گوئى خم گيسوى شب چينى دگر داشت
استاره ها بر گرد مه پروانه بودند
چشم انتظار جلوه جانانه بودند
ان شب غم از مرز ولايت دور شد دور
ام القمرى را سينه همچون طور شد طور
با يورشى ظلمت اسير نور گرديد
چشم كج انديشان عالم كور گرديد
آن شب زنى را، راز دلها با احد بود
بيت احد خلوتگه بنت اسد بود
بنت اسد در زير لب رازى مگو داشت
در نيمه شب با احد اين گفتگو داشت
ائينه دار راز او، اسرار شب بود
وز شدت دردى نهان در تاب و تب بود
غرق عرق گرديده بود از بار دارى
صبر و قرارش رفته بود از بى قرارى
در كارگاه شب در اسرار مى سفت
اسرار دل را با خداى خويش ميگفت :
در خلوت دل جز تو دلدارى ندارم
با كس به غير از تو سروكارى ندارم
دستم بگير از مرحمت ، كز پا فتادم
وز ناتوانى خسته در اينجا فتادم
درد مرا درمان دواى توست يا رب
خوان مرا نعمت عطاى توست يا رب
ناگه جدار خانه حق باز گرديد
وز اين شكفتن ، رازها ابراز گرديد
در دل فتاد از جنب و جوش ، جوش و خروشش
آمد نداى ادخلى از حق بگوشش
شد فاطمه مهمان و حق شد و خروشش
بنت اسد گل گشت و ايزد باغبانش
بعد از سه شب مهمانى و مهمان نوازى
آمد برون از بيت حق با سرفرازى
تنها اگر وارد به بيت دادگر شد
خارج زبيت دادگر، با يك پسر شد
از نور حق آغوش گرمش منجلى بود
زيرا تجليگاه قنداق على عليه السلام بود
اى نام تو ائينه دار ملك هستى
اى مهر تو قانون گذار حق پرستى
اى جاودانه مرد ميدان شجاعت
اى رهنمورد سنگر و محراب طاعت
اى خانه زاد حق ، درون خانه حق
وز نام حق نام دلاراى تو مشتق
ميلاد تو ياد اور حكم جليل است
يا اور حكم عنايت بر خليل است
راز بناى كعبه شد ابراز از تو
شد باب رحمت بر رخ ما، باز از تو
يعنى خدا را مظهر كل صفاتى
از ذات بگذشته حق را عين ذاتى
با نام تو ديوان هستى را نوشتند
با مهر تو، اب و گل ما را سرشتند
اينك فضاى كشور ما منجلى كن
اكنده از اواى گرم يا على كن
ما عاشق و مشتاق فتح كاظمينيم
ديوانه كوى دل اراى حسينيم
ما ارزوى شهر سامرا داريم
بر اين اميد، راه نجف در پيش داريم
تا در جوار تو ماوا بگيريم
ما جشن ميلاد تو را آنجا بگيريم
نظرات شما عزیزان: