آدرس خدا(داستان های ما و سوره الرحمن3)
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 946
بازدید دیروز : 6303
بازدید هفته : 946
بازدید ماه : 31457
بازدید کل : 10423212
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 1 / 1395

نگاهی دارد به پاره ای معارف مندرج در سوره الرحمن. داستان هایی که در هر بخش بیان شده، بر گیرایی مطلب افزوده و در انتهای هر داستان، پیامی به عنوان نتیجه آنچه روایت می شود، بیان می گردد.

نویسنده: سمیه افشار

خدا
كُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍۢ (الرحمن/26)
همه کسانی که روی آن [= زمین ] هستند فانی می شوند

مرگ آغاز جهانی دیگر است

صدای خنده شان را می شنوی. چنان آزاد و رهایند که گویی هیچ رنجی در عالم نیست، چنان سبک که گمان می کنی هرگز روی سختی ندیده اند. پا پیش می گذاری. مشتاقی به دیدارشان. دور هم نشسته و شادند. 
نمی خواهی جمع دوستانه شان را بر هم زنی. 
کمی آن سوتر، صدای ناله و فریاد گوشت را آزار می دهد. باورت نمی شود، گروهی خندان و گروهی نالان!!!
فاصله هاست میانشان، فاصله ای به بلندای یک عمر زندگی. گروهی سختی دنیا را به جان خریده و سرزنشها شنیدند، اما استوار بر سر عقیده ماندند و گروهی دیگر تمسخرکنان پشت کردند به حق و حقیقت، به خوبی و عدالت....
چشمانت را می بندی. یک لحظه، یک دم، یک بازدم، و عالمی دیگر. چشمانت را باز می کنی. و امروز این جهان ادامه جهان پیش از مرگ بود. خنده ات می گیرد. 
حالا می فهمی که مرگ تنها آغاز جهانی دیگر بود و نه پایان ماجرا.

وَیَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو ٱلْجَلَٰلِ وَٱلْإِكْرَامِ (الرحمن:27)
و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند!
 آدرس خدا

با همان خیسی دستت قامت می بندی. ظهر تابستان است. می خواهی نسیمی به صورت و دستت بخورد و خنک شوی. لبانت خشکیده از کم آبی. آرام آرام حمد و سوره قرائت می کنی. روزه، آن هم در ظهر تابستان!! عجب همّتی!!. رکعت دوم را با فکر افطار تمام می کنی، رکعت سوم به یاد آنان که روزه نیستند می افتی. چه راحت زندگی می کنند بی هیچ عذابِ وجدانی. سلام رکعت چهارم به سرعت می رسد. از گرما بدنت آتش گرفته می خواهی زودتر سلام دهی. می گویی خواب روزه دار هم عبادت است. آرام دراز میکشی. به سقف اتاق نگاه می کنی. یکدست سفید است. یاد بچگی ات می افتی. آن زمان که برای خوردن یک تکه نان در پی پناهگاهی به دور از چشم خدا، به هر گوشه و کناری سرک می کشیدی. آن زمان که آرام آرام مزه نان زیر دندان هایت می رفت پشیمان از کرده خویش شرمنده می گفتی خوب است که خدا ندیده وگرنه برایم بد می شد.
امروز هم با دیروز فرقی نکرده است. تنها لبانت خشکیده و شکم خالی از طعام. نه نمازت نماز است و نه عملت عمل. نماز امروزت خود گواه است. همان نمازی که قامت نبسته سلام دادی و به گوشه ای خزیدی برای یک خواب راحت.
هنوز هم اگر نشانی خدا را بخواهند می گویی هر جا که چشمی برای دیدن باشد، آنجا خدا را می-یابی.

منا اهل البیت

چشمانش را به او دوخته بود و از پی اش می رفت.
آنچنان با دقت گام بر می داشت که گویی در میدان مین قدم می گذارد. و هر گام دقیقا در جای پای علی علیه السلام فرو می آمد. قدم به قدم. و چون خوب می نگریستی، رد پایی جز رد پای علی علیه السلام نبود.
او خوب آموخته بود معنای تبعیت از امام را و این حتی در راه رفتنش نیز به تصویر کشیده می شد.
سلمان تصویر خود را در آیینه امامش فراموش کرد تا در زمره اهل بیت قرار گیرد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: دانستنی ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی