غبت به آخرت و معنویت
دنیا گریزان، مردمی هستند که هرگاه آسایشی به آنان رسد، شکر میکنند و چون به سختی درافتند، شکیبایی می ورزند.
رغبت به آخرت و معنویت امام علی (علیه السلام) میفرمایند:« مردم، سه گروه اند: زاهد ثابت قدم، شکیبای ایستاده در برابر هوای نفس، و دنیاخواه پیرو خواهشهای خویش. زاهد، نه برای آنچه خداوند به او میدهد، بسیار شادمانی میکند، و نه بر آنچه از دستش میرود، بسیار افسوس میخورد.» به اعتقاد ایشان، زاهد در برابر مال حرام، صبور است و به خاطر نعمتهای خدا شکور؛ لذا به پیامدهای منفی دارایی، گرفتار نمیشود. از منظری دیگر، یکی از سختیهای مؤمن در دنیا، انزوا و فقدان عزت اجتماعی در میان دنیاداران است. وجود زهد سبب میشود که مؤمن از خواری خود در دنیا بیتابی نمیکند و به دنیا پرستان و عزت دنیا، اهمیتی نمیدهد.
همچنین در طرف مقابل، تصریح شده کسی که رغبت به آخرت و معنویت داشته باشد، باکی ندارد که چگونه روزگار را میگذراند: در خوشی یا ناخوشی. پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) میفرماید:« برترین مردم، کسی است که عاشق عبادت گردد. پس در آغوشش بگیرد و با دلش دوستش بدارد و با پیکرش هم آغوشش گردد و خود را وقف آن سازد، و در نتیجه، نسبت، به دنیا چنان بیاعتنا شود که اهمیت ندهد که در آسایش است یا سختی.» زهد، نه تنها موجب کنترل واکنش های منفی میگردد، بلکه پس از آن، واکنش مثبت نیز ایجاد میکند. به همین جهت، زاهد اگر در هر نوع گرفتاری باشد، سپاسگزار است و اگر در رفاه باشد شگر گزار. امام علی (علیه السلام) در باره شخص زاهد تصریح میکند که: « اگر در تنگ دستی بام خود را به شام رساند، حمد خدا را به جای آورد، و اگر در آسایش و رفاه، شام خویش را به بام رساند، شکر خدای را بگزارد. چنین کسی زاهد است.»
ایشان در کلام دیگری میفرماید:« دنیا گریزان، مردمی هستند که هرگاه آسایشی به آنان رسد، شکر میکنند و چون به سختی درافتند، شکیبایی می ورزند.» بنابراین، زهد، حالتی را برای فرد به وجود می آورد که او را از نوسانات و تغییرات زندگی دنیا آزاد میکند و در سطحی فراتر قرار میدهد. لذا این تغییرات مادی، موجب نوسانات شدید روحی و روانی در وی نمیگردد و به همین جهت، سلامت روان انسان به مخاطره نمی افتد. نتیجه این وضعیت، دست یافتن به آسایش و کاستن از فشارهای روانی است. نمونه عینی آن در کتاب نوادر الأصول آمده است. انس میگوید:
نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) نشسته بودیم که ناگاه فرمود: «هم اینک، مردی از اهل بهشت بر شما در میآید. در این هنگام، مردی از انصار وارد شد. فردای آن روز، باز پیامبر خدا فرمود: هم اینک، مردی از اهل بهشت بر شما در میآید» و باز، همان مرد با همان وضع، وارد شد. فردای آن روز نیز پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) همان سخن را فرمود و باز، همان مرد، وارد شد. چون برخاست و رفت، عبد الله بن عمرو بن عاص، در پی او روان شد و به وی گفت: من با پدرم مشاجره کردهام و سوگند خوردهام که تا سه روز، نزد او نروم. بنابراین، اگر صلاح میدانی، مرا نزد خود، جای ده تا به سوگندم عمل کنم. مرد گفت: باشد. با او رفتم. دیدم خیمهای و نخلی و گوسفندی دارد. شب که شد، از خیمهاش خارج شد و بز خود را دوشید و خرمایی چید و آنها را نزد من نهاد و من خوردم و او خودش بی شام خفت و من شب را به نماز و عبادت گذراندم. صبح که شد، او صبحانه خورد و من، روزه داشتم. سه شب به همین منوال گذشت و هرگاه در رخت خوابش از این پهلو به آن پهلو میشد، ذکر خدای متعال می گفت و تکبیر می گفت و صبح برای نماز، بیدار میشد و وضوی کامل می گرفت و من، جز سخن خیر از او نمی شنیدم.
چون چند شب گذشت و کار او در نظر من تقریبا ناچیز آمد، گفتم: ای بنده خدا! میان من و پدرم، نه مشاجرهای بوده و نه قهری؛ بلکه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) سه بار در سه مجلس شنیدم که فرمود: «هم اینک، مردی از اهل بهشت بر شما در میآید» و هر سه بار، تو وارد شد. از این رو، خواستم مرا به خانهات ببری تا عمل تو را ببینم. پس به من بگو که تو چه عملی انجام میدهی که اهل بهشت شدهای؟ مرد گفت: به نزد همان کسی که به تو خبر داده برو تا از عمل من به تو خبر دهد. من نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) که رفتم. ایشان فرمود: «نزد خود او برو و بگو باید حقیقت را به تو بگوید». من نزد آن مرد رفتم و گفتم: پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) به تو امر میکند که مرا خبر دهی. مرد گفت: حال که چنین است، میگویم. اگر دنیا از من باشد و از من گرفته شود، ناراحت نمی شوم و اگر دنیا به من داده شود، از آن شادمان نمی شوم. شب را در حالی میخوابم که از هیچ کس، کینهای به دل ندارم، و بر نعمتی که خداوند به او داده است، حسادت نمی کنم. عبد الله گفت: اما، به خدا سوگند که من شبها را به عبادت می گذرانم، و روزها را روزه می گیرم؛ لیکن اگر گوسفندی به من ببخشند، خوشحال می شوم و اگر از دستم برود، ناراحت می گردم. به خدا سوگند که خداوند، تو را بر ما برتری آشکاری داده است.
اگر درمان مشکل یاد شده، زهد است، پرسش مهم دیگر این است که چگونه میتوان زهد را به وجود آورد و در وجود انسان پرورش داد؟ در پاسخ باید گفت: هر چند زهد به معنای بیرغبتی به دنیاست، با این حال بدان معنا نیست که فرد زاهد به لحاظ روحی و روانی نباید به هیچ چیز دیگری رغبت داشته باشد. رغبت و میل، از وجود انسان سالم، قابل حذف نیست. آنچه در زهد اتفاق میافتد، «تغییر رغبت» است. باید نظام رغبت را تغییر داد تا انسان در خوشایند زندگی، دچار بدمستی و در ناخوشایند آن، دچار حسرت و افسوس نگردد. در یک نگاه کلان، موضوع رغبت، یا دنیاست یا آخرت. اگر انسان نسبت به هر یک رغبت پیدا کند، نسبت به دیگری، زاهد و بی رغبت خواهد شد. اگر کسی نسبت به دنیا رغبت و نسبت به آخرت بی رغبت گردد، همه هستی و خوشبختی و هویت خود را در این دنیا می بیند. لذا با رویکرد دنیا بسیار خرسند میگردد و تمام سعی خود را در بهره برداری و لذت بری از آن به کار می بندد.
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص200-197، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، قم، چاپ دوم،
همچنین در طرف مقابل، تصریح شده کسی که رغبت به آخرت و معنویت داشته باشد، باکی ندارد که چگونه روزگار را میگذراند: در خوشی یا ناخوشی. پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) میفرماید:« برترین مردم، کسی است که عاشق عبادت گردد. پس در آغوشش بگیرد و با دلش دوستش بدارد و با پیکرش هم آغوشش گردد و خود را وقف آن سازد، و در نتیجه، نسبت، به دنیا چنان بیاعتنا شود که اهمیت ندهد که در آسایش است یا سختی.» زهد، نه تنها موجب کنترل واکنش های منفی میگردد، بلکه پس از آن، واکنش مثبت نیز ایجاد میکند. به همین جهت، زاهد اگر در هر نوع گرفتاری باشد، سپاسگزار است و اگر در رفاه باشد شگر گزار. امام علی (علیه السلام) در باره شخص زاهد تصریح میکند که: « اگر در تنگ دستی بام خود را به شام رساند، حمد خدا را به جای آورد، و اگر در آسایش و رفاه، شام خویش را به بام رساند، شکر خدای را بگزارد. چنین کسی زاهد است.»
ایشان در کلام دیگری میفرماید:« دنیا گریزان، مردمی هستند که هرگاه آسایشی به آنان رسد، شکر میکنند و چون به سختی درافتند، شکیبایی می ورزند.» بنابراین، زهد، حالتی را برای فرد به وجود می آورد که او را از نوسانات و تغییرات زندگی دنیا آزاد میکند و در سطحی فراتر قرار میدهد. لذا این تغییرات مادی، موجب نوسانات شدید روحی و روانی در وی نمیگردد و به همین جهت، سلامت روان انسان به مخاطره نمی افتد. نتیجه این وضعیت، دست یافتن به آسایش و کاستن از فشارهای روانی است. نمونه عینی آن در کتاب نوادر الأصول آمده است. انس میگوید:
نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) نشسته بودیم که ناگاه فرمود: «هم اینک، مردی از اهل بهشت بر شما در میآید. در این هنگام، مردی از انصار وارد شد. فردای آن روز، باز پیامبر خدا فرمود: هم اینک، مردی از اهل بهشت بر شما در میآید» و باز، همان مرد با همان وضع، وارد شد. فردای آن روز نیز پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) همان سخن را فرمود و باز، همان مرد، وارد شد. چون برخاست و رفت، عبد الله بن عمرو بن عاص، در پی او روان شد و به وی گفت: من با پدرم مشاجره کردهام و سوگند خوردهام که تا سه روز، نزد او نروم. بنابراین، اگر صلاح میدانی، مرا نزد خود، جای ده تا به سوگندم عمل کنم. مرد گفت: باشد. با او رفتم. دیدم خیمهای و نخلی و گوسفندی دارد. شب که شد، از خیمهاش خارج شد و بز خود را دوشید و خرمایی چید و آنها را نزد من نهاد و من خوردم و او خودش بی شام خفت و من شب را به نماز و عبادت گذراندم. صبح که شد، او صبحانه خورد و من، روزه داشتم. سه شب به همین منوال گذشت و هرگاه در رخت خوابش از این پهلو به آن پهلو میشد، ذکر خدای متعال می گفت و تکبیر می گفت و صبح برای نماز، بیدار میشد و وضوی کامل می گرفت و من، جز سخن خیر از او نمی شنیدم.
چون چند شب گذشت و کار او در نظر من تقریبا ناچیز آمد، گفتم: ای بنده خدا! میان من و پدرم، نه مشاجرهای بوده و نه قهری؛ بلکه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) سه بار در سه مجلس شنیدم که فرمود: «هم اینک، مردی از اهل بهشت بر شما در میآید» و هر سه بار، تو وارد شد. از این رو، خواستم مرا به خانهات ببری تا عمل تو را ببینم. پس به من بگو که تو چه عملی انجام میدهی که اهل بهشت شدهای؟ مرد گفت: به نزد همان کسی که به تو خبر داده برو تا از عمل من به تو خبر دهد. من نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) که رفتم. ایشان فرمود: «نزد خود او برو و بگو باید حقیقت را به تو بگوید». من نزد آن مرد رفتم و گفتم: پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) به تو امر میکند که مرا خبر دهی. مرد گفت: حال که چنین است، میگویم. اگر دنیا از من باشد و از من گرفته شود، ناراحت نمی شوم و اگر دنیا به من داده شود، از آن شادمان نمی شوم. شب را در حالی میخوابم که از هیچ کس، کینهای به دل ندارم، و بر نعمتی که خداوند به او داده است، حسادت نمی کنم. عبد الله گفت: اما، به خدا سوگند که من شبها را به عبادت می گذرانم، و روزها را روزه می گیرم؛ لیکن اگر گوسفندی به من ببخشند، خوشحال می شوم و اگر از دستم برود، ناراحت می گردم. به خدا سوگند که خداوند، تو را بر ما برتری آشکاری داده است.
اگر درمان مشکل یاد شده، زهد است، پرسش مهم دیگر این است که چگونه میتوان زهد را به وجود آورد و در وجود انسان پرورش داد؟ در پاسخ باید گفت: هر چند زهد به معنای بیرغبتی به دنیاست، با این حال بدان معنا نیست که فرد زاهد به لحاظ روحی و روانی نباید به هیچ چیز دیگری رغبت داشته باشد. رغبت و میل، از وجود انسان سالم، قابل حذف نیست. آنچه در زهد اتفاق میافتد، «تغییر رغبت» است. باید نظام رغبت را تغییر داد تا انسان در خوشایند زندگی، دچار بدمستی و در ناخوشایند آن، دچار حسرت و افسوس نگردد. در یک نگاه کلان، موضوع رغبت، یا دنیاست یا آخرت. اگر انسان نسبت به هر یک رغبت پیدا کند، نسبت به دیگری، زاهد و بی رغبت خواهد شد. اگر کسی نسبت به دنیا رغبت و نسبت به آخرت بی رغبت گردد، همه هستی و خوشبختی و هویت خود را در این دنیا می بیند. لذا با رویکرد دنیا بسیار خرسند میگردد و تمام سعی خود را در بهره برداری و لذت بری از آن به کار می بندد.
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص200-197، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، قم، چاپ دوم،
نظرات شما عزیزان: