بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
آیات قرآن، دارای تأویل
-معنای باطنی قرآن، نزد خدا و راسخون علم
از متن سورهٔ مبارکهٔ آلعمران استفاده میشود که آیات قرآن دارای تأویل است؛ یعنی غیر از معنای ظاهرش، به معنای دیگری هم بازگشت دارد. آیهٔ شریفه میفرماید: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 7) بازگشت آیات به معنای دیگری غیر از معنای ظاهرش، علمی است که این علم را کسی جز خدا و راسخون در علم نمیدانند.
-حقیقت معنایی راسخون در علم
راسخون در علم، یعنی آنهایی که دانش الهیِ ملکوتیِ ثابت دارند و علم آنها با جریان زمان قابلتغییر نیست. این علم غیر از علوم دانشمندان زمینی است که قبلاً هر چندصد سال، بعداً هم هر چند سالی و امروز هم، هر روز تغییر پیدا میکند. امروز مطلبی را به جهان ارائه میدهند، اما دو روز بعد، از فهم خود نسبت به آن واقعیت برمیگردند و میگویند نه آن مطلب درست نیست و این درست است. فرق بین راسخون در علم و عالمان دیگر همین است که آنها هرگز نمیگویند امروز این است و دیروز آن بود. آنچه دیروز گفتیم، امروز نمیگوییم و امروز چیز دیگری میگوییم. چرا؟ چون علم آنها بنابر دو آیهٔ قرآن، «مِن الله» بوده است؛ یکی در سورهٔ یوسف: «وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 86)؛ یک آیه هم در سورهٔ اعراف: «وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 62).
-نکتهای مهم در خصوص تأویل قرآن
حالا نکتهٔ مهم این است که وقتی پروردگار عالم تأویل را منحصر به خودش و راسخون در علم میداند، اگر کس دیگری به تأویل قرآن دست بزند، این تحریف قرآن است. چنانچه عاشق تأویل هستی، بهسراغ خدا، پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) برو؛ صدیقهٔ کبری(س) هم در همین اهلبیت(علیهمالسلام) است. پس اگر بهسراغ خدا و راسخون در علم نمیروی و تأویل میکنی، تأویل تو تحریف است؛ یعنی تحمیل معنایی به آیات است که خدا به آن تأویل راضی نیست و تو چیزی را از خودت به آیهٔ شریفهٔ قرآن مجید تحمیل میکنی. در حقیقت، آیه به ما میگوید که خیلی مواظب باشید و تقوا داشته باشید در اینکه بخواهید خودتان مستقلاً آیهای را تأویل بکنید. این خیانت به قرآن و تحریف است.
-اهلبیت(علیهمالسلام)، همان راسخون در علم
حالا فلسفه و عرفای اصطلاحی دربارهٔ این آیه چه میگویند، خیلی به اینها اهمیت ندهید و ببیند که خدا و راسخون در علم دربارهٔ تأویل چه میگوید. در روایات کتاب شریف «اصول کافی» با سند و بعضی از آنها هم با سند صحیح آمده که منظور از راسخون در علم، اهلبیت(علیهمالسلام) هستند. اگر آنها راسخون در علم نیستند، پس چه کسانی هستند؟ بقیهٔ افراد که علمشان دائماً در تغییر و تحول است! اگر آنها نباشند، چه کسانی هستند؟ متحوّلین در علم که راسخ نیستند و این به اهلبیت(علیهمالسلام) و پروردگار منحصر میشود.
ظاهر و باطن «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ»
-دو دریای چسبیده بههم با شکلی متفاوت
این مقدمه را عنایت فرمودید، حالا به سراغ تأویل دو آیهٔ قرآن در سورهٔ الرحمن برویم. راسخون در علم این آیات را به معنا و مصداقی برگرداندهاند که در ظاهرش نشان نمیدهد. ظاهر آیه دربارهٔ یک نعمت طبیعی و دو نتیجهٔ آن نعمت طبیعی بحث میکند و حرف میزند. خدا در این آیه میفرماید: «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیانِ»(سورهٔ الرحمن، آیهٔ 19) دوتا دریاست که با هم برخورد دارند و چسبیدهٔ بههم هستند. الآن دیگر روشن شده که این دو دریا کدام دریاهاست؛ یکی اقیانوس هند و یکی هم اقیانوس اطلس است. اقیانوس اطلس خیلی بزرگ است، اقیانوس است دیگر! از کشور هند که کنار اقیانوس هند است تا کنار اقیانوس اطلس، با هواپیما چهارده ساعت راه است. آب اقیانوس اطلس، سفید، مثل اشک چشم و یخ است و آب اقیانوس هند هم لجنی و گرم است. این دو اقیانوس بههم چسبیدهاند. من به دماغهٔ امید آفریقای جنوبی رفتهام و چسبندگی این دو دریا را با هم دیدهام. میلیاردها سال است که آب این دو اقیانوس با هم قاتی نمیشود. در قرآن میخوانیم: «بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ»(سورهٔ الرحمن، آیهٔ 20) آب این اقیانوس به آن یکی نمیریزد و آب آن یکی به این اقیانوس نمیریزد، «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ»(سورهٔ الرحمن، آیهٔ 22) این ظاهر آیه است و یک امر طبیعی در این جهان را به رخ مردم میکشد. آب این دو دریا با هم قاتی نمیشود، رنگها و مزهشان هم با هم یکی نیست، سرد و گرم هم هستند و لؤلؤ و مرجان هم تحویل میدهند. بهراستی این کار چه کسی است؟ اگر کار کس دیگری غیر از اوست، شما دو آب را کنار هم بگذارید که قاتی نشود!
-تأویل زیبای «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ»
این یک نشانی از پروردگار در این آیه است؛ اما تأویل آن را فقط خدا و راسخون در علم میدانند، کس دیگری هم حق تأویل ندارد و هیچکسی هم حق رد کردن این تأویل را ندارد. ائمهٔ ما، این عالمان و عارفان باللّه که علمشان «مِنَ اللّه» است، شما از آن علم «مَا لَا تَعْلَمُون» هیچ خبری ندارید و همهٔ خبر آن علم پیش اینهاست، میفرمایند: این دو دریا، یکی امیرالمؤمنین(ع) و یکی هم فاطمهٔ زهرا(س) است.
-شگفتیهای آفرینش خداوند در دریا
آنوقت از زینالعابدین(ع) بشنوید که میلیاردها موجود زنده در سطح زمین و جوّ است، میلیاردها گیاه، درخت، نبات، روییدنی و گل در سطح زمین است؛ اما امام چهارم به پروردگار عرض میکنند: «يَا مَنْ فِي الْبِحارِ عَجائِبُهُ» شگفتیهای آفرینش تو در دریاست، نه روی زمین! یعنی زمین شگفتی ندارد، اما دریا شگفتی دارد. چه شگفتیهایی در دریاست؟
-قابلشمارش نبودن فضایل دو دریا
چنانکه اهلسنت هم نقل کردهاند، پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: اگر جنّ و انس نویسنده شوند، تمام دریاها مرکّب و تمام درختان قلم بشود و بخواهند ارزشهای وجود تو، یعنی ارزشهای عقلی، فکری، اخلاقی، الهی و ملکوتی تو را با شماره بنویسند، مرکّبها تمام میشود، عمر جن و انس هم تمام میشود و قلمها هم تمام میشود، اما ارزشهای تو در شمردن تمام نمیشود. این یک دریا بود، دریای دیگری هم که فضایلش قابلشمردن نیست، صدیقهٔ کبری(س) است.
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست ××××××××× که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
-لؤلؤ و مرجان نهفته در دو دریا
لؤلؤ امام مجتبی(ع) و مرجان هم ابیعبدالله(ع) است. حالا شما ارزشهای وجود حضرت مجتبی(ع) و ابیعبدالله(ع) را به شماره بیاورید، به شماره نمیآید! تا حالا که نیامده و فکر کنم که کسی هم شماره نداده است. از زمان حادثهٔ کربلا که حالا در اوایل کار بهصورت جزوه بوده و بعد کتاب شده، چقدر کتاب دربارهٔ حضرت سیدالشهدا(ع) نوشته شده است که خیلی از مطالب این کتابها تکراری نیست. فقط در روزگار شما، عالمی در کشور انگلستان پانصد جلد کتاب دربارهٔ ابیعبدالله(ع) نوشته که صد جلد آن تاکنون چاپ شده است. حالا نمیدانیم که چقدر کتاب در شرق و غرب، بهوسیلهٔ دانشمندان شیعه و اهلسنت نوشته شده است! یکی از زیباترین کتابها کتاب «لَقَد شِيعَني الحُسين؛ ابیعبدالله(ع) مرا شیعه کرد» است که سردبیر روزنامهای در تونس نوشته و حدود چهارصد صفحه است. کتاب خیلی زیبایی است! اگر قابلشمردن بود، دیگر اعلام میشد که نمیتوانیم بیشتر از این کتاب بنویسیم؛ پس معلوم میشود که قابلشمارش نیست.
-رسول اکرم(ص)، برزخ میان «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ»
«مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیانِ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ» پیغمبر اکرم(ص) برزخ بین این دو دریاست و «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ». این مقدمهٔ مطلب بود؛ با دقتِ در این مقدمه و لطفی که کردید و این مقدمه را با همهٔ وجود گوش دادید، از شما هم عذر میخواهم. حالا دو مطلب را برایتان توضیح میدهم که یکی از ابنابیالحدید معتزلیِ سنی است؛ چون هیچکس این قطعه را بهتر از او توضیح نداده است. من توضیحات این قطعه را دیدهام؛ ولی به قول ما ایرانیها، او در پردهبرداری از این متن امیرالمؤمنین(ع) غوغا کرده است. یکی هم از تفسیری مربوط به حدود قرن سوم و چهارم بهنام «تفسیر فرات کوفی» است که دربارهٔ عظمت دریایی مثل علی(ع) و زهرا(س) است؛ چون این متن خیلی دقیق است، برای اینکه هیچچیزی از آن را جا نیندازم، برایتان میخوانم.
عظمت دریای وجود امیرالمؤمنین(ع) در شرح ابنابیالحدید
-اهلبیت(علیهمالسلام)، دستپروردهٔ شخص پروردگار
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا» ما نظامداده و دستپروردهٔ شخص پروردگار هستیم. چه کسی میتوانسته علی بسازد؟ اگر ساختنی بود که پدر و مادرها یا اساتید و معلمها تا حالا دومیلیون علی ساخته بودند. «إِنَّا» یعنی ما، نه اینکه منِ تنها؛ «فَإِنَّا» من، پیغمبر(ص)، زهرا(س)، حسن و حسین و نُه امام از نسل حسینم، جمعاً صنایع نظامداده و دستپروردهٔ او هستیم. او بود که ما را اینگونه پرورش داد، سروسامان داد و ساخت.
-مردم باتقوا، دستپروردۀ اهلبیت(علیهمالسلام)
«وَ اَلنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» و بعد از این، مردم نظامداده و دستپروردهٔ ما هستند. حضرت کدام مردم را میگویند؟ همانهایی که از شدت عشق به علی(ع)، در برخورد با حادثه رودربایستی نداشتند که با سر وارد حادثه بشوند، سرِ دار بروند و زبانشان را از پشت گردنشان قطع کنند. منظور حضرت این مردم است، نه منافق و مشرک و کافر. «وَ اَلنَّاسُ» یعنی این مردم پاک، آگاه، خبیر، باتربیت و با تقوا؛ اینها دستپروردهٔ ما هستند.
-نظر ابنابیالحدید درخصوص کلام امیرالمؤمنین(ع)
ابنابیالحدید در جلد پانزدهم «شرح نهجالبلاغه»اش، صفحهٔ 132 نقل میکند؛ البته چند شرح دارد و باید به همین آدرس مراجعه کنید و بنگرید. ابنابیالحدید بعد از اینکه جملهٔ «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ اَلنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» را نقل میکند، آنوقت میگوید: «هذا كلامٌ عظيمٌ» این سخن سخن بزرگی است؛ این سخن را یک شخص سنّی میگوید، نه منِ شیعه تا به من بگویند نسبت به علی متعصب هستی! کدام تعصب؟! آقا، عالم و مولای خودتان این مطلب را میگوید! «عٰالٍ عَلَي الْكَلام و مَعنٰاهُ عٰالٍ عَلَي الْمَعانى» فوق همهٔ کلمات در جهان است و معنایش هم فوق تمام معانی در این عالم است.
-برتری و فضل اهلبیت(علیهمالسلام) بر بشر
ابنابیالحدید میگوید که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «لَيْسَ لِأحَد مِنَ الْبَشَرِ عَلَيْنا نِعْمة». علمای بزرگوار که عنایت و بزرگواری فرموده و تشریف آوردهاند، میدانند نکره در سیاق نفی، افادهٔ عموم میکند. جملهٔ «لَيْسَ لِأحَد مِنَ الْبَشَرِ عَلَيْنا نِعْمة» هم نکره در سیاق نفی است. «نعمت» در اینجا، یعنی برتری و فضل؛ احدی در این عالم، بالاتر و برتر از ما نیست و نمیتواند باشد. مگر بقیهٔ مردم چقدر دارند که مساوی ما باشند یا برتر از ما؟ «بَلِ اللَّه تَعٰال هُوَ الّذي أنْعَم عَلينا» این خداوند است که از سر لطف و احسانش همهچیز به ما اهلبیت داده است.
-افاضات بدون واسطۀ خداوند به اهلبیت
حالا این کلام امیرالمؤمنین(ع) مهم است: «فَلَيْسَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ واسطةٌ» هیچ واسطهای بین ما و خدا نیست و افاضهٔ به ما بدون واسطه است. «وَالنّاس بِأسْرِهِم صَنائعنا» اما بین همهٔ مردم و خدا واسطه میخورد. «فَنَحْنُ الْوٰاسِطَة بَيْنَهم وَ بَيْنَ اللّه تَعٰالى» ما واسطهٔ بین مردم و خدا هستیم. اگر مردم این واسطه را قطع کنند، هیچچیزی در دنیا و آخرت گیر آنها نمیآید، حیوان میمانند و حیوان هم میمیرند. یکی میگفت که این کفار، منافقین و مشرکین گاو بهدنیا آمدهاند، الاغ هم میمیرند! اگر مردم این واسطه را حذف بکنند، هیچچیزی گیرشان نمیآید؛ چون خدا بدون ما هیچچیزی به مردم نمیدهد. حالا شما بگو اینقدر میلیاردر بیدین در دنیاست؛ پول برای اینگونه افراد فیض الهی نیست که بگویی خیلی چیزها دارند. در حقیقت، آنها هیچچیزی ندارند.
-مقام عبداللهی اهلبیت(علیهمالسلام)
ابنابیالحدید بعد از جملات حضرت ادامه میدهد و میگوید: «هَذا مَقامٌ جَلیلٌ ظاهِرُهُ ما سَمِعْتَهُ» این مقام خیلی بزرگی است! ظاهرش را شنیدی که چیست، اما باطنش: «وَ باطِنُهُ أَنَّهُمْ عَبیدُ اللهِ» اهلبیت پیش خدا بالاترین مقام را دارند و آن مقام عبداللهی است. حالا «عبد یعنی چه»، این داستانی دارد. بعد «عبد» به «الله» که ذات مستجمع جمیع صفات کمال است، اضافه شود؛ این عبدالله یعنی چه! این را هم باید در وقت دیگر با هم بنشینیم و صحبت کنیم. «وَ أَنَّ النّاسَ عَبیدُهُمْ» و مردم بندگان آنها هستند؛ البته نه بهمعنای برده، به این معنا که همهٔ سعادت دنیا و آخرت مردم در گرو اطاعت از آنهاست. عبید در رابطهٔ با مردم، یعنی اطاعت.
جایگاه والای صدیقۀ کبری(س)نزد پروردگار
این مقام امیرالمؤمنین(ع) از زبان ابنابیالحدید بود، در تفسیر فرات (فکر کنم جلد دوم) هم از مقام صدیقهٔ کبری(س) سخن گفته شده است. من این کتاب را داشتم، اما فرصت نکردم آدرس دقیق آن را ببینم؛ چاپ جدیدش را هم دارم. امام صادق(ع) از امام باقر(ع) و امام باقر(ع) از رسول خدا(ص) نقل میکنند:
-زهرا(س)، تنها مَحرم پروردگار
«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ فِي بُطْنَانِ الْعَرْشِ» وقتی قیامت بشود، صدازنندهای از باطن عرشالله صدا میزند: «یٰا مَعْشر الخَلائق غُضّوا أبْصٰارِکم حَتّیٰ تَمر بِنْت حَبِیب اﷲإلیٰ قصرها» چشمهایتان را فرو بگذارید؛ یعنی شما حق نگاه کردن به این شخص را ندارید که میخواهد رد بشود. این بخش محرم نامحرمی را هم خدا به قیامت کشیده است و فقط برای دنیا نیست. ای مردم! چشمهایتان را فرو بپوشانید تا دختر محبوب خدا بهطرف کاخ بهشتیاش حرکت کند. چنین حقی برای شما اهل محشر نیست که حتی برای یکبار هم او را نگاه کنید. او مَحْرم خداست، نه محرم شما!
-حرکت بهسوی بهشت با همراهی هزاران حوریۀ بهشتی
«فَتَمُرّ إبنتي فٰاطمة عَلَیْها رِیطَتان خُضْرَوان حَوالِیَها سَبْعون ألف حوراء» دختر من فاطمه بهطرف کاخش حرکت میکند، درحالیکه دو پارچهٔ سبزرنگ به تن اوست و برای حرکتش هم هفتادهزار حوریهٔ بهشتی اطراف او را میگیرد. «فَإذٰا بَلَغَت إلیٰ بٰابَ قَصْرِها وَجَدَتِ الْحسن قائماً والْحُسین نائماً مَقْطوعُ الرّأس» وقتی به در ورودیِ کاخ میرسد، میبیند که جگرگوشهاش امام حسن(ع) ایستاده و حسین(ع) با سری جدا بر روی زمین افتاده است. «فَتَقُول لِلْحَسن مَنْ هٰذا» دخترم زهرا به پسرش حضرت مجتبی میگوید که این بدن روی زمین افتاده و سربریده کیست؟ «فَیَقول أخي، إنّ اُمّة أبیكِ قَتَلوه و قَطّعوا رَأسه» مادر، این برادر من است؛ او را مردمی کشتند که ادعای امت بودن میکردند و سرش را هم از بدن او جدا کردند.
-آرامشِ همیشگی، هدیۀ خداوند به حضرت زهرا(س)
اینجا دیگر مقام زهرا(س) آشکار میشود؛ «فَیَأتیها النّداء مِن عِنْدِ اﷲ» خداوند خودش به زهرا(س) خطاب میکند: «یٰا بِنْت حَبیبِ اﷲ، أنّما أریتكِ ما فعلت به اُمّة أبیكِ» من حسینت را به این شکل به تو ارائه دادم که اولاً، بدانی امت با او چه کردند! «لأنّي إدّخرت لكِ عِنْدِي تَعْزیة بِمُصِیبَتك فِیه» ثانیاً، من آرامشی دائمی و همیشگی را بهخاطر این مصیبت در عالم آخرت برای تو ذخیره و اندوخته کرده بودم که اکنون میخواهم این آرامش را به تو بدهم. این آرامش نزد من ذخیره بود. حالا این آرامش چیست که میخواهم به تو هدیه کنم؟
آرامشِ هدیهٔ خداوند این است: «وَ إنّي جعلتُ تعزیتكِ الیوم أنّي لٰا أنظر فِي محاسبة العباد» آرامشی که میخواهم به تو بدهم، این است که من محاسبه یک نفر را حساب و نگاه نمیکنم، پروندهٔ احدی از این میلیاردها اهل محشر را باز نمیکنم «حتّیٰ تدخلي الجنّة أنتِ و ذرّیّتكِ و شیعتكِ و مِن أولٰادِکم مَعروفاً مِمّن لَیس هُو مِن شِیعتكِ قَبل أن أنظر فِي مُحاسبة العِباد» تا اینکه تو و نسلت، شیعهات و هرکس که به شما یک خوبی کرده و شیعهٔ شما هم نبوده، وارد بهشت بشوید. به خدا خیلی عجیب است! حالا فکر کنید که بهخاطر زهرا(س)، چند میلیارد نفر وارد بهشت میشوند! این آرامشی است که خدا به زهرا میدهد.
پیغمبر(ص) میفرمایند: «فَهُوَ قَول ﷲ عزّوجلّ :"لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ"»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 103) این پیادهشدهٔ گفتار خداست که در قرآن میفرماید: اینها هیچ ترس و هولوهراسی در روز قیامت بهخاطر زهرا(س) بهسراغشان نمیآید. «وَ هُم فِیمَا اشْتهت أنفُسهم خٰالِدون» هرچه در بهشت بخواهند، برایشان هست و دائمی هم هست.
بعد پیغمبر(ص) فرمودند اینها چه کسانی هستند که چنین لطفی به آنها شده است: «هِي وَ ﷲ فٰاطمة و ذرّیّتها و شِیعتها وَ مِن أولاهُم مَعروفاً لَیسَ هُو مِن شِیعَتها» این قسم جلاله است که پیغمبر(ص) در اینجا میگویند! همانا اینها فاطمه، نسلش و شیعیانش است، همچنین آنهایی که شیعه نبودند و به اینها خوبی کردهاند. این گوشهای از مقام صدیقهٔ کبری(س) است.
کلام آخر؛ بیتابی فرزندان در وداع با مادر
خیلی بهنظرم نمیآید و شاید هم ایراد داشته باشد، شما آزاد هستید که ایرادش را به من تذکر بدهید. اسما در آن زمان زن ابوبکر بوده و کارهای ابوبکر نشان میدهد که بهشدت با اهلبیت(علیهمالسلام) مخالف بوده است. این معنی ندارد که به زنش اجازه داده باشد و بگوید کنار مرد غریبهای برو و برای غسل بدن دختر پیغمبر به او کمک کن. من این نظر را ندارم، حالا نمیدانم چرا و نمیتوانم قبول کنم! همچنین دختر پیغمبر(ص) امروز بعدازظهر به امیرالمؤمنین(ع) سفارش کرد که راضی نیستم کسی غیر از خودت و بچههایم کارهای مرا انجام بدهد؛ فقط خودت و بچههایم باشید، شبانه هم مرا غسل بدهید و کفن کنید، در تاریکی شب هم دفنم کنید.
خانهای که دارد، همین خانهای است که پایین خانهٔ پیغمبر(ص) است. الآن این خانه در ضریح افتاده است. خانه حدود هفتادهشتاد متر بود، اما عجب خانهای بود! چه زن و شوهری و چه بچههایی در این خانه بودند! این خانه چه خانهای است! الآن گرگ، عقرب، مار، خرس و حیوانات وحشی از کاخها بیرون میآیند، اما از یک خانهٔ کاهگلی هفتادمتری، «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الآصالِ»(سورهٔ نور، آیهٔ 36).
این خانه هفتادهشتاد متر بود، شما میتوانید تصور کنید که وقتی شب به نیمه رسید، حضرت بدن را بهتنهایی بغل گرفتند و در حیاط آورد. نوشتهاند: قامت، هیکل، وزن و حجم زهرا(س) مثل بدن پیغمبر(ص) بود؛ اما چطور علی(ع) یکنفری این بدن را بلند کردند؟ امام صادق(ع) میگویند: چیزی از مادرم نمانده بود. با اینکه همه مَحرم بودند، وصیت هم کرده که علی(ع) از زیر پیراهنش او را غسل بدهد. چقدر عاطفه داشت! ایشان نمیخواست علی(ع) زخم سینه، شکستگی پهلو و رنج دستش را ببیند. حالا حضرت میخواهند غسل بدهند، باید یکی آب بریزد که او به بدن دست بکشد. از زمان آدم(ع) تا آن شب سابقه ندارد که سه معصوم بدنی را غسل بدهند. پسر بزرگش هفتساله و ابیعبدالله(ع) ششساله است، به دوتایی فرمودند: شما آب بیاور، شما هم آب بریز. بچهها آب میریختند تا غسل تمام شد و کفن کردند.
وقتی بدن کفن شد، حضرت دیدند که این دو دختر و دو پسر در گوشهای ایستادهاند، میلرزند و اشک میریزند؛ آنها را صدا زدند و گفتند: عزیزانم جلو بیایید؛ این آخرین بار است که مادرتان را میبینید. در متن روایت است که امام مجتبی(ع) بالای سر آمدند، ابیعبدالله(ع) پایین پا و دو دختر هم صورتهایشان را دو طرف صورت مادر گذاشتند. امیرالمؤمنین(ع) حسن(ع) را بلند میکنند و کنار میبرند، وقتی میخواهند ابیعبدالله(ع) را بردارند، دوباره امام مجتبی(ع) میدوند و صورت روی صورت مادر میگذارند. نمیدانم پدری که عاطفهٔ جهانی است، چطوری بچهها را جدا کردند! ولی وقتی میخواستند سکینه را از بغل ابیعبدالله(ع) جدا کنند، «فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ» یکمُشت بیابانیِ پَست نفهم لباس این بچه را گرفتند و از بدن میکشیدند! چرا میکشیدند؟ چون بدن را بغل گرفته بود و رها نمیکرد...
قم/ منزل استاد انصاریان/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1399ه.ش./ سخنرانی دهم
نظرات شما عزیزان: