بیست سال
در كتاب ثمراة الحيوة جلد سوم صفحه سيصدو هفتاد و هفت نوشته :
جوانى در بنى اسرائيل زندگى مى كرد و به عبادت حق تعالى مشغول بود روزها را به روزه و شبها را بنماز و طاعت ، تا بيست سال كارش همين بود تا كه يك روز فريب خورده و كم كم از خدا كناره گرفت و عبادتها را تبديل به معصيت و گناه كرد و از جمله گنه كاران قرار گرفت و در اين كار بيست سال باقى ماند يك روز آمد جلو آئينه خود را ببيند، نگاه كرد ديد موهايش سفيد شده از معصيتهاى خود بدش آمد واز كرده هاى خود سخت پشيمان گرديد.
گفت خدايا بيست سال عبادت و بيست سال معصيت كردم اگر برگردم بسوى تو آيا قبولم مى كنى .
صدائى شنيد كه مى فرمايد: ((احببتنا فاحببناك تركتنا فتركناك و عصيتنا فامهلناك و ان رجعت الينا قبلنا)).
تا آن وقتى كه ما را دوست داشتى پس ما هم تو را دوست داشتيم . ترك ما كردى پس ما هم تو را ترك كرديم ، معصيت ما را كردى ترا مهلت داديم . پس اگر برگردى بجانب ما، تو را قبول مى كنيم .
پس توبه نمود و يكى از عبّاد قرار گرفت . از اين مرحمتها از خدا نسبت به همه گنه كاران بوده و هست .
بازآ بازآ هرآنچه هستى بازآى |
گر كافر و گبر و بت پرستى بازآى |
اين درگه ما درگه ناميدى نيست |
صدبار اگر توبه شكستى بازآى
نظرات شما عزیزان: