد، محصل اين فرمان آن است که اي رسول ما تو بدون در نظر گرفتن نتيجه، به تبليغ حق از جانب پروردگارت بپرداز، يعني ايمان آوردن يا ايمان نياوردن ديگران تأثيري در تبليغ حق از جانب تو نداشته باشد. فراز دوم انذار و تبشيري از جانب خدا نسبت به کافران و مؤمنان است. نحوه چينش آيات نشان مي دهد که فراز دوم، تابع فراز نخست است. يعني اي رسول ما تو حق را تبليغ کن و نسبت به پذيرش يا عدم پذيرش آن از جانب مردم هيچ نگراني به خود راه مده، زيرا نتيجه در حيطه اختيارات ماست و انسانها را بر اساس معيار قبول يا رد دعوت حق تو عذاب مي کنيم يا پاداش مي دهيم. بنابراين سخن اصلي اين مطلب، « لزوم تبليغ حق از جانب رسول الله ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بدون تعلق به نتيجه آن » است.
مطلب نخست خطاب به رسول الله ( صلي الله عليه و آله و سلم )، از لزوم تکيه بر خدا در مسير تلاوت وحي سخن گفت و در دامنه آن از ايشان خواست که فقر مؤمنان و ثروت کافران، تأثيري بر همراهيشان با مؤمنان و پرهيز از تمايلشان به کافران نداشته باشد. آنچه که ممکن است صبر رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) را در همراهي با مؤمنان فقير و يا پرهيز از تمايل به کافران ثروتمند به مخاطره بيندازد، دنياگرايي ايشان نيست، بلکه تعلق خاطر به نتيجه تبليغ است، يعني اهميت دادن به اينکه تبليغ حق از جانب ايشان تا چه اندازه در ايمان آوردن انسانها مؤثر است، از اين رو خداي سبحان در مطلب دوم از ايشان مي خواهد که بدون هيچ تعلق خاطري نسبت به نتيجه، به تبليغ حق بپردازند.
بر اين اساس، رسالت هر دو مطلب در خطاب به پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) تقويت بينش و انگيزه لازم براي تکيه بر خدا و استقامت در مسير تلاوت وحي و تبليغ حق است و اين مهم را با تذکر به لزوم همراهي با مؤمنان فقير و لزوم پرهيز از تمايل به کافران ثروتمند پيش مي برد و آن را نيز با تأکيد بر لزوم تبليغ حق بدون تعلق به نتيجه آن پوشش مي دهد. بدين ترتيب رسول مکرم اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) از نقطه « فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا » به نقطه « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ » مي رسند و به عبارت ديگر از نقطه تأسف شديد بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن کريم به نقطه بي اعتنايي به نقش ثروت و قدرت و بالاتر از آن، عدم تعلق به نتيجه تبليغ حق مي رسند. در نتيجه عنوان متناسب براي اين کلام عبارت است از:

« تقويت بينش و انگيزه لازم در رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) براي استقامت در مسير تلاوت وحي و تبليغ حق، از طريق تأکيد بر نفي تعلق به نتيجه تبليغ »

5-1-1- هم بستگي ظاهري کلام هاي فصل 1

گفتني است اشتراک آشکار کلام دوم و سوم در موضوع اصحاب کهف، آنها را در يک قول قرار مي دهد. به همين جهت در ادامه، هم بستگي کلام اول و قول ( کلام دوم و سوم ) و کلام چهارم تبيين مي شود.
ادامه يافتن سير خطاب به پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به منظور جهت دهي بينشي، انگيزشي و رفتاري به آن حضرت، مهمترين دليل هم بستگي دو کلام و قول اين فصل است.
کلام نخست، خطاب به پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در جهت دفع تأسف شديد بر وجود ثروت و مکنت در دست مشرکان است و قول ( کلام دوم و سوم ) نيز ذکر داستان اصحاب کهف خطاب به آن گرامي به منظور تسليت و تقويت ايشان است. بيان کلام چهارم نيز به گونه اي است که اگر قولِ مربوط به داستان اصحاب کهف نبود، از کلام يک جدا نمي شد، يعني کاملاً در ادامه بيانات کلام اول است. توضيح: کلام اول خطاب به پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در خصوص تأسف شديد بر ثروت و قدرت مشرکان انذارناپذير از قرآن است و کلام چهارم، آن حضرت را به جايي رسانده که به تلاوت متوکلانه وحي بدون دلسردي از همراهي با مؤمنان فقير و توجه به مشرکان ثروتمند دعوت کرده و به گفتن حق بدون توجه به پذيرش يا انکار آن از جانب مردم فراخوانده است. ( کلام 1: فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا کلام چهارم: وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ ... وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ ... وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ ... وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا ... وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ ... ) بنابراين هم بستگي کلام اول و چهارم کاملاً روشن و هم بستگي اين دو با قول نيز گذشت.

6-1-1- هماهنگي غرضي کلام هاي فصل 1

چنانکه در مبحث قبل گفته شد کلام دوم و سوم اين فصل به ضميمه يکديگر، قولي واحد به شمار مي آيد، بنابراين ابتدا هماهنگي اين دو کلام و کشف غرض قول مذکور؛ و سپس هماهنگي کلام اول و قول و کلام چهارم و کشف غرض فصل تبيين خواهد شد:
کلام دوم در جهت زدودن شگفت پنداري از داستان اصحاب کهف مطرح شده است. داستاني واقعي که سمبل نجات موحدان راست قامت از شر مشرکان و غلبه دادن توحيد بر شرک است؛ کلام سوم با تأکيد بر علم خدا و توجه به مشيت او، راهکار مقابله با آسيب حاشيه پردازي در داستان اصحاب کهف را بيان مي کند. آسيبي که از جانب مشرکان اين داستان پراهميت را نشانه رفته بود. بدين ترتيب روشن است که کلام سوم، تابع کلام دوم و خادم آن است، بنابراين غرض قول مورد نظر با تکيه بر کلام دوم و لحاظ کلام سوم به دست مي آيد. عنوان متناسب با غرض اين قول بدين بيان قابل طرح است:

« داستان اصحاب کهف، نشاني از سنت نجات موحدان راست قامت از شر مشرکان و غلبه دادن توحيد بر شرک؛ که در مقابله با مشرکان به ظاهر غالب مطرح مي شود. »

اينک مي توان با توجه به غرض اين قول و اغراض کلام نخست و کلام چهارم، غرض فصل را به دست آورد: کلام نخست، از تأسف شديد پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بر غلبه ظاهري مشرکان بر موحدان خبر مي دهد. آري رسول قرآن منذر را تبليغ مي کند و مشرکان صاحب ثروت و قدرت و نفوذ به او ايمان نمي آورند و غالباً مؤمنان به او از قشر ضعيف و ستمديده و فقير هستند. اين وضعيت فضاي نابساماني را ايجاد کرده است. اين کلام با توضيحاتي که در جاي خود گذشت، در جهت جلوگيري از تأسف رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بر تمکن دنيوي منکران قرآن، يعني مشرکان معتقد به اتخاذ ولد بيان شده است؛ قول اين فصل در همين راستا، از سنت نجات موحدان از شر مشرکان و غلبه توحيد بر شرک سخن مي راند. هماهنگي اين قول با کلام گذشته بسيار واضح است، زيرا اميد نجات موحدان در سخت ترين شرايط و حتي در بن بست هاي ظاهري را تقويت مي کند و هيمنه وجود ثروت و قدرت در دست مشرکان را مي شکند؛ و کلام چهارم، در تکميل اين فرايند، به تقويت بينش و انگيزه لازم در رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) براي استقامت در مسير تلاوت وحي و تبليغ حق مي پردازد و اين مهم را از طريق تأکيد بر نفي تعلق به نتيجه تبليغ پيش مي برد. در نتيجه رسول مکرم حق تعالي از نقطه تأسف شديد بر تمکن دنيوي مشرکان منکر قرآن به ازادگي کامل نسبت به ايمان آوردن يا نياوردن آنان مي رسد و توان صبر بر سختي ضعف ظاهري جبهه ايمان و غلبه ظاهري جبهه شرک را به دست مي آورد. از توجه به مجموع دو کلام و قول اين فصل چنين استفاده مي شود که خداي متعالي در صدد است تا فضاي ناشي از غلبه ظاهري مشرکان انذارناپذير پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) و مؤمنان به ايشان را در هم شکند. روشن است که از بين کلام نخست، قول و کلام چهارم، انتهاي غرض در کلام چهارم تبيين شده است. کلام نخست، به ترسيم فضا پرداخته؛ قول، به تبيين آيه اي براي تثبيت اعتقاد به سنت نجات موحدان و غلبه توحيد پرداخته و کلام چهارم مطلوب نهايي را به تصوير کشيده است و اين مطلوب چيزي جز تلاوت متوکلانه وحي و التزام به همراهي با مؤمنان فقير و عدم توجه به مشرکان صاحب قدرت و نفوذ و تبليغ آزادمردانه، بدون تأثيردهي به نتيجه آن نيست. بنابراين عنوان متناسب با غرض اين فصل عبارت است از:

« در هم شکستن فضاي ناشي از غلبه ظاهري شرک و مشرکان بر ضعف ظاهري توحيد و موحدان، از طريق تبيين ماهيت پوچ و فاني ثروت و قدرت؛ بيان سنت خدا در غلبه دادن موحدان راست قامت بر مشرکان شرور و توحيد بر شرک؛ و در نهايت ايجاد روحيه تبليغ متوکلانه وحي بدون توجه به آثار و نتايج آن »

2-1- فصل دوم. آيات 32 تا 59

آيات اين فصل از سوره مبارکه کهف داراي چهار کلام از اين قرار است: کلام نخست، آيات 32 تا 44؛ کلام دوم، آيات 45 تا 46؛ کلام سوم، آيات 47 تا 53؛ و کلام چهارم، آيات 54 تا 59.

جدايي فصل 2 از فصل 1:

انفصال اين فصل از فصل قبل، ناشي از پايان يافتن سياق خطاب به رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به منظور تأثيرگذاري هدايتي مستقيم بر شخص ايشان است. از ابتداي اين فصل، هر چند مخاطب سخن پيامبر خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) است، اما تأثيرگذاري مستقيم بر قوم ايشان آغاز شده است، زيرا خداي متعالي به ايشان مي فرمايد: وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا ... .

1-2-1- کلام نخست. آيات 32 تا 44

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا (32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا (33) وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا (34) وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا (35) وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا (36) قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا (37) لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا (38) وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا (39) فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا (40) أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا (41) وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا (42) وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا (43) هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا (44)

پيوستگي آيات کلام 1:

آيات اين کلام به سه مطلب تقسيم مي شود: نخست، آيات 32 و 33 که طليعه مثل است؛ دوم، آيات 34 تا 41 که بيان محاوره دو مرد مورد نظر در اين مثل است؛ و سوم، آيات 42 تا 44 که بيان عاقبت مرد صاحب دو باغ و نتيجه گيري از مثل است. ارتباط آيات درون اين مطالب و همچنين ارتباط سياقي مطالب اين کلام روشن است و نيازي به تبيين آن نيست.

غرض کلام 1:

تشخيص معناي منسجم هر يک از مطالب، نخستين گام تشخيص غرض کلام است:
معني منسجم مطلب نخست: خداي متعالي در صدر اين مطلب مي فرمايد که براي آنان مثلي بزن، دو مردي که براي يکي از ايشان دو باغ انگور قرار داده بوديم که اطراف آن را با نخلها محصور کرده و در بين آن دو باغ، کشت و زرعي قرار داده بوديم. هر دو باغ محصول خوبي داشت و در لابلاي باغها نهري روان بود. اين مطلب به ذکر ثروت خدادادي يکي از دو مرد اکتفا کرده و از وضعيت اقتصادي نفر دوم سخني نگفته است، اما هم به قرينه تقابل و هم به قرينه سياق مشخص مي شود که نفر دوم فاقد چنين وضعيت مطلوبي بوده است. پس مثل درباره دو مرد است که يکي از جانب خدا ثروت و مکنت خوبي داشته و ديگري از چنين امکاناتي بهره مند نبوده است. اينک بايد به اين سؤال پاسخ دهيم که ضمير « وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا » به چه کساني برمي گردد و به ديگر بيان اين مثل در درجه نخست، در صدد تأثير گذاري بر چه کساني است؟ مطالعه آيات قبلي سوره نشان مي دهد که اين ضمير راجع به کافران دنيادار است، يعني همان انذارناپذيران ثروتمند و قدرتمند که از صدر سوره ( لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ) تا اينجا سخن با آنان مرتبط بوده است. گفتني است، تصريح به ثروت و مکنت مرد ثروتمند و عدم بيان وضعيت اقتصادي مرد فقير نيز مؤيد همين مدعاست. حال مي توان معني منسجم اين مطلب را اين گونه مطرح کرد: « ذکر مثل براي کافران ثروتمند: دو مرد که يکي از ايشان داراي ثروت و مکنت خداداديي زيادي بود و ديگري نه »
معني منسجم مطلب دوم:
آيات اين مطلب، مبين محاوره دو مرد مورد نظر در اين مثل است. اين آيات در دو فراز قابل بررسي است: نخست، سخناني که مرد ثروتمند، خطاب به مرد ديگر گفته؛ و دوم پاسخي که مرد غير ثروتمند به سخنان او داده است.
محتواي فراز نخست در دو محور بيان شده، که هر يک داراي مقدمه، فعل « قال » و مقول قول است:
1.
وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا
2.
وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا
نخستين محور از سخنان اين مرد ثروتمند، برتري طلبي و فخرفروشي به ثروت و عزت بر مرد فقير بوده، که با اتکا به ثروت و مکنتش صورت گرفته است و اين از تفرع « فقال » بر « كَانَ لَهُ ثَمَرٌ » دانسته مي شود. دومين محور از سخنانش، اظهار اعتقاداتي موهوم است که پشتوانه فخرفروشي و برتري طلبي به خاطر ثروت و قدرت دنيوي بوده است: اعتقاد به جاودانگي دنيا، عدم برپايي معاد و توهم محبوبيت در نزد خدا، تا جايي مي گويد اگر معادي هم در کار باشد، بهتر از آنچه را که در دنيا دارم، در نزد پروردگارم خواهم يافت؛ آري اينها عقايدي پوچ است که بدون التزام به آن، فخرفروشي و برتري طلبي مستند به ثروت و قدرت مادي، صورت نخواهد پذيرفت. اگر او به فناي دنيا و برپايي معاد معتقد باشد، فخرفروشي به دنيا برايش چه معني خواهد داشت؟ مگر اينکه بپندارد همين تمکن دنيوي، دليلي بر محبوبيت وي در نزد خداست و از اين رو در صورت برپايي معاد نيز وضعيت بهتري خواهد داشت، چنانکه مي بينيم چنين مي پندارد. با توجه به اين توضيحات، معني اين فراز، فخرفروشي و برتري طلبي مرد ثروتمند بر مرد فقير، مبتني بر اعتقاداتي پوچ مانند توهم جاودانگي دنيا، عدم برپايي قيامت و محبوبيت در نزد خداست.
محتواي فراز دوم اين مطلب ( پاسخ مرد غيرثروتمند به سخنان مرد ثروتمند )، نيز در دو محور بيان شده که يکي ناظر به اعتقادات اظهار شده از جانب او و ديگري ناظر به فخرفروشي مبتني بر ثروت و عزت اوست:
1.
قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا
2.
وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا
چنانکه مشخص است، نخستين محور از پاسخ مرد غير ثروتمند، ناظر به دومين محور از سخنان مرد ثروتمند، يعني اعتقادات کفرآميز او؛ و دومين محور از پاسخ، ناظر به نخستين محور از سخنانش يعني فخرفروشي و برتري طلبي بر مرد غيرثروتمند است. اينکه مرد مؤمن پاسخ اعتقادات کفرآميز را مقدم کرده، داراي نکته معرفتي و تربيتي است. نکته معرفتي آن اهتمام بيشتر به کفر وي نسبت به خدا، در مقابل برتري طلبي او بر خود اين مؤمن است؛ و نکته تربيتي آن، حل معضل برتري طلبي و فخرفروشي از طريق درمان ريشه آن يعني کفر به خداست. به هر تقدير مرد مؤمن در نخستين محور پاسخ به مرد ثروتمند، اظهارات او را مساوي با کفر به خداي خالق گرفته و در اين باره به او هشدار داده که اين اعتقادات نشانه آن است که فراموش کرده اي خدا خالق تو است و تو در وجود خودت و اتکاء به ثروت هيچ استقلالي نداري؛ (1) وي در ادامه بر معرفت توحيدي خويش تأکيد ورزيده است. مرد مؤمن در دومين محور پاسخ گفته است که اگر تو مرا در ثروت و فرزند از خودت کمتر ديدي، چرا متوجه مشيت و قوت خدا نشدي و به خودت غره گشتي و به ديگر بيان چرا خدا را ولي نعمت خود نديدي و دنيا چشم تو را پر کرد و بر بنده خدا برتري جستي؛ (2) وي در ادامه از امکان ثروتمند شدن خودش تا حدي بيشتر از او و فقير شدن او با نابودي ثروتش خبر داده و بدين ترتيب تو خالي بودن تکيه گاه دنيوي وي را به رخش کشيده است.
حال که محتواي هر دو فراز مطلب دوم روشن شد، مي توانيم به کشف معني منسجم اين مطلب بپردازيم. پايه اين محاوره، سخنان مرد ثروتمند است، زيرا:
1.
در ابتداي مطلب ذکر شده و سخنان مرد غيرثروتمند، ناظر به آن است و هيچ محتوايي خارج از پاسخ به سخنان مرد ثروتمند ندارد.
2.
مطلب قبل درباره ثروت مرد ثروتمند و مطلب بعد نيز درباره عاقبت اوست و اين نشان مي دهد که او محور اصلي اين مثل است، بنابراين در اين مطلب هم سخنان وي اصالت دارد.
بر همين اساس معني منسجم اين مطلب را مي توان با محوريت فراز نخست و لحاظ فراز دوم، اينگونه ارائه داد: « فخرفروشي ثروتمند کافر بر مؤمن کم ثروت، به خاطر توهم جاودانگي دنيا و عدم برپايي قيامت و محبوبيت در نزد خدا؛ که ريشه در کفر به خدا و فراموشي ولي نعمت بودن او داشت »
معني منسجم مطلب سوم: آخرين مطلب اين کلام از نابودي ثروت اين مرد خبر داده و در ادامه اظهار حسرت و پشيماني او را به تصوير کشيده است. او با مشاهده فناي ثروت خويش آرزو مي کند که اي کاش هيچ گاه به پروردگار شرک نورزيده بود. او هيچ گروهي را در جلوگيري از اين اراده خدا، يار و ياور خويش نديد و برايش روشن شد که حقيقت ولايت از آن خداست و بهترين ثواب ها و عاقبت ها از جانب اوست. پيش از اين دانستيم که مرد ثروتمند اين مثل، با اتکا به دنيا و اعتقاد به جاودانگي آن و باور به محبوبيتش در نزد خدا بود که به راحتي بر مرد مؤمن فخر مي فروخت و از برتري خويش نسبت به او سخن مي راند، اما اين عاقبت به وي نشان داد که اعتقاداتش، توهماتي تو خالي بوده است؛ نه آن دنيايي که تکيه گاه او بود، باقي ماند و نه فرض محبوبيتش در نزد خدا درست درآمد و چون اين فخرفروشي ريشه در اعتقادات کفرآميز او داشت، از شرک گذشته خويش پشيمان مي گردد. بدين ترتيب عنوان متناسب براي اين مطلب عبارت است از: « نابودي ثروت مرد ثروتمند، سبب ظهور ناپايداري تکيه گاهش در برتري طلبي و آشکار شدن فساد اعتقادات شرک آميزش و ظهور حقانيت ولايت خدا »
اينک که معاني مطالب سه گانه اين کلام مشخص شد، مي توان به کشف غرض کلام پرداخت: آري بر اساس مطلب نخست، اين کلام مثلي براي کافران ثروتمند است: مثل دو مردي که يکي از ايشان داراي ثروت و مکنت خداداديي زيادي بود و ديگري نه؛ و بر اساس مطلب دوم، محور اين مثل، فخرفروشي ثروتمند کافر بر مؤمن کم ثروت، به خاطر توهم جاودانگي دنيا و عدم برپايي قيامت و محبوبيت در نزد خدا بوده که در کفر به خالق و فراموشي ولي نعمت بودن او ريشه داشته است؛ و بر اساس مطلب سوم، نابودي ثروت مرد ثروتمند، سبب ظهور ناپايداري تکيه گاه او در برتري طلبي و آشکار شدن فساد اعتقادات شرک آميزش و ظهور حقانيت ولايت الله تعالي شد. اينک مي توان نتيجه گرفت که هدف از ذکر اين مثل هشدار دادن به کافران در برتري طلبي بر مؤمنان است، آنان به استناد به امکانات مادي و تمکنات دنيوي خود، به مؤمنان فخر فروخته ايشان را تحقير مي کردند و اين وضعيت را دليل بر محبوبيت خود در نزد خدا مي دانستند. اين مثل به ايشان مي فهماند که تکيه گاهشان در اين کار، سست و بي بنيان است و مشکل اصلي آنان شرک و کفر به خدا و غفلت از ولايت اوست. البته به موازات اين اثر، مثل مذکور بر مؤمنان هم مؤثر بوده و موجبات آرامش آنان را نيز فراهم مي آورد. عنوان متناسب با غرض اين کلام عبارت است از:

« ذکر مثلي به منظور در هم شکستن مباني اعتقادي برتري طلبي کافران بر مؤمنان که با اتکاء به ثروت و قدرت مادي صورت مي پذيرد »

پي‌نوشت‌ها:

1. ممکن است به ذهن کسي چنين خطور کند که هشدار دادن به مرد کافر نسبت به اينکه اعتقادات او ملازم با کفر به خالق است، چه معني دارد، زيرا او ابايي از کفرآميز بودن اعتقادات خود ندارد؟ در جواب مي توان گفت: با وجود اينکه مشرکان براي خدا قائل به شريک بودند، اما خالقيت او را قبول داشتند، در اينجا مرد مؤمن به وي هشدار داده که اين اعتقادات تو ملازم با کفر به خالقيت خداست و اين امري است که حتي براي آن مشرک قابل قبول نبوده است.
2. «
إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا » شرط براي محتواي قبل از خود است يا شرط محتواي پس از خود؟ به چند دليل مي توان گفت که اين عبارت شرط محتواي قبل از خود است:
1.
اگر شرط براي مابعد باشد، آغاز جمله اي جديد است، در حالي که در چنين موقعيتي آغاز جمله جديد نيازمند عطف است و در ابتداي اين جمله ادات عطفي ديده نمي شود؛
2.
اولويت با اين است که جواب اين شرط در همين آيه باشد و نه آيه بعدي؛
3.
توجهي به محتواي شرط مورد نظر و آيات پس از آن به عنوان جواب شرط نشان گر درجه اي از ناسازگاري شرط و جزاست که امري نامقبول است.
منبع مقاله :
طرح راهنماي مربي تدبر در سوره هاي قرآن کريم 3 و 4، دبيرخانه ي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، دبيرخانه شوراي تخصصي توسعه فرهنگ قرآني، بهار 1388

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی