متن ادبی شهادت امام کاظم (ع)
پیش از مطالعه متون ادبی لازم به ذکر است که از این مجموعه متن میتوانید به عنوان دلنوشته برای بیان دکلمههای زیبا در مراسمات مختلف استفاده نمایید.
اینجا کاظمین است و این روزها، روزهای رجب. وقتی عقربه تاریخ به بیست و پنجم آن نزدیک میشود، دوباره ثانیهها به فریاد میآیند. از نگاه دیوارهای شهر، غم میچکد. ناله حزین مرغان عاشق است که به گوش میرسد: امشب پس از چندین سال روز، چندین سال شب، هفتمین ستاره به آسمان هفتم میرسد؛ ولی غافل از آنکه این مردم، غفلت، سایه گستر چشمهایشان شده است.
دریغ و صد افسوس که نمیدانند اینجا دیگر تازیانه ها شرمِ باریدن دارند! چه سخت است و دردناک، دیدن چشمان خیس و بارانی و منتظر دخترت! او سالهای سال چشم به راهی را تحمل کرد تا تو از سفر برگردی؛ امّا غربت تو با تو عجین بود و سرانجام این چشمها را برای همیشه منتظر و داغدار گذاشت.
معصومه تو، خود هم این غم را به دوش کشید؛ امّا…
حال که دستهایم در جستجوی نگاه خدایی توست، فقط میگویم: ای کاش کبوتری بودم در حریم حرم کاظمین تا بالهای خود را آنقدر در آسمان گرفتهاش میتکاندم که تمام غمهایم در پنجره فولادش گره بخورد!
کاش پرندهای بودم و بالهایم آنقدر وسعت داشت تا به اوج آسمانها میرفتم و پرده سیاه غم را از صورت گرفته خورشید کنار میزدم تا شاید این طرفتر، دل گرفته دختری آرامتر شود!
کاش…
اعظم سلیمانی تبار
⚑⚑⚑⚑
تقویم، روی سیاهترین برگههای خود ورق میخورد و به هزار و چهار صد سال پیش بر میگردد؛ به شبی که غم، به شب نشینی کوچههای تاریک کاظمین آمده است. شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاکها فرو میچکید. خورشید، خودش را پشت غروبها و کوهها پنهان کرده است؛ گویی این که در خیابانها مرگ پاشیده باشند!
مرگ در قالب تعارف خرما تقدیم امام موسی کاظم علیه السلام میشود.
یک لقمه دیگر از این خرما و ریحان میل کن، اگرچه به زهر آغشته شده باشد! و چقدر هارون به دستهای سیاه و جنایت وحشیانه خودش افتخار میکرد! افتخار به شکستن حریم حرمت ائمه! افتخار به خانه نشین کردن عدالت و زمینگیر کردن ساقههای پیچکهای عاشق!
ای کاش طاقهای آسمان میشکست و باران بلا بر زمین نازل میشد و این اتفاق ناگوار نمیافتاد! چشمهایت که به گنبد طلایش میافتد، بی اختیار اشک به شبنشینی چشمهایت میآید!
«السلام علیک یا عَلَم الدین و التّقوی
السلام علیک یا خازن علم النبیین
السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین
السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر و رحمةاللّه و برکاته»
خداحافظ ای دستهای پاک عبادت!
خداحافظ ای پیشانی پینه بسته از تهجد شبانه!
خداحافظ ای نور خدا در تاریکیهای زمین!
خداحافظ ای درهای رحمت الهی، از دستهای شما جاری بر روی خاک!
خداحافظ ای معدن انوار علم و وارث سکینه نیاکان پاک!
خداحافظ ای کوچههای غریبه کاظمین!
خداحافظ ای سالها زندان، سالها غل و زنجیر!
خداحافظ ای سالها انتظار!
بگذار و بگذر؛ خشت خشت دیوارهای تاریک زندان را و لحظه لحظه تنهاییات را!
بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگیها و بی کسیهایت را!
بگذر از این شهر که مردم قدر تو را نمیدانند و خورشید عالم تاب را بر بالای سرشان نمیبینند!
ابراهیم قبله آرباطان
میگویم: یا باب الحوائج و در قنوتم یک آسمان التجا گل میکند. کیستی ای روح نیایش، نیاز حاجتمندان، سبب ساز رحمت واسعه الهی. کیستی تو که میشود با التجای به تو، تمام نابسامانیها را سامان بخشید، تمام دردها را درمان کرد و تمام غصهها را از دل زدود؟ کیستی تو ای روح نماز که حتی دشمنت به خاکساری نیایشت غبطه میخورد؟ حضور آسمانی تو را چه کسی میتواند انکار کند؛ حتی در زندان، حتی در تنگنای تمام «سیاه چالها»؟! بریده باد دستی که زنجیر را به ملازمت پاهایت برگزید! آخر چگونه میشود مفهوم ناب آزادی و آزادگی را به بند کشید؟
مولا، شگفتا از صبر تو؛ صبر مقابل سیه کارترین ستمگران روزگار، صبر مقابل تمام نارواییهای زندان و زندانیان! بریده باد دستی که تازیانه بر پیکر کبریاییات نواخت! بریده باد دستی که با زهر خنده نگاهش، سمّ هستی سوز حسادت را به جام جان تو ریخت!
مولا جان، ای اسطوره شکیبایی! ما رابه التجای تو نیازی است که در طول زندگی بدان محتاجیم و خداوند دعای تو را بهانه اجابت بی واسطه کرده است.
ای باب رحمت و اجابت! چگونه میشود در عین درماندگی از یاد تو غافل شد؟
اینک، این غروب غمبار شهادت توست که آسمان «کاظمین» را فرا گرفته است؛ غروبی که یادآور روزهای تاریک زندان است؛ روزهای تلخ تازیانه و خشم، روزهای سرشار از خلوت غریبانه مناجاتهایت.
مولا جان، چگونه میتوانم عبادتهایت را بسرایم؛ ولی برای زخمهای غریبانهات سکوت کنم؟
چگونه میتوانم به شکیبایی بی نظیر بیاندیشم؛ ولی به شکنجه دژخیمان توجه نکنم؟
چه نامرد مردمانی بودند، آنان که شمع وجودت را خاموش میخواستند!
چه وارونه اندیشانی که وجود آسمانیات، تاب تماشا از آنان گرفته بود.
مولا، ای خورشید فرو نشسته در محاق زندانها! امروز دل ما تنها به اندوه نشسته است که شمع جان به یاد روزهای بی چراغت، سوزان و اشک غم به یاد نالههایت فروزان است.
سلام بر تو، در همه حال!
سلام بر تو در همه روز!
سلام بر تو و شکیباییات در زندانهای تاریک هارون!
ما و دریای کرمت یا باب الحوائج!
سیدعلی اصغر موسوی
⚑⚑⚑⚑
گمان میکرد میتواند وسعت بی کرانگیات را به چهار دیواری زندان بکشاند! گمان میکرد میتواند معصومیت محض را در پشت میلهها به زنجیر کشد! گمان میکرد میتواند نور خدا را در تاریکی زندان پنهان کند! چهارده سال رنج مکرّر؛ چهارده سال از پشت میلهها تابیدن!
تو خورشیدی و خورشید هرجا که باشد میتابد؛ میلهها نمیتوانند مانع نورافشانیاش شوند.
یا باب الحوائج! دیرگاهی است که این میلهها، شاهد سجدههای آسمانیات هستند.
دیرگاهی است که خشت خشت دیوارهای زندان به سوز نالههای شبانهات، دل خوشاند.
میلههای زندان، بزرگترین دلیل مظلومیت تو و غل و زنجیر دست و پاهایت، بهترین راویِ مصائب توست.
یا باب الحوائج!
چهارده سال در عمیقترین سیاه چال جور و ستم هارون، کورترین گرههای ناممکن را به یک اشاره گشودی و با سوز مناجات عاشقانهات، سیاهترین قلبها را به لرزه در آوردی!
یا باب الحوائج!
هنوز در گوش غیرت «صفوان»ها، فریاد آزادگیات طنین انداز است.
هنوز قدرت پوشالی «هارون الرشید»ها، در هم میریزد از شکوه و جبروت ملکوتی است.
«فدک» در کلام تو زیبا تفسیر میشود. از نگاه تو «فدک» یعنی تمامیّت ارضی اسلام.
ای قوم محمد صلی الله علیه و آله را موسی، ای اقیانوس خشم و غیظ را کاظم، ای پروردگار عالم را عبد صالح!
فرشتگان، به تسبیح در آمدند مقدمت را. آسمانها و زمینیان، خون گریستند فقدانت را.
چهارده سال رنج مداوم تمام شد!
دنیا میماند و یتیمی تا همیشه مکرّر!
خدیجه پنجی
نظرات شما عزیزان: