روش عقلی ـ تحلیلی
در مسائلی که صرفاً عقلی است، مانند مسائل علم منطق، الهیات (فلسفه الهی)، و ریاضیات، بهویژه ریاضیات تحلیلی، تنها روش حل مسائل، روش تحلیلی و عقلی است؛ یعنی تنها از عقل میتوان استفاده کرد، آن هم با روش تحلیلی، و هیچچیز دیگری نمیتواند نتیجهبخش باشد. در هیچ آزمایشگاهی نمیتوان روشن کرد که معادله درجه دوم چگونه حل میشود؛ این مسئله تجربهبردار نیست؛ چون موضوع آن مجموعهای از اعداد محض است؛ چیزی نیست که عینیت داشته باشد تا بتواند متعلَق تجربه واقع شود. حتی گاهی عدد هم نیست؛ بلکه صرفاً نمادهایی است که نشانههای قراردادی مفاهیماند. اگر هم گاهی از ابزارهای تجربی استفاده میشود، تنها برای توضیح صورتمسئله یا تأیید آن چیزی است که با عقل کشف شده است.
اساس مسائل روششناسی به مجموعهای از بدیهیات بازمیگردد؛ زیرا شناختن و تعیین روش پژوهش در علوم، نیازمند استدلال است و استدلال نهایتاً بر مجموعهای از اصول بدیهی استوار خواهد بود. توضیح مطلب این است که ما هرگاه بخواهیم معرفت جدیدی به دست آوریم و مجهولی را معلوم کنیم، باید به کمک معلومات پیشینی باشد. باید چیزی را از قبل بدانیم تا بر اساس آن، چیز دیگری را کشف و اثبات کنیم. اگر هیچچیز ندانیم، هیچچیز را هم نمیتوانیم اثبات کنیم. حتی وقتی میخواهیم به حکم عقل چیزی را اثبات کنیم، قبلاً باید بپذیریم که عقلی هست و حکمی دارد و حکمش معتبر است؛ در آن صورت میتوانیم به حکم عقل استدلال کنیم. اگر در مقام بحث به حکم عقل استناد کنیم و بگوییم عقل اینگونه قضاوت میکند، اما فرد مقابل، احکام عقل را قبول نداشته باشد و اصلاً خود عقل را انکار کند، بحث به نتیجه نخواهد رسید. امروزه برخی از فیلسوفان معتقدند که چیزی در عالم به نام عقل وجود ندارد. برخی دیگر از فیلسوفان، عقل و احکام آن را میپذیرند، اما در اعتبار آن تردید میکنند. بنابراین، ابتدا باید روشن باشد که مطالب مورد بحث را بر اساس کدام معلومات مورد توافق اثبات میکنیم.
بهعبارتدیگر و همانگونهکه در منطق گفته میشود، هر پژوهش و بحث و گفتوگویی باید
بر اساس مجموعهای از اصول متعارف یا اصول موضوعه باشد. اصول متعارف، اصولیاند که جزو بدیهیاتاند و همه عقلا آنها را قبول دارند؛ اگر کسی آنها را انکار کند، از حوزه عقلا خارج میشود. مقصود از اصول موضوعه نیز اصولیاند که قبلاً در علم دیگری ثابت شدهاند یا باید اثبات شوند، اما هماکنون به منزله اصل موضوع پذیرفته میشوند؛ زیرا تا اینها را نداشته باشیم، نه میتوانیم بحث کنیم و نه میتوانیم چیز دیگری را کشف کنیم. هر کشف جدیدی و اثبات هر مطلب نویی باید به کمک معلومات پیشینی باشد و آنها نیز باید مورد توافق دو طرف باشند. قدر متیقن این معلومات پیشینی، اصل تناقض است. اگر کسی این اصل را نپذیرد، شما هرچه استدلال کنید که این چراغ روشن است، خواهد گفت: بسیار خوب دلیل شما تمام؛ اما در عینحالکه روشن است، خاموش است. وقتی میتوانید در یک بحث نتیجه معقولی بگیرید و برای مخاطب چیزی را اثبات یا دستکم او را قانع کنید که پیشتر در یک یا چند اصل با هم توافق کرده باشید.
همه این مسائل نهایتاً بازمیگردد به اینکه آیا اصلاً انسان میتواند چیزی را بشناسد یا خیر؛ آیا ما میتوانیم مجهولی را به معلوم تبدیل کنیم یا اصلاً راه شناخت برای انسان بسته است؟ اگر امکان شناخت وجود دارد، چه چیزهایی را، از چه راههایی میتوانیم بشناسیم؟ عامترین مسائل علوم، همین مسائل است که در دانشی به نام «معرفتشناسی» مطرح میشوند. اگر این مسائل را حل کرده و در آنها با هم به توافق رسیده باشیم، میتوانیم بحث و پژوهش کنیم درباره اینکه ـ مثلاً ـ دیـن چیست؟ روش پژوهش در آن کدام است؟ و چه روشی را برای حـل مسائل آن بایـد در پیش گرفت. بنابراین برای تعیین و تعریف روش پژوهش در یک علم باید قبلاً بر یک یا چند اصل متعارف یا دستکم اصل موضوع توافق کرده باشیم.
پس از پذیرش اصول مبنایی و توافق بر آنها، نوبت به تعیین روش پژوهش در یک علم میرسد که اصالتاً مسئله ای مربوط به حوزه روششناسی علوم است. پرسش این است که برای اثبات و حل مسائل یک علم، از چه روشی باید استفاده کرد؟ یک پاسخ کلی که نزدیک به بدیهی
است، این است که روش هر علمی متناسب با سنخ مسائل آن علم است؛ یعنی اگر مسئلهای که میخواهیم آن را اثبات کنیم حسی باشد، راه اثباتش تجربه حسی است؛ اگر مسئله تاریخی باشد، راه اثبات آن بررسی اسناد و مدارک تاریخی است؛ و اگر مسئله عقلی محض باشد، راه اثباتش هم عقل است. ازاینرو، این سخن که تنها راه پژوهش در علوم و اثبات مسائل آنها روش تجربی است، مغالطهای بیش نیست.(1)
آنچـه امـروزه عملاً در محافل آکادمیک مطرح است ـ غیر از بحث «روششناسی علوم» که خود یکی از علوم فلسفی و به یک معنا، از علوم منطقی به شمـار میآید ـ بحث «روش تحقیق» است. بنابراین، نخست باید روششناسی علوم را در نظر بگیریم که متأسفانه بسیاری از افراد در مقام بحث ـ حتی کسانـی که مبتکر بحثهای روششناسـی و پژوهش در این زمینههایند ـ این نکته را رعایت نکرده، در عمل خیلی جاها آن را فراموش میکنند. ابنسینا در جایی گفته است، گاهی کسانی که ریزهکاریهایی را در بحثهای منطق مطرح کردهاند، بیش از یک فرد عادی اشتباه میکنند.
فیلسوفان روششناسی درباره انواع استدلال و طبقهبندی علوم و نیز درباره اینکه در هر دستهای از علوم، از چه روشی برای اثبات مسائل آن باید استفاده کرد، بحث کردهاند. البته این بحثها سابقه دارد و چیز جدیدی نیست. در گذشته، آنها را در منطق طرح میکردند؛ در منطق ارسطویی چنین چیزی سابقه دارد. در برهان شفا، اشاراتی به این مسئله هست؛ ولی بعدها به صورت علمی خاص درآمد و «روششناسی» نام گرفت. در این علم است که بحث میشود هر علمی به لحاظ ماهیت مسائل آن، روش ویژهای برای اثبات دارد و هر مسئلهای را با هر روشی
1. البته این سخنِ تازه و نوآوری ویژهای نیست؛ بلکه نادانترین مردم دوران قدیم هم همین سخنان را میگفتند. وقتی حضرت موسی? مردم را به پرستش خدای یگانه و ترک بتها دعوت کرد، گفتند: لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَه (بقره، 55)؛ ِ«به تو ایمان نمیآوریم؛ مگر اینکه خدا را آشکارا به ما نشان دهی». وقتی میپذیریم که خدا را آشکارا و با همین چشمها ببینیم، یعنی تنها راه اثبات یک حقیقت، ادراک حسی است. این همان گرایش پوزیتیویستی است که امروز در عالم معروف است.
نمیتوان اثبات کرد. طبیعت مسئله باید با روشی که میخواهیم برای پژوهش درباره آن به کار بگیریم، تناسب داشته باشد. تا طبیعت مسئله روشن نشود، نمیتوان درباره روش پژوهش در آن داوری کرد.
بنابراین، یک راه برای اینکه بدانیم چه روشی را برای پژوهش در یک علم باید به کار ببریم، شناخت روششناسی آن علم به منزله علمی خاص است. باید ماهیت مسائل آن را بررسی کنیم و ببینیم از چه سنخ است. باید دید روش حاکم بر این مسئله، حس است یا عقل یا سلیقه و ذوق و یا خوشایند و ناخوشایند مردم. البته روششناسی یک علم تأمینکننده چهارچوب کلی است؛ اما در هر چهارچوبی مسائل فرعیتری هم مطرح میشوند که در «روش تحقیق» آن علم، از آنها بحث میشود.
بهعبارتدیگر در داخل آن چهارچوب کلی، در هر علم خاص روشهای ویژهای مطرح میشود که روش پژوهش در آن علم را تشکیل میدهند؛ مثلاً کسانی که میخواهند در مقطع کارشناسی یا ـ قدر متیقـنـ کارشناسـی ارشد جامعهشناسی درس بخوانند، حتماً باید روش پژوهش در علم جامعهشناسی را بدانند. این موضوع گاهی در مقطع کارشناسی، گاهی هم در هر دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد، تبیین میشود. علوم اجتماعی معمولاً روشهای مشترکی دارند و بسیار شبیه به یکدیگرند. به همین دلیل، در بسیاری از درسها روش پژوهش علوم اجتماعی مطرح میشود. البته در مسائل تخصصی آنها، روشها از هم جدا میشوند؛ مثلاً، روش پژوهش در اقتصاد، از روش پژوهش در جامعهشناسی، سیاست و اخلاق جدا میشود؛ ولی برخی از روشهای کلی هست که در همه علوم اجتماعی با عنوان «روش پژوهش در علوم اجتماعی» مطرح میشوند.
باید توجه داشت روش یا روشهایی که در یک علم به کار میروند، ثابتاند و به رویکرد یا رهیافت ما در حل مسائل آن علم بستگی ندارند. بنابراین، مسائل یک علم را اگر از دیدگاه اسلام هم بررسی کنیم، روش، تغییر نمیکند. اگر ماهیت یک علم و مسائل آن، روش ویژهای را اقتضا
کند، اسلام نمیتواند ماهیت روش آن را تغییر دهد. برای نمونه، این مسئله که چرا مردم در یک انتخابات با درصد مشخصی شرکت کردند و در انتخابات دیگر با درصد کمتر یا بیشتر، پدیدهای اجتماعی و از مقوله «هست»هاست و چون مربوط به زندگی انسان است، در بخش طبیعیات واقع میشود، و طبعاً روش آن هم تجربی است. باید تجربه کرد، منتها تجربه نیازمند تفسیر است. باید با بهکارگیری مقدمات روانشناسی اجتماعی مشخص کرد چه شرایط عینیای وجود داشته و موضوع انتخاب چه موضوعی بوده است؛ مردم به این موضوع چقدر رغبت داشتهاند و شرایط ویژه اجتماعی و بینالمللی چه اقتضایی داشته است؛ آنگاه همه اینها را جمع کرده، از برآیند آنها پاسخ مسئله را یافت. روش حل این مسئله اینگونه است و از دیدگاه اسلام و غیراسلام هم فرقی نمیکند. طبیعت مسئله چنین اقتضا میکند. در اینجا پژوهشگر مسلمان نمیتواند بگوید: به من وحی شده است که علت شرکت چند درصدی مردم در انتخابات، فلان چیز است. این روش علمی نیست.
در اینجا نکته قابل توجهی درباره مفهوم روش و روش پژوهش وجود دارد که بسیاری از افراد آن را نادیده میگیرند. مسئلهای که در یک علم مطرح میشود، عبارت است از یک موضوع، یک محمول و رابطهای که بین این دو در نظـر گرفته میشـود. اینکه موضوع ـ یا محمـولـ را چگونه به دست میآوریم، در علوم گوناگون فرق میکند و به نوع مفهومی بستگی دارد که در موضوع مسئله در نظر گرفته شده است. در برخی از علوم، اساساً موضوع جنبه لغوی دارد. امروز در فلسفههای تحلیلی و تحلیل زبانی، مسائل فلسفی را وابسته به واژگان و تعریف مفاهیم دانسته، بیشتر بر تحلیل مفاهیم تأکید میکنند. در چنین دیدگاهی، موضوع قضیه از راه تحلیل مفهوم به دست میآید. در دستهای دیگر از علوم، تشخیص موضوع نیازمند تجربه است؛ یعنی موضوع نتیجه تجربه است و اگر تجربههایی انجام نگرفته باشند، اصلاً اطلاعی از این موضوع نخواهیم داشت؛ مثلاً در فیزیک درباره میدان مغناطیسی بحث میشود. اگر تجربههایی انجام نگرفته و ابزارهایی بهوسیله علم فیزیک ساخته نشده بود، امروز ما اطلاعی از مفهوم «میدان» نداشتیم. این
مفهوم محصول تجربه است. بهطورکلی، مفاهیمی که در علوم طبیعی به کار میروند و موضوع و محمول قضایای آنها را تشکیل میدهند، مفاهیمیاند که از محسوسات گرفته میشوند؛ درحالیکه قضایای فلسفی از معقولات ثانی فلسفی تشکیل شدهاند و اینها مفاهیمیاند که با کندوکاوهای ذهنی و تحلیلهای عقلی به دست میآیند.
مسئله وقتی مطرح میشود که مفهوم موضوع و مفهوم محمول تبیین شده باشند. تبیین مفهوم موضوع یا مفهوم محمول از مقدمات مسئله است. مسئله هنگامی مسئله علم است که مفهوم روشنی داشته باشد. اگر مفاهیم موضوع و محمول را نداشته باشیم یا ندانیم محمول با موضوع ارتباط دارد یا نه، نمیتوانیم حکم کنیم و طبعاً مسئلهای نخواهیم داشت. اما اینکه خود این موضوع ـیا محمـولـ از کجـا به دست میآیـد و چه روشهایی را باید به کار بگیریم تا این موضوع برای ما مشخص شود ـخواه موضوع اجتماعی باشد یا تجربی، یا عقلی یا تحلیلیـ جزو خود علم و روشهای آن نیست؛ بلکه از مقدمات علم است؛ مقدماتی که ما را تا مرز مسئله علم میرساند. وقتی مرز مسئله علم مشخص شد، میتوانیم از روشی که روششناسی آن علم تعیین میکند، استفاده کنیم.
برای عینیتر شدن مطلب مثالی میزنیم: روش علم فقه مراجعه به منابع کتاب و سنت است، گرچه گاهی میتوان برای برخی از مسائل فقهی، دلایل عقلی اقامه کرد ولی روش رایج علوم نقلی، تاریخی است و یک مسئله بر اساس اصول کلی موجود در همه علوم نقلی، مانند بررسی اعتبار سند، اعتبار دلالت و اعتبار جهت بررسی میشود؛ ولی آیا با استفاده از این روش میتوان گفت که فلان حیوان خون جهنده دارد یا نه؛ حلالگوشت است یا حرامگوشت؛ خونش پاک است یا نجس؟ فقه میگوید: هر حیوانی که دارای خون جهنده باشد ـ با شرایط خاصی، حلالگوشت و خونش نجس است؛ اما هیچگاه نمیتواند مشخص کند فلان حیوان خون جهنده دارد یا نه. این را باید تجربه کرد؛ باید سر حیوان را برید و دید خون جهنده دارد یا ندارد. البته این به آن معنا نیست که ما در فقه از تجربه استفاده میکنیم. استفاده از تجربه، برای تبیین ماهیت فقه نیست.
مسئله فقهی وقتی مطرح میشود که موضوع و محمول مشخصی داشته باشیم و محمول را بر موضوع بار کرده، بگوییم: موضوع، این حکم را دارد یا اینکه باید این کار را انجام داد یا نباید انجام داد؛ اما اینکه این کار چیست، چگونه شناخته میشود و ابزار شناخت آن کدام است، جزو مقدمات فقه است، نه مسائل فقه. اکنون بسیاری از افراد چنین مسائلی را جزو روشها به شمار میآورند؛ درحالیکه جزو روش علم و روش پژوهش علم نیستند؛ بلکه ابزارهاییاند که ما را به مرز طرح مسئله علم میرسانند. وقتی مسئله طرح شد و موضوع و محمول آن را شناختیم، میتوانیم اثبات کنیم که آیا این محمول برای این موضوع ثابت است یا نیست. در این صورت است که با مسئله اصلی علم روبهرو شدهایم.
نظرات شما عزیزان: