مبانی آزادی معنوی در اسلام
الف) اعتقاد به توحید
در اسلام خداشناسی و توحید، بنیاد اخلاق و معنویت است . این پرسش که چرا باید نیک بود، از پرسشهای بنیادی در اخلاق می باشد . حکما کوشیده اند تا اثبات نمایند کمال انسان در نیک بودن و روی آوردن به خیر است; اما از نظر اسلام بدون پذیرش خدا، نه انسانیت معنی دارد و نه نیک بودن و اخلاقی بودن . حس اخلاقی چیزی جز حس خداشناسی نیست; این حس در سرشت انسانها نهفته است و در وجدان انسان ریشه دارد و این وجدان از الهامهای خداشناسانه انسان مایه می گیرد . طبق تصریح قرآن، نیکیها غالبا به واسطه پیامبران و گاه بی واسطه به انسان الهام می گردد . (30)
پس اولا، اخلاقی و معنوی بودن; یعنی خداشناس بودن و اعتقاد به توحید داشتن . ثانیا، انسان تنها به خاطر خدا و از پرتو ایمان و اعتقاد به خدا، نیک می شود و نیکی می کند، وگرنه، اگر خدا نباشد، هر کاری مجاز خواهد بود .
لازمه ایمان به خداوندی زنده، بینا، شنوا و نزدیکتر از رگ گردن به انسان، خدایی شدن و تلاش برای پیداکردن خلق و خوی موردنظر اوست . هدف نهایی در این بینش، قرب به خدا، جلب رضای او، حب شدید او و تشرف به فیض لقای الهی و نظر به وجه الله است .
همه ویژگیهای اخلاقی چون امانتداری، عزت، غیرت، عدالت و بشر دوستی، ثمره این هدف اصیل و برآیند این اعتقاد بنیادینند .
ب) اعتقاد به نبوت
دومین پایه آزادی معنوی در اسلام، اعتقاد به نبوت و وحی است . وحی مبنای آراسته شدن به فضایل وحیانی و الهی و ارزشهایی است که انسان با عقل خویش قادر به درک آنها نیست . انسان با اندیشه خود همه رذایل و فضایل اخلاقی را نمی تواند دریابد; خداوند با ارسال پیامبران، راه رسیدن به کمال، ارزشها و ضد ارزشها را به انسان می آموزد .
از آنجا که پاکیها و محسنات اخلاقی، نقش اساسی در صعود انسان به سوی کمال دارند، اخلاق، پاکیزگی نفس و اصلاح درون، سرلوحه کار پیامبر قرار گرفته است; قرآن می فرماید:
«هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة » (31)
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نیز هدف بعثت خود را تکمیل اخلاق معرفی نموده اند:
«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق .» (32)
ج) اعتقاد به معاد
سومین پایه نظام معنوی اسلام، اعتقاد به معاد است . آخرت باوری مبنای آراسته شدن به صفات ماندگار و جاودانه می باشد . از آنجا که خود آخرت، حیاتی جاوید است، انسان باید متناسب با آن، صفاتی را کسب کند که او را جاودانه سازد; زیرا انسانها در قیامت بر طبق خصلتهای اکتسابی روحی، محشور می گردند و هر چه این صفات برتر باشند، ماندگاری او بیشتر است .
اعتقاد به معاد سیر اخلاقی را بی کرانه می سازد; با این باور، سفر آسمانی و معراج اخلاقی انسان نقطه پایان ندارد; نه عطش کمال جویی وی پایان می پذیرد و نه لذت تکامل اخلاقی به نقطه ای ختم می شود . معاد به باور مسلمان، منزلی است که با ملاحظه آن، بسیاری از کارها را خودبه خود ترک می کند یا انجام می دهد . مهمترین ضامن عمل به دستورات اخلاقی، همین باور است .
اعتقاد به معاد، منشا همه آزادیهای واقعی است; به انسان آزادی معنوی می بخشد، او را از اسارت و بندگی هوای نفس می رهاند و راه را برای تخلق به اخلاق جاودانه و زندگی همیشگی فراهم می کند .
د) کرامت انسانی
چهارمین و آخرین مبنای آزادی معنوی در اسلام، کرامت انسان است . تکریم انسان مبنای آراسته شدن به خلق و خوی انسانی و برخورداری از ویژگیهای خاص انسان با توجه به تعقل، تفکر، اراده و اختیار اوست . در فرهنگ اسلامی، انسان خلیفه خدا بر روی زمین، (33) حامل امانت الهی (34) و دارای بالاترین ظرفیت علمی ممکن، (35) فطرتی خدا آشنا، (36) کرامت و شرافت ذاتی (37) است که نعمتهای زمین برای او آفریده شده است (38) و او برای پرستش خداوند . (39)
کرامت در سرشت انسان است، چنان که خدای متعال می فرماید: «و لقد کرمنا بنی آدم » (40) ; این کرامت، معلول مبارزه ای مثبت و معقول با غرایز و هواهای نفسانی است; زیرا از نظر قرآن همه کمالات بالقوه در انسان وجود دارد و او باید آنها را به فعلیت برساند . انسان با داشتن عقل و اراده می تواند سازنده و معمار خود باشد . از این رو، به حکم عقل، خلقیات او باید الهام گرفته از اندیشه متعالی و در مسیر رشد فکری و پرورش ابعاد مختلف او باشد و به انتخابگری و برکشیدن بعد ملکوتی وی کمک کند .
بدینسان انتخاب هرگونه عملی که به اسارت عقل و اراده انسان بینجامد، بر ضد کرامت و مسیر رشد اوست .
این که قرآن از برگزیدن انسان سخن می گوید، برای آن است که خود را بشناسد و با خودشناسی احساس شرافت، کرامت و تعالی نماید و خویشتن را از تن دادن به پستیها برتر شمارد; آنگاه است که مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می کند و تمام ابعاد جسمی، روحی، مادی، معنوی، فکری، عاطفی، فردی و اجتماعی خود را پرورش می دهد .
اکنون با توجه به این مبانی است که انسان در جهت تهذیب نفس، قرب به خدا، حرکت به سمت جاودانه شدن، کرامت و عزت نفس تلاش می کند .
اما عملکرد انسان غربی از جهان بینی وی جدا نیست و دارای اصولی است که اساس جهت گیریهای سیاسی، فلسفی، علمی و اخلاقی او را تشکیل می دهد . آزادی در رفتار و اخلاق انسان غربی از این مبانی سرچشمه گرفته و از این رو به اباحه گری رفتاری انجامیده و جایی برای دین و دستورات آن نمی گذارد .
بی شک نوع نگرش آدمی به جهان هستی در تعریف آزادی و برداشتی که از آن دارد، مؤثر است . اندیشمندی که آرا و تفکراتش بر یک جهان بینی الهی - دینی استوار است، آزادی را به گونه ای همنوا و هماهنگ با جهان بینی خود و مغایر با جهان بینی مادی تفسیر می کند . شگفت نیست که گروهی از اگزیستانسیالیستهای ملحد، بندگی خداوند و سرنهادن به اوامر و نواهی او را به معنای سلب آزادی بشر می انگارند; چه این که خداوند در جهان بینی اینان جایگاه و مفهومی ندارد . مکاتب اومانیستی که اصالت را به انسان داده و انسان محوری را جایگزین خدا محوری کرده اند، چگونه می توانند دین گرایی و بندگی خدا را عین آزادی بدانند؟ (41)
مهمترین اصل، انسان محوری (Humanism) است . پس از رنسانس آنچه در غرب مطرح گردید، بیرون راندن دین از صحنه اجتماع، و اعتقاد به اصالت انسان بود . از قرن پانزدهم میلادی که این انقلاب در افکار و اذهان پدید آمد، مرکز ثقل اندیشه غربی از آسمان به زمین منتقل شد و زادگاه این انقلاب روم بود . مطابق این نظر، انسان، مدار و محور همه چیز گردید و تمام برنامه ها و شرایع باید به نفع او ختم شود وگرنه فاقد اعتبار است . اعتقاد به اصالت انسان، گسستی جدی در سنت مسیحی ایجاد کرد (42) و نتیجه آن بالیدن انسان به خود و مقدم داشتن فهم و شناخت خود بر فهمهای دینی گردید . همین امر موجب تفسیر به رای کردن متون دینی و در گام بعدی ادعای استقلال در وضع قانون و تکلیف و بی نیازی از شریعت الهی شد . دستاورد نهایی چنین دیدگاهی، نفی روح دینی و وجود خدا و ماوراء الطبیعة بود . نیچه معتقد است که خدا بویژه خدای مسیحیت، شور، شوق و نشاط را در انسان می میراند; به عقیده او تصور خدا، دشمن زندگی است . بنا به گفته کاپلستون وی معتقد است:
«نیرومندی و آزادی عقلی و استقلال انسان و دلبستگی به آینده او، خدا ناباوری می طلبد . ایمان نشانه ناتوانی، ترس، تباهی و نگره نفی کننده زندگی است .» (43)
همچنین از نظر ژان پل سارتر، انسان آزاد است و این آزادی او با فرض وجود خدا و اطاعت او سازگار نیست، چنان که موریس کریستین در کتاب ژان پل سارتر آورده است:
«قول به آزادی انسان مستلزم این است که افراد بشر ملعبه خدایان یا هر قوه دیگری مساوی خود نیستند، بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیرمتعلق و غیر مرتبطند .» (44)
در انسان شناسی غربی، جوهره و ماهیت انسان، استعدادها و غرایز دنیوی اوست . این ماهیت، خواسته های بسیاری را در پی می آورد که نه تنها طرد برخی از آنها ضرورت ندارد و نباید از آن پرهیز کرد، بلکه پذیرفتن هر میل در جای خود و ارضای آن قابل بررسی است . حتی عقلانیت و تجربه دو ابزار، برای رسیدن به خواسته ها و امیال به شمار می روند; نتیجه این روند، آزادی مطلق و غریزه محوری است . بر اساس تعریف الحادی، آزادی حق انسان می باشد و آدمی در نوع پوشاک، خوراک، مسکن، عقیده، رفتار و همه جنبه های زندگی آزاد است . اعتقاد به اومانیسم و قرار دادن انسان به جای خدا، مساوی با آزادی مطلق، طرد قدرتی مافوق و نیز مساوی با نفی قوانین مقدس و الزام آور است . تنها مانع، عدم مزاحمت با حقوق دیگران است; از این رو، در برخی قوانین غربی آمده است که فقط مزاحم حقوق دیگران مباش، سپس هر چه می خواهی بکن . اما آیا این توجیه، مشکل آزادی رفتار بی حد و مرز را حل می کند؟
این سخن به کلی فاقد روح انسانی و امر کردن به تناقضی آشکار می باشد; زیرا مانند این است که گفته شود آتش باش، ولی مسوزان; طوفان باش، ولی تخریب نکن; چون وقتی خواهش آدمی رها شود، اولا، از کنترل خارج می گردد . ثانیا، جلوگیری از خواهش را ضایع شدن حق خود تلقی می کند . (45)
کسی که تنها به خود اصالت می دهد و حاضر است درباره خود هر کاری، از میگساری تا خودکشی را انجام دهد، نمی توان او را ملزم به پذیرش حق دیگران کرد; او خود را از هر قانونی رها می داند و محال است که برای انسانهای دیگر حق حیات، کرامت و آزادی قائل شود . چنین فردی اصولا مفهوم حق، حکم، کرامت و آزادی را در نمی یابد، چه رسد به این که آنها را مراعات کند .
در حقیقت، این اشخاص، تجسمی از تزاحم، تعدی، خیانت و جنایت بالقوه ای هستند که کمترین انگیزه، برای به فعلیت رسیدن پلیدیهای آنان کفایت می کند . (46)
بدین ترتیب اومانیسم غربی پایه و اساس انسان شناسی غرب، آزادی رفتاری و اخلاقی او را تشکیل می دهد .
نظرات شما عزیزان: