کان الله بوده ای فی مامضی تا که کان الله له آمد جزا
اگر برای او بوده ای خدا برای تو جزا آمده است؛ در حقیقت خودِ خداخواهیِ تو جزای عملت بوده است اگر تو تو را خواسته ای قطعاً بدان که خودِ این خواستنِ تو جزای توست؛ برای اینکه چون او تو را خواست تو او را خواسته ای که این خواستنِ تو (خداوند را) در حقیقت جزائی است که داری می گیری. که آن خدا عبد را می خواهد، پس خدا هم می خواهد طلب دارد طالب است «یَحِبُّهُم» خدا هم طالب است اگر خدا طلب کرد ادب این است که طلب خدا را بدهد، خدا چه طلب دارد؟ من و شما را؛ عبد را. خوب لازمۀ جواب خدا اینست که عبد او را طلب کند که در حقیقت طلبِ او به منزلۀ جزای خودِ حق است برای اینکه خودِ حق عبد را طلب کرده است باید این طلبِ خدا جزا داده شود جزای طلب خدا این است که انسان او را طلب کند؛ این نیز جزای حق سبحانه تعالی است. حالا اگر بفرمائید که او را طلب کردیم جزای ما چیست؟ ایشان می فرماید جزای شما اینستکه من مالِ شما، دیگر از این بالاتر چه می خواهی؟ اینستکه جنابِ یایزید بسطامی می فرماید: من از خدا داراترم. که حضرت آقا این را در هزارویک نکته آورده اند (اجازه بدهید در مورد جلد سوم هزارویک کلمه بگوئیم که خیلی از اسرار درون آن آمده است؛ بخصوص رسالۀ شریف رموز و کنوز که جزو رساله های شریفِ حضرتِ آقاست نگاه بفرمائید. آنجا کنوزالاسماء عیانی که حضرت آقا این را با دیدِ دیگری شرح فرمودند بعنوان اینکه رمزهای این کنوز را می خواهیم بدست آوریم؛ مسائل کد و رمزها خیلی فراوان آمده و خیلی هم عجیب؛ که در آن بسیاری از دستورالعملها هم آمده است. چه در اینجا چه در جاهای دیگر آقایان مراعات کنند بی برنامه نباشد بی گدار به آب نزنند وگرنه گرفتار می شوند). جنابِ بایزید بسطامی می فرماید:«من از خدا داراترم» من از خدا سرمایه دارترم بیشتر دارا هستم بعد مردم او را سنگسار کردند. فرمود که چرا بد و فحش می دهد؟ بیائید حساب کنید ببینید که خدا از ما داراتر هست یا ما از خدا دارتریم؟ خدا کی را دارد؟ من را دارد. من کی را دارم؟ خدا را. من خیلی با ارزشم یا خدا؟ آنرا که خدا دارد من هستم من که بی ارزشم؛ آنرا که من دارم خدا هست که خدا از همه ارزشمندتر هست؛ پس من دارائی ام از خدا بیشتر هست.
الان جزای تو «کان الله له» است خدا جزای توست. که مرحوم آقا میرزا جواد تبریزی (علیه الرحمة) «حالا با رسالۀ لقاء الله آقا میرزا جواد هم انس بگیرید که اولین کلمۀ هزار و یک کلمه (جلد سوم) سرگذشت همین بزرگوار است؛ آنوقت لقاء الله را بگیرید (در بازار هست) اصلاً آدم متحوّل می شود؛ این رساله را من خودم اولین بار بی خبر بودم بصورت عبوری که می رفتم بطرف جمکران که غوغا می شد آدم را منقلب می کند» در رسالۀ لقاء الله دارد: (بصورت یک حالش سرزنش): «جناب انسان تو باید به جایی برسی که مطیعِ خدا شوی بلکه بالاتر، به جایی برسی که مطاعِ حق شوی مطاع یعنی فرمانبردار، یعنی تو باید به جایی برسی که خدا تو را اطاعت کند. این خیلی حرف سنگینی است.
قبل از عملیات والفجر 8 در صیداویۀ آبادان این بحث را در مورد لقاء الله برای رزمندگانی که بسیاری شهید شدند، کردیم باید بجایی برسی که خدا بشود مطیع تو، این چی هست؟ این همانی است که جناب مولوی می فرماید:«کان لله» تو برای خدا باش؛ «کان الله له» تا اینکه خدا برای تو باشد، حالا حواست را جمع کن! هر کس افسانه بخواند افسانه ای است؛ که به این دلمی بندند دل خوش می کنند.
مرحوم شیخ الرئیس در رسالۀ عهد با خودش عهد بسته: (رساله ای جناب ابن سینا دارند بنام رساله عهد که در مجموعه رسائل 21 رساله شان ظاهراً چاپ شده است) که رمان نخواند، افسانه نخواند، داستانهای بی اساس و بی ریشه نخواند. مثل اینکه چهارتا بچه را کنار هم جمع کند و یک افسانه ای برایشان بخواند که اینها قهقهه بزنند که اینها نفس را کج بار می آورد نفس اعوجاج پیدا می کند. با خودم عهد کردم که اینگونه کتابها را نخوانم که نفس اعوجاج نیابد.مستقیم بار بیاید.
هر که افسانه بخواند افسانه ای است وانکه دیدش نقد خود فرزانه ای است
ان شاء الله دیدِ نقد پیدا کنیم. امید است که مردم صاحب نظر را این دروسِ معرفت نفس (که اینطور تعریفش کردیم معارف عقلی و اصولِ علمی و چشمه هایی از منبع حیات لایزالی و گوهرهائی از خزائن الهی است) اثری مؤثر (که هم می توانیم مُؤَثِّر بخوانیم و هم مُؤثَر یعنی برانگیخته شده یا زبده و خلاصه) و مستعدّین را مأدبه ای (مأدَبه یعنی ادبستان یعنی محل تادیب انسان. که الان می گویند دبستان( مثل پنجره که در حقیقت پنج راه بود پنج راهِ حواسِ پنج گانه کم کم شد پنجره و قدیم برای هر اتاقی 5 تا پنجره می گرفتند اسمش را می گفتند پنج راه که مطابق با نفسِ انسان باشد که نفس از نظر ظاهری در نشئۀ طبیعت 5 تا راه به بیرون دارد) مأدَبه در عربی یعنی محل تادیب، دبستان، لذا آنهایی که معلم ابتدائی هستند باید به مراتب از معلمین دانشگاهی قوی تر باشند برای اینکه این کودک و فرزند در مأدَبه قرار گرفته و هر طور او را بار بیاورد؛ همینطور خودش را بالا می کشد. در خارج معلمین دبستانها از آن قدیمترین و مجرّبترین معلمینند که برخلافِ ما که الان یک نفر می رود دانشگاه و لیسانس و درجا می رود دبیرستان، بعد یک کسی که تازه دیپلم یا فوق دیپلم را گرفته این را می بریم دبستان. این آقایی که الان او 20 سال یا 22 سال است این می خواهد برود بچه را ادب کند؟ او نمی تواند.آن کسی که 30 الی 40 سال تدریس کرده باید بیاید دبستان تدریس کند. نتیجه اینکه ادب پیش آید نه اینکه همینطور بچه درسی بخواند و برود بالاتر). مأدُبه (سفره) به ضمّ دال در عرب طعامی که روی سفره می ریزید معنی دارد. لطافتش در این است که خودِ آن غذا را سفره می گویند وگرنه آن سفرۀ پلاستیکی در خانۀ همه هست؛ می گویند فلانی آدمِ سفره داری هست یعنی خوب غذایی به مهمانانش می دهد. حالا آقا هم می فرمایند شما هم که به مهمانی من در این دروس معرفت نفس آمدید، مأدبه پرفایده ای باشد یک سفره و یک طعام پرفایده ای باشد جلوی مهمانان عزیز خودم آوردم که تا بخورند و بال و پر بگیرند و بالا بروند. به تعبیر جنابِ صدرالمتألّهین که می فرمایند: معارف علوم الهیه بمنزلۀ دانه ای است و عالَم تله ای است. در روایتی آمده گنجشک تا 20 متری عمق زمین را می بیند. حالا از او می پرسی چرا می افتی توی تله؟ می گوید: آن دانه هایی که می ریزند ما را گرفتار می کند؛ ما به هوای آن دانه ها می رویم و حواسمان پرت می شود. الان اقا می فرمایند: من برای شما تله گذاشتم تا بیائید و از این دانه ها بخورید. و لذا نظام هستی را می فرمایند: دام عالَم، دام خدا، که شما را به دام بگیرد. اگر خودتان افتادید چه بهتر؛ اگر نیافتادید می فرماید از این به بعد شما را به دام می اندازم. اما انداختیم پایتان گیر کرد، آنقدر جیک جیک می کنید که تا... لذا صدرالمتألّهین می فرمایند که دنیا تله است. معارف قرآن کریم به منزلۀ دانه های تله است و می فرماید: شما بروید این دانه ها را بخورید غذای جانتان شود؛ اما دام برخلاف تله های دیگر است. تله های دیگر صاحب تله می آید شکار را می گیرد و آن پرنده از پرواز می افتد؛ اما اینجا فرمودند: عالم تله ای است که شما را بگیرد و بال پروازتان بدهد تا پرواز به سوی ماوراء طبیعت کنید، این برخلافِ آن تله است. اینجا ما خودمان پرواز می کنیم و به طرف صاحب تله می رویم؛ آنجا صاحب تله خودش می آید به دام افتاده را می گیرد. ولی خداوند می گوید نخیر آنقدر مرا پایین نیاورید؛ من قرآن فرستادم دانه است جان بگیرید؛ پیغمبر و ائمه فرستادم که شما را به تله راهنمایی کنند و بگویند بروید از آن دانه ها بخورید حالا که به دام افتادی پرواز کن و بیا بسوی من. لذا منطق الطیر جناب عطار نیشابوری یعنی این، و مستعدین را مادبه ای با فائده و مائده ای با عائده؛ مائده یعنی سفره، مائده ها حقایقِ وجودی است که از عالَم ماوراء طبیعت می آید اینها مائده های آسمانی است. چون انسان غذا می خواهد و غذای انسان علم است و علم از ماوراء طبیعت می آید و هرگز علم از نشئۀ طبیعت برنمی خیزد. ان شاء الله در این کتاب برهانی می شود ( تمام آنچه را که شما عزیزان در دانشگاهها و ما طلبه ها در حوزه ها می خوانیم اینها همه زمینه اند) تا علمِ اصلی از ملکوت عالم بیاید. علم اصولاً اینجایی نیست. در کتابِ شریفِ اتحاد عاقل و معقول که ان شاء الله آن سفره هم نصیب ما شود، حضرت آقا فرمودند «علم غذای نفسِ انسانی است که از ماوراء الطبیعة می آید.» و انسان براساسِ حرکتِ جوهریِ نفس باید خدمتِ علم برود که علم آنقدر سطوت و عظمت دارد که پایین نمی آید؛ علم می گوید تو باید بیایی بالا. مظاهرِ وجودیِ علم به نشئۀ طبیعت می آیند تا نردبانی برای بالا بردنت بسوی علم باشند؛ وقتیکه به آن رسیدی از آن به بعد می فرمایند مکاشفات که مکاشفاتِ اصلی همان حقایقِ علمی است که از ماوراء طبیعت به جانِ انسان ریخته می شود.
افتتاح آن پنج شنبه سوم محرم هزار و سیصد و نود و پنج هجری قمری مطابق با 26/10/1353 شمسی بود، در این دروس معرفت نفس أعنی خودشناسی طریقِ معرفت به ماوراء الطبیعت و به خداشناسی است که مرئات (آینه) و مرقاتِ (نردبان) جمیع معارف است، معرفت نفس آینۀ تمام معارف و نردبان برای رسیدن به تمامِ معارف است که اگر می خواهی بالا بروی از نردبانِ وجودیِ خودت بالا برو «فَمَن لَّم یَّجعَلُ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِن نُّور» پس کسی که خداوند برای او نور قرار نداد برای او نوری نیست؛ کسی که علمش نورش از ماوراء الطبیعة نیست اصلاً علم ندارد، بدردش نمی خورد، آن علم نور نیست، معدنِ حقایق خودِ شما هستی در هزار و یک کلمه (جلد سوم) از رسالۀ شریفِ صد کلمه در معرفت نفس نقل می کنند (رسالۀ صد کلمه در معرفت نفس حضرت آقا خیلی کد هست، همۀ آن رمز هست که معمولاً باید در لابلای کتابهای شریفِ ایشان این جمله های رسالۀ شریفِ صد کلمه در معرفت نفس و الهی نامه را پیدا کنید و ببینید که شرحش چگونه است، حالا ما در خدمتِ عزیزانِ بابلسر در خدمتِ شرح چند تا از کلماتش بودیم، امیدواریم که تنظیم بشود خدمتِ شما بیاید اینجا رسالۀ شریفِ صد کلمه با ارزش است؛ آن صد تا کلمه آقا می فرمایند بعد از نماز ظهر و عصری بودم در قم که حالشان یکدفعه دگرگون شد و در ظرفِ چند لحظه (حالا جنبۀ زمانی ندارد) این صد کلمه به ذهنشان آمده به انزال آمده و بعد در مقام تنزیلش در همان حال نوشته و نوشته و نوشته... تا بعدها شماره گذاشتند و دیدند شده صدتا و بعد میفرمایند: چون همۀ اینها از متنِ وجودیِ خودم برخاسته شده است اسمش را می گذاریم صد کلمه در معرفت نفس) حالا در کلمۀ 26 (یعنی کلمه 330) هزار و یک کلمه (جلد سوم) صفحۀ 191 نقل می کنند: در کلمۀ 26 صد کلمه گفتیم «هر که من عرف نفسه فقد عرف ربه این حدیث را درست فهم کند جمیعِ مسائلِ اصیلِ فلسفی و مطالبِ قدیمِ حکمتِ متعالیه و حقایقِ متینِ عرفانی را از آن استنباط تواند کرد. یعنی آنچه را که شما در 9 جلد اسفار بخوانید و شفا را کامل بخوانید، (کل شفا را از الهیاتش از طبیعیاتش و...) و همۀ اشارات را بخوانید و تمهیدالقواعد را بخوانید و شرحِ فصوص قیصری و مصباح الانس ابن فناری و فتوحات را بخوانید و تمامِ کتابهای فلسفی را بخوانید؛ در حقیقت می رسید به اینکه معرفت نفس چی هست! و سیرِ علمیِ بزرگان اینست. حضرتِ امام (ره) همین سیرِ علمی را معتقدند (در کتابهای شریفشان) که معمولاً همۀ اینها جزو شاگردانِ آقا محمدِ شاه آبادی (ره) بودند، ایشان از شاگردان آقا میرزاهاشم اشکوری بودند و خودشان از شاگردانِ مرحوم آقا میرزا محمد رضا قمشه ای بودند و آن بزرگوار هم از شاگردان سید رضی لاریجانی شد و جنابِ سید رضی لاریجانی از شاگردان مرحوم ملا علی سنگ درکائی بودند در همین هزار و یک کلمۀ حضرت آقا یک عبارتی از مرحوم آقا شیخ عزیزالله طبرسی (ره) آوردند که نقل می کردند جنابِ ملا علی نوری از امام زاده عبدالله که بطرفِ جنگل بروی بالاتر از سنگ درکا که مقداری اسمش معروف هست، آنجا تنگبن است و جنابِ ملا علی نوری اهلِ آنجا بودند و چون آلش رود یک سنگهای مخصوصی دارد، آنجا معمولاً معدنِ ذغال سنگ و اینها هست، مرحوم ملا علی نوری ابتدا در آن معدن کار می کردند سنگ کشی بودند و ییلاقشان هم کنگرچال هست که نزدیکِ گزناسرا می باشد، تابستانها به ییلاقشان می رفتند و زمستانها می آمدند به تنگبن و آنجا سنگ کشی می کردند، یعنی در معدن کار می کردند و بعد رفتند به سعادت آبادِ نور در خدمتِ علامۀ نوری (خیلی قدیم) آنجا طلبه شدند و از آنجا رفتند نجف و از نجف برگشتند به تنگبن و خیلی هم قوی شده بودند (مرحوم ملا علی نوری). اساتید حضرتِ آقا نقل می کردند که آقای ملا علی نوری از مرحومِ صدرالمتألّهین در الهیات و فلسفه پیشی گرفته و در دورانِ فتحعلی شاه هم اتفاقاً بودند و حدودِ 170 سالِ قبل رحلت کردند و از دنیا رفتند و خیلی با عظمت بودند.
حالا افتادیم اینجا و وقتِ شما را گرفتیم اینها برای این است که ما را اهلِ عقل کند، اهلِ جزم بشویم، بدانیم که می شویم، یک کسی سنگ درکائی باشد تنگبنی باشد و سنگ کش هم باشد و برود به جایی هم برسد. «معمولاً ناز پرورده تنعم نبرد راه به جایی» آنها باید همان هوا و هوسشان را دنبال کنند، او که با سختی بالا آمد خوب است. مثلِ یک جوانی که پدرش پول دار باشد، برایش ماشین بخرد و در جیبش هم پول بگذارد، این دیگر هنر ندارد! یک کسی پول داشته باشد خیلی راحت ببخشد، این هنر نیست؛ راجع به شوهرِ حضرتِ زینب سلام الله علیهم می گویند حاتم طائی در مقابلِ ایشان هیچند (راجع به زندگی عبدالله بن جعفر مطالعه بفرمائید غوغاست). یک آدم عجیبی است که حاتم طایی معروف در مقابل ایشان باز هیچ است، چرا؟ چون ایشان (عبدالله بن جعفر) در سختیها می بخشد حاتم طایی در دارائی؛ حالا این را الان نمی گویم که جنابعالی بروی هر چه داری ببخشی و زن و بچه ات را ببری توی خیابان، که نمی توانی، حرف زدنش راحت هست اما پیاده شدنش مهم است و به شما هم عرض می کنم تا به این کد و رمزها عنایت نفرمایید توفیقاتِ شما افزوده نمی شود.
شاگردی آمد خدمتِ آقا محمد آقای شاه آبادی می گفت من سالیانی هست در کارم هنوز چشم چشم دلم باز نشد گفت برو خُمسَت را بده و رفت خَمسَش را داد چشمش باز شد، اینها همه و همه کد و رمزهاست، حالا فکر کنید دروس معرفت نفس بیائید ولی جایی بخششی و یا عفوی نباشد که حتماً باید انتقام بگیرم، این که نشد! پس چی شد؟ کجا پیاده شد؟
بعد فتحعلی شاه از اصفهان که مرکزِ حکومتِ آن روز بود، آمده بود طرفِ مازندران (بعنوان مسافرت)، شاه بود بالاخره بیاید و برود و استانهایش را ببیند که چه خبر هست؟ آمد اینجا و گذارش افتاد به این روستاهای اطرافِ امام زاده عبدالله در همان جنگلِ سنگ درکا و تنگبن و علیمستان و امثال اینها، آنوقت واردِ هر ده که می شد (این خوبی پادشاهان بود) صحبت از آخوندها می کرد، گفت در این دِه شما چند تا روحانی دارید؟ آخوند دارید یا نه؟ گفتند بله آقا ما دو تا آقا داریم، اما یک آقا بندۀ خدا اصلاً کاری به ما ندارد، شبانه روز در همان خانه نشسته و (به یک تعبیرِ عوامی مردم) ما را تحویل نمی گیرد، (خودشان را بالا نمی برند و بعد می گویند ما را تحویل نمی گیرد، با ابنکه خداوند اینقدر خودش را پایین آورده ما باز خدا را تحویل نمی گیریم! الان خداوند چقدر ما را تحویل می گیرد، چشم داده گوش داده دو تا دست داده و... دیدی چند لحظه برق قطع شد همه حالمان گرفته شد! اگر یک آن «لشکر حقند گاهِ امتحان» چشم بگوید من به دستور خدا دیگر نمی خواهم ببینم چکار می کنی؟ دست بگوید آقا من کار نمی کنم، گوش بگوید آقا من نمی شنوم، حالا اگر مردی کاری بکن! اینهمه ما را تحویل گرفتند چی کردیم؟) یک آقای دیگر داریم او خیلی با ما یکی هست، گفت بروید به این دو تا آقا بگوئید فلانی می گوید بیائید، بعد اینها رفتند، آقایی که خیلی مردم را تحویل می گرفت! آمد؛ (در حقیقت آن آقا مردم را تحویل گرفت او نمی خواست جان را قوی کند؛ او می خواست خودش را بالا بکشد)، رفتند دنبال ملا علی نوری نیامد، بعد می گویند: (حضرت آقا می فرمایند) که جنابِ ملا علی نوری به هیچ وجه از آقائی اش کم نمی کرد، مثلِ مرحوم فرسیو (ره). حالا الان آقا می رود در دکانی می گوید: آقا چون شما هستید 54 تومان، 4 تومانش را ندهید 50 تومان، خوب آقا چرا ما را داری به 4 تومان می فروشی؟ اینها چی هست به ما عادت دادید؟ شما چون فامیل ما هستید از شما کمتر می گیریم! چرا؟ فامیل که به فامیل لطف کند که بهتر است تا غیر به آدم لطف کند! اصلاً این چه سُنّتهایی است که ما گذاشتیم؟ می رویم بازار چیزی بخریم می گوئیم برویم مغازۀ آشنا بخریم که آشنا قیمت را کم کند! چرا چنین دیدی دارید؟ چرا؟ چرا؟ آقا فرمودند این طبعِ پست و زشت هست که من بروم از کسی بخرم که نسبت به غیر، به من کمتر بدهد از من کمتر بگیرد؛ خوب چرا؟ بعد جنابِ ملا علی نوری کم نمی کرد هیچ پادشاه و گدا برایش فرق نمی کرد، بعد برایشان تعبیر کرد گفت که پادشاه باشد گدا باشد هر که گوشت می خواهد می رود درِ خانۀ قصابی، گفتند به پادشاه چه بگوئیم؟ نکند پادشاه دستورِ قتلِ عام همه را بدهد! آمدند گفتند نگفتیم که ایشان اصلاً با کسی بُر نمی خورد؟ نیامد. بارک الله مؤدب بود آن پادشاه، اگر فتحعلی شاه جنایت می کرد همین یکی او را بس بود، بعد به اطرافیانش گفت این آقا یک آقای سنگینی است برویم خانه اش، چون در اصفهان بود و آخوند دیده بود، رفت خانۀ ملا علی و چند سؤالی کرد و دید عالِمی این گوشه افتاده است و این مردمِ بیچاره خبر ندارند، دستش را گرفت و گفت تو اینجا داری ضایع می شوی و ایشان را به اصفهان و حوزۀ اصفهان برد و بعد یواش یواش معروف به ملاعلی نوری اصفهانی شد و حوزۀ علمیۀ اصفهان را برگذار کرد که در محضرِ ملاعلی نوری 400 فیلسوف و حکیم تربیت شد، می گفتند آنقدر درسش سنگین بود که کمتر شاگرد می توانست در درسش شرکت کند، حالا چقدر ایشان در حوزۀ اصفهان توانستند طلبه جمع کنند که فقط 400 نفر توانستند درسش را بفهمند من خیلی در این تعجبم که اگر جنابِ ملا علی نوری یک مقدار سطح درسش را پایین می آورد شاید می شدند 1000 تا حکیم، اما آن عظمتشان نمی گذارد. ایشان یک آدمی است که اصلاً هیبتِ ایشان آدم را می گیرد؛ اوّل اسرارالحکم با تعلیقات جناب مرحوم شعرانی که چاپ شد، عکسِ جنابِ ملاعلی نوری به صورتِ نقاشی هست، آنوقت یکی از شاگردانش جنابِ ملا اسماعیل سبزواری است و یکی از شاگردانش جناب مرحوم ملا هادی سبزواری است که جنابِ ملا هادی سبزواری معروف هستند، تازه ملا هادی سبزواری می گفت که من پیشِ ملا سبزواری درس می گرفتم و بعد از سالیان چون شاگردِ قوی بودم گفتند حالا می توانی بیائی در کلاس درسِ ملا علی شرکت کنی. بله ؛ می شود کسی سنگ کش باشد و این چنین هم بار بیاید، بشرط اینکه به هیاهو و به حرفِ این و آن گوش نکند، بشرط اینکه مردم عزم و جزم باشد، کار کند و به ثمر برسد، در غُرَر وَ دُرَر (کتابی است با 30000 روایت که این آقا از امیرالمؤمنین جمع کرد) از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرد: «نالَ الفُوضَ الاَکبَر مَن ظَفِرَ بِمَعرِفَةُ النَّفس»، آنجا آقا درس هم دادند: نائل می شود به فوض بزرگ کسی که ظفر و پیروزی به معرفت نفس یابد. کسی که در معرفت نفس پیروز شده این به فوض اکبر رسیده و به بالاترین مقامِ انسانی راه یافته است و نیز روایت دیگر از امیرالمومنین علیه السلام: «مَعرِفَةُ اللهَ سَبحانَهُ اَعلَی المَعارَف» معرفت خدای تبارک و تعالی بالاترین معارف هست ولی «مَعرِفَةُ النَّفسَ اَنفَعُ المَعارِف» شناخت نفس نافعترین شناختهاست. «والحمد لله ربّ العالمین».
منبع،شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی درس اول جلسۀ هفتم
شارح: استاد داود صمدی آملی سالهای 76-80
نظرات شما عزیزان: