اشعار عارفانه سعدی
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 6303
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 30544
بازدید کل : 10422299
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 14 / 12 / 1399

بهترین اشعار زیبا و آموزنده سعدی (اشعار بوستان سعدی)

 

اشعار عارفانه سعدی

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست

زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست

پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست
که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست


✰☆✰

 

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم


✰☆✰

 

بنده‌ام گر به لطف می‌خوانی
حاکمی گر به قهر می‌رانی

کس نشاید که بر تو بگزینند
که تو صورت به کس نمی‌مانی

ندهیمت به هر که در عالم
ور تو ما را به هیچ نستانی

گفتم این درد عشق پنهان را
به تو گویم که هم تو درمانی

بازگفتم چه حاجتست به قول
که تو خود در دلی و می‌دانی

نفس را عقل تربیت می‌کرد
کز طبیعت عنان بگردانی

عشق دانی چه گفت تقوا را
پنجه با ما مکن که نتوانی

چه خبر دارد از حقیقت عشق
پای بند هوای نفسانی

خودپرستان نظر به شخص کنند
پاک بینان به صنع ربانی

شب قدری بود که دست دهد
عارفان را سماع روحانی

رقص وقتی مسلمت باشد
کستین بر دو عالم افشانی

قصه عشق را نهایت نیست
صبر پیدا و درد پنهانی

سعدیا دیگر این حدیث مگوی
تا نگویند قصه می‌خوانی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: مناجات
برچسب‌ها: منا جات
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی