تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8401
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 9260
بازدید ماه : 62538
بازدید کل : 10454293
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 3 / 4 / 1400

امام خمینی رحمت الله علیه :

کرامتهای اخلاقی حضرت امام خمینی رحمه الله علیه

جلوتر از شما نخواهم رفت

حجه الاسلام و المسلمین امام جمارانی :

روز دوازده بهمن 57 وقتي هواپيماي امام در فرودگاه تهران به زمين نشست آيت الله پسنديده برادر امام به استقبال ايشان به داخل هواپيما رفتند.امام به حسب روحيه اي که داشتند فرمودند آقاي پسنديده جلوتر از ايشان از هواپيما خارج شود ؛چون هيچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمي گرفتند.از طرفي به دليل حساسيت سياسي ورود امام آقاي پسنديده هم نمي توانستند جلوتر از امام راه بيفتند.امام فرمودند:((پس شما جلوتر از ما از هواپيما پايين برويد والا من جلوتر از شما نخواهم رفت)).

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 13 )

*********************

تا گفتم خانم گفته چیزی نگفتند

خانم فریده مصطفوی (دختر امام):

یادم می آید بچه که بودم و با توپ توی اتاق بازی می کردم توپ را زدم وشیشه شکست , آقا با ناراحتی آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کرده ایم ؟ من گفتم خانم به ما گفتند در اتاق بازی کنید ,عیبی ندارد . تا من این را گفتم , ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 80 )

 

*********************

حق ندارم به خانم دستور بدهم

خانم زهرا مصطفوی (دختر امام):

«من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند، به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم: «خانم که داخل اتاق میآیند، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند.» گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم!» حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند. »                      (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 87 )

*********************

چرا شما نشسته اید؟

خانم صديقه مصطفوي (دختر امام):

يك روز من در خدمت امام ايستاده بودم و دخترهايم نشسته بودند. ايشان با ناراحتي به بچه ها گفتند: بلند شويد و برويد. اصلاً وقتي مادر جلوي شما ايستاده چرا شما نشسته ايد بلندشويد از جايتان

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 34 )

*********************

كنجكاوي نمي كردند

همسر امام :

امام كم نصيحت مي كردند. از هفت سالگي در تربيت ديني دقت داشتند؛ يعني مي گفتند از هفت سالگي نماز بخوان. مي گفتند اينها (بچه ها) را وادار به نماز كن تا وقتي ۹ ساله شدند عادت كرده باشند. من به ايشان مي گفتم تربيت هاي ديگر با من، نمازشان با شما، شما بگو، من كه مي گويم گوش نمي كنند. خودشان مقيد بودند و مي پرسيدند، اما همين كه بچه ها مي گفتند نماز خوانده ام قبول مي كردند و كنجكاوي نمي كردند.                                   (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 42 )

*********************

در مجالس غيبت شرکت نکنيد

خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام)

يک روز قبل از اينکه امام به بيمارستان بروند توصيه اي در مورد غيبت کردند.نمي گفتند غيبت نکنيد چون آن را نبايد بکنيم بلکه مي گفتند:((سعي کنيد حتي در مجالسي که غيبت مي شود شرکت نکنيد.))ايشان در پرهيز از غيبت و مسخره کردن خيلي تأکيد داشتند.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 59 )

*********************

براي پست انقلاب نکرديم

خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام)

امام ما را تصدي پستهاي حساس منع مي کردند ؛مثلاً دوست نداشتند دخترشان نماينده مجلس بشود.چون مي گفتند:((دلم نمي خواهد اين احساس و توهّم پيدا شود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است.يا مي گفتند:((ما انقلاب نکرديم که پست بين خودمان تقسيم کنيم و اصلاً براي اينکه اين شايعه در ذهن مردم بوجود نيايد دنبال اين کارها نرويد. هزار جور کار ديگر هست که مي توانيد آنها را انجام دهيد.                                                                             (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 51 )

*********************

برو آخوند بشو

آقای سید رضا مصطفوی (نوه امام )

یک روز وارد اتاق امام شدم دیدم آقا مسیح نوه امام هم پیش ایشان هستند ...امام رو به مسیح کردند و فرمودند : "اگر می خواهی در جهان سعادتمند باشی , برو آخوند شو . که بتوانی همیشه از حق دفاع کنی و جلوی ناحق باستی و از چیزی نترسی و به حق عمل کنی . حتی اگر برای خودت ناگوار باشد

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 60 )

*********************

چگونگی رفتار زن و شوهر هنگام عصبانیت

خانم زهرا مصطفوی (دختر امام):

تنها يکي دو مورد بوده که ايشان به ما نصيحت هايي کرده اند. يکي در ازدواج دختر خودم بوده که موقعي که خطبه عقد ايشان را خواندند و ما خصوصي خدمت ايشان بوديم به دختر من نصيحت کردند که: «تو هر وقت شوهرت وارد مي شود و ديدي خيلي عصباني است و حتي در آن عصبانيت به تو تهمت زد و يک چيزهاي خلاف گفت، تو در آن موقع به ايشان هيچي نگو، بعد از آنکه از عصبانيت افتاد، بعدها بگو اين حرفت تهمت بوده» و بعد برگشتند رو به داماد کردند و گفتند: «شما هم همين طور، اگر يک وقتي وارد شديد و ديديد ايشان عصباني است، آن موقع تذکرات را ندهيد» (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 54 )

*********************

همیشه کفش هایشان را دستمال می کشیدند

خانم زهرا اشراقی (نوه امام ):

امام در نجف هر وقت می خواستند به حرم مشرف بشوند، همان طوری که خانم می گویند، همیشه کفش هایشان را دستمال می کشیدند. یک آیینه هم توی حیاط داشتند که جلوی آن می رفتند و محاسن را شانه می زدند، عطر می زدند و از خانه بیرون می رفتند. ایشان حتی مستحبات را هم ترک نمی کردند. همیشه هم این را به ما می گفتند.                               (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 2 صفحه 156 )

*********************

پیش بند برای غذا

خانم زهرا اشراقی (نوه امام ):

هرگاه امام می خواستند غذا بخورند دستمالی بلند شبیه پیش بند بود را جلوی گردن و سینه خود قرار می دادند تا احیاناً غذایی روی لباس ایشان نریزد و لباسشان لک نگیرد

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 2 صفحه 160 )

*********************

از این گوشت نمی خورم

خانم مرضیه حدیدچی:

یکی از خصوصیات بارز امام این بود که حتی در مملکت کفر هم حقوق و قوانین اجتماعی آن را رعایت میکردند. از جمله وقتی در پاریس برادران پولی جمع کرده و گوسفندی خریدند و آن را در پشت حیاطی که امام برای نماز به آنجا میآمدند ذبح کردند و به مناسبت شب عاشورا مقداری از آن خوراک را تهیه کردند و مقداری از آن را هم به منزل امام فرستادند. چون در فرانسه قانونی وجود دارد که طبق آن ذبح هر حیوانی در خارج از کشتارگاه به خاطر رعایت مسائل بهداشتی ممنوع است تا امام از چنین قانونی اطلاع یافتند، فرمودند: چون تخلف از قانون حکومت اینجا شده است، من از آبگوشت نمیخورم.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 4 صفحه 291 )

*********************

از فقر مردم گریه می کردند

حجه الاسلام محمد علی انصاری کرمانی:

علاقه امام به مردم, يك علاقه عادي نيست, يك عشق است. . . واقعا امام براي مردم مي سوزند و مانند يك پدر مهربان هميشه براي فرزندان پاك خود سعادت آرزو مي كنند امام بارها در كنار تلويزيون كه صحنه هاي دلخراش فقر و محروميت نشان داده مي شود گريه كرده اند.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 218 )

 

*********************

تا اذان شد برخاستند

حجه الاسلام فرقانی

ظهر آن روزى كه مرحوم حاج آقا مصطفى رحلت كرده بودند و منزل امام پر بود از كسانى كه براى تسليت به محضر ايشان مى‏آمدند. وقتى همه رفتند، تا اذان ظهر شد امام بلند شده و تشريف بردند و وضو گرفتند و فرمودند: «من مى‏روم مسجد» گفتم اى واى، آقا امروز هم برنامه هميشگى نماز جماعت خود را ترك نمى‏كنند. لذا به يكى از خادمها گفتم زود برود به خادم مسجد خبر دهد. وقتى مردم فهميدند كه امام به مسجد مى‏آيند جمعيت از هر طرف به مسجد ريختند .             (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 54 )

*********************

نماز جماعت را سریع می خواندند

یکی از محافظین بیت امام:

من بارها پشت سر آقا در صف نماز جماعت ایستاده ام . امام همیشه در نماز جماعت رعایت مامومین را نیز می نمودند و نماز را طولانی نمی کردند و طوری نماز را ساده برگزار می نمودند که اگر شخص دیگری جای آقا بود من فکر می کردم که نماز او اشکال دارد. نماز امام در جماعت بسیار ساده و پر محتوا بود

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 63 )

*********************

از پانزده سالگی نماز شب می خواندند

خانم نعیمه اشراقی (نوه امام):

خویشاوندان امام که از پانزده سالگی با ایشان بودند،  می گفتند: «از پانزده سالگی ایشان که ما در خمین بودیم، آقا یک چراغ موشی کوچک می گرفتند و می رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کس بیدار نشود و نماز شب می خواندند.» خانم می گویند: «تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم.» چون چراغ را مطلقا روشن نمی کردند. نه چراغ اتاق را روشن می کردند، نه چراغ راهرو را و نه حتی چراغ دستشویی را. برای اینکه کسی بیدار نشود، هنگام وضوی نماز شب، یک ابر زیر شیر می گذاشتند که آب چکه نکند و صدای آن کسی را بیدار نکند.                                                           (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 113 )

*********************

دستمال کفاف اشکشان را نمی داد

خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام):

رمضان سال قبل از رحلت امام را خوب به یاد دارم. بعضی وقتها هر بار که به دلیلی نزد ایشان می رفتم و سعادت پیدا می کردم با ایشان نماز بخوانم، وارد اتاقشان که می شدم می دیدم قیافه ایشان کاملا برافروخته است و چنان اشک می ریختند که دیگر دستمال کفاف اشکشان را نمی داد و کنار دستشان حوله می گذاشتند. امام شبها چنین حالتی داشتند و این واقعا معاشقه ایشان با خدا بود.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 133 )

*********************

در هر فرصتی قرآن می خواندند

حجت الاسلام انصاری کرمانی:

امام بعد از نماز شب تا هنگام نماز صبح قرآن می خواندند. پس از نماز صبح نیز قرآن می خواندند.ایشان در هر فرصتی که بین کارها فراغت داشتند، قرآن قرائت می کردند و روزانه هشت مرتبه قرآن می خواندند. امام ماهی یک مرتبه قرآن را تمام می کردند.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 4 )

*********************

به آقای خامنه ای نگاه خاصی می كردند

خانم فرشته اعرابی (نوه امام):

آقای خامنه ای خدمت ایشان بودند. یك نگاهی ایشان به آقای خامنه ای كردند، یك نگاهی ایشان داشتند ـ دیگر تقریبا نمی توانستند راحت صحبت كنند ـ كه من خدمتشان بودم، با یكی دیگر از بستگان گفتم به این نگاه، نگاه كن، اصلا این نگاه طبیعی نیست,یك دنیا محبت است. به اضافه اینكه آن موقع عقلمان نرسید كه با این نگاه دارند مسئولیت را منتقل می كنند. با این نگاه دارند بار را منتقل می كنند. آن موقع ما عقلمان نرسید،چون آنقدر امیدوار بودیم(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 318 )

*********************

آخرین سفارش در آخرین وداع

خانم زهرا اشراقی (نوه امام):

آقا ساعت 12 ظهر همان روز (رحلت) گفتند خانمها را صدا بزنید، كارشان دارم. وقتی خانمها رفتند، گفتند: «این راه، راه سختی است» و بعد هی می گفتند: «گناه نكنید». بعد گفتند كه آقایان توسلی، آشتیانی و انصاری بیایند. صحبتهایی راجع به اختلاف نظر فقها كردند، كه نمی دانم چه بود؟

ساعت 10 و 20 دقیقه شب بود كه نوار صاف شد. پاسداران ریختند و شروع به گریه كردند، صورت امام گرم گرم بود. چقدر این صورت لاغر و مریض، درشت و روشن شده بود. چقدر نورانی بود. ده روز درد كشنده داشتند، ولی حرفی نمی زدند. هر بار می پرسیدیم: «آقا چطورید؟» می گفتند : «ان شاء الله تو سلامت باشی»  (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 325 )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: حکایت خوبان
برچسب‌ها: حکایت خوبان
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی