بهرهگیری از فرصت تابستان برای فراگیری مهارتها
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بهرهگیری از فرصت تابستان برای فراگیری مهارتها
زشت است کسی بچه مسلمان است، پدر و مادرش نسل اندر نسل مسلمان هستند، قرآن میخواند غلط میخواند. قرآن باز میکند، غلط می خواند. شنا بیست ساعت وقت نیاز دارد، قرآن آموزی بیست ساعت وقت نیاز دارد. این کارهایی که کم وقت نیاز دارد، بنابراین کسی نگوید بحث تولید به ما ربط ندارد. اینهایی که آمده بودند همه با لباس کارگری آمده بودند. مخاطب اینها هستند ولی مخاطب من بیشتر دیپلمها و لیسانسهایی هستند که کار ندارند و کار نمیکنند، میگویند: تابستان است. پس بحث ما تولید است.
بسم الله الرحمن الرحیم، نکات خوبی را یادداشت کردم و همه قرآنی است. اصل اول اینکه خود صنعت، روز صنعت هم ضبط میشود، صنعت یک الهام الهی است. یعنی خدا باید به ذهن آدم بیاندازد. مثل شعر، شاعر فکر نکند طبع شعر دارد، خدا این را به ذهن او انداخت. همین شاعر گاهی وقتها بهترین غذا را میخورد و دم جوی آب مینشیند، هرچه میخواهد یک شعر بگوید، نمیتواند. یکوقت هم از خواب بلند میشود، خواب آلود ده تا شعر پشت سر هم میگوید. خدا... اصلاً همه کار خداست. من خودم یکجایی یک چیزی گفتم، قهقه خندیدند. دیدم عجب این گل کرد، جای دیگر گفتم دیدم زار زار گریه میکنند. اِ... لب و مطلب همان است، خدا میخواست به من بگوید: تو نیستی. «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى» (نجم/۴۳) او میخنداند و او میگریاند. خیلی وقتها شما یک چیزی را میشنوی و کلی میخندی. یک جایی که نقل میکنی کسی نمیخندد. میگویی اِ... من چقدر خندیدم، ولی برای اینها... اولش خدا کمکم کرد، اول نمیتوانستم روضه بخوانم. روز عاشورا هرچه روضه میخواندم مردم میخندیدند. خیلی بد است، آخر روز عاشورا مردم میخندند. حتی یک روستا رفتم، مرا بیرون کردند و گفتند: عاشورا میخواهیم روضه بخوانی تو بلد نیستی روضه بخوانی. نامه نوشتند به امام جمعه کاشان مرحوم آیت الله یثربی که خدا رحمتش کند، این شیخی که برای ما فرستادی بلد نیست روضه بخواند. من هرچه روضهخوانها میگفتند، من هم میگفتم. ولی آنها که میگفتند گریه میکردند و من که میگفتم، میخندیدند. صنعتگرها فکر نکنند مغز متفکر هستند. درس خواندند و مغز متفکر هم هستند اما خدا هم میخواهد. دلیل حرف من چیست؟
خداوند، اولین معلم صنعت در تاریخ
۱- «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ» (انبیاء/۸۰) این آیه قرآن است. یعنی ما بافندگی را یاد فلان پیغمبر دادیم. «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ»
۲- «أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ» (سبأ/۱۰) ما آهن را نرم کردیم در دست داود، ۳- «اوحینا» ما به موسی و هارون وحی کردیم «تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتا» (یونس/۸۷) ما گفتیم خانه بساز و چطور بساز. ۴- «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا» (هود/۳۷) ما به نوح گفتیم: کشتی بساز و یاد دادیم میخ را کجا بکوب. یعنی ریزش هم ما یاد دادیم. اینها «علمنا، ألنّا، اوحینا، اصنع الفلک» بنابراین هرکس هر سوادی دارد، اگر در مسابقات علمی برنده شدید، نگویید: زحمت کشیدم. بگو: زحمت کشیدم، استادم هم زحمت کشید. والدین من هم زحمت کشیدند اما خدا هم خواست.
این مثل را چند بار زدم، بگذارید تکرار کنم.ما هستیم یا خدا؟ ما هستیم ولی به شرطی که خدا بخواهد. مثل، این مثال خیلی مثال خوبی است. در جبر و اختیار بعضی میگویند: ما مجبور هستیم، دست خودمان نیست و خدا خواست. بعضی میگویند: خدا یعنی چه، خودت باید فعالیت کنی. حالا خدا یا خودمان، هردو. مثلی که دارم این مثل الهامات الهی است. جایی ندیدم و از کسی نشنیدم. شما وقتی تعلیم رانندگی میروی، عقل داری، چشم داری، گوش داری، سواد هم داری، گاز و ترمز هم داری، اما با همه اینها اگر مربی نخواسته باشد، هرچه هم گاز بدهی او نگه میدارد. پس نمیشود گفت: ما چه کاره هستیم؟ نه شما راننده هستی، آموزش میبینی، عقل و چشم و هوش و گوش و ترمز و گاز همه چیز داری اما به شرطی که این هم بخواهد. یک آیه در قرآن داریم میگوید: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّه» (انسان/۳۰) به شرطی خواسته تو عملی میشود که خدا هم بخواهد.
گاهی دو نفر کنار رودخانه میروند تور میاندازند، یکی تور را بالا میکشد، هشتاد تا ماهی خوب گرفته است. یکی تور را بالا میکشد دو تا ماهی گرفته است. اینجا دیگر استعمار و پارتی بازی نیست. بابا نشده است. آخر دریا که با کسی قرارداد نبسته است. ماهیها با کسی زد و بند ندارند. بردند، خوردند، بابا، بله گاهی بردند و گاهی خوردند و گاهی غلط هم کردند اما همه جا اینطور نیست. خیلی وقتها هیچکسی هیچ تقصیری هم ندارد، یکی ماهی را بالا میگیرد، حالا...
عمران و آبادی زمین، خواسته خدا از بشر
خدا از ما هم بنایی خواسته، قرآن میفرماید: «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها» (هود/۶۱) من از آیه قرآن یک کلمه را مینویسم که اگر طلبهای، استاد دانشگاهی، مربی و معلمی خواست یادداشت کند، همین یک کلمه را برود پیدا کند. خواسته باشم آیه را بنویسم و معنا کنم همه بحث تولید باید پنج جلسه سخنرانی کنم. ما شیشه عطر را میدهیم، خودت برو آب بریز گلاب شود. «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها» یعنی خدا از شما طلب... استعمار، یعنی طلب آبادی. میگویند: فلانی کشور استعمارگر است یعنی به اسم آبادی میآید ولی کلاهبرداری میکند. استعمار یعنی تلاش کن... استعمار از عمران است، عمران یعنی آبادی. «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها» یعنی خدا از بشر خواسته که زمین را آباد کند. با کشاورزی و با ساختمان.
دامداری خواسته، «وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ» (طه/۵۴) آیه قرآن است. یعنی دامداری، عرض کنم به حضور شما که شرایط لازم است اما حرف اول را نمیزند. بعضی میگویند: آقا آمپیلی فایر نبود من اذان بگویم. کامپیوتر نبود، ماشین نبود، بله ماشین، کامپیوتر، علم و تخصص همه اینها مفید است اما یک چیز دیگر هم هست از آن غافل میشویم. یک مثلی قرآن دارد، سوره فاطر است. من این سوره را میخوانم، چند تا کلمهاش را بلد هستید. بحر یعنی چه؟ بلند بگویید... دریا. مِلح یعنی چه؟ نمک، هذا یعنی چه؟ این، در سوره فاطر یک آیه داریم میگوید: «وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ» دو تا دریا مثل هم نیستند. «هذا عَذْبٌ فُراتٌ» این شیرین است «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ» این تلخ است. دو دریا مثل هم نیست، یکی شیرین است و یکی شور است. اما میگوید: ببین گیر نده، این شور است و این شیرین است. صیاد هستی، اگر خودت اهل صید ماهی باشی، در هردو دریای شور و شیرین ماهی هست. یعنی گیر در توست و تو صیاد نیستی. «وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً» تو اگر غواص شوی برای لؤلؤ و مرجان در دو دریا لؤلؤ و مرجان هست. «وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ» (فاطر/۱۲) اگر تو ناخدا باشی در دو تا دریا میتوانی قایقرانی کنی. میخواهد بگوید: گیر در خودت هست. نگو چون او کتابخانه داشت، پول داشت، داشت داشت داشت... نه، آدم هست خیلی کم چیزی دارد، بارها این را گفتم، از حاج احمد آقا شنیدم، خدا رحمتش کند. میگفت: امام خمینی هیچوقت کتابهایش از دویست تا بیشتر نشد. ولی محسن قرائتی چند هزار جلد کتاب دارد. چطور او با دویست کتاب دنیا را تکان داد، من یک مزرعه را هم تکان ندادم؟ امام جوهر داشت و من جوهر ندارم.
بعضی لیسانس دارند و فق لیسانس هستند؛ آدم خوبی است و باسواد هم هست، پسر خوبی است، دختر خوبی است، جوهر ندارد. حال ندارد، صبح قلقلکش میدهی و غروب میخندد. خدا اموات را رحمت کند، پدر ما گاهی از دست ما عصبانی میشد، میگفت: اَه، صبح از پشت بام پایین میاندازی، غروب پایین میرسد. میخواهد بگو در سرازیری هم حال ندارد.
تقویت اعتماد به نفس در انجام کارها
یک خرده صنعت و کار ما بخشی علم است و بخشی تجربه است. بخش هم جوهر است. جوانهای ما بعضیهایشان جوهر ندارند. خیلیهایشان!
ظهر میشود پانصد نفر نشستند، میگوییم: آقا مؤذن، میگوید: مؤذن نیامده است. خوب نیامده یکی دیگر بگوید: الله اکبر، خوب الله اکبر که نیاز به تخصص ندارد. ولی جوهر اینکه بلند شود الله اکبر بگوید، ندارد. بلد نیست، میترسد بگوید. مثلاً معلم است، عارش میشود بگوید یا استاد دانشگاه هست یا آخوند است، آقا بلد نیستم. بلد نیستید هم جوهر میخواهد. بلد نیستم، خجالت میکشد. مرحوم علامه طباطبایی ترک بود، ترکها وقتی حرف میزنند با نمک حرف میزنند، حرف زدن شیرین است. یک سؤال کردند، ایشان اینطور گفت. گفت که لهجه علامه اینطور بود. آن مقدار که میتوانم. اگر بگویم: نمیدانم اشکالی ندارد؟ گفتند: نه، گفت: نمیدانم.
علامه استاد مطهریهاست، اما جوهر، میگوید: نمیدانم. آدم هست دو کلمه درس خوانده میگوید: من، بروم پهلوی این یاد بگیرم؟ بابا تو باسواد تر هستی ولی قرآن تو ضعیف است و قرآن او قوی است. یک آیت الله وقتی میخواهد رانندگی یاد بگیرد، پیش یک شاگرد شوفر مینشیند و عارش نمیشود، ما عارمان میشود. من به این سلام کنم؟ او باید به من سلام کند. من پیشکسوت هستم. پیغمبر که از همه پیشکسوتتر بود به بچهها هم سلام میکرد، ما گیر میکنیم، پیشکسوت، آیت الله، فوق لیسانس، کارشناس، دکتر، مهندس، تا اینها را به ما میگویند، دیگر عارمان میشود برویم شاگردی کنیم. تابستان وقت این کارهاست. ده، پانزده ساعت برای شنا بگذارید. ده پانزده ساعت برای روخوانی قرآن بگذارید. هوا داغ است، صبحها داغ نیست. هوا داغ است صبحها داغ نیست.
یک آقا رفت بالای منبر سخنرانی کند، حرفها یادش رفت. نشست، گفتند: آقا چرا صحبت نمیکنی؟ گفت: یادم رفت. یک مقدار نشست، گفتند: آقا حرفها یادت رفت. پلههای منبر که یادت نرفته، پایین بیا! هوا داغ است، صبح که داغ نیست، شب که داغ نیست. جا به جا شویم.
برکت زمین به اراده الهی
قرآن میفرماید: در زمین برکت است. «وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها» (فصلت/۱۰) هرچه میخواهید از زمین درمیآید. ترش ترش لیمو ترش، شیرین شیرین خرمای شیرین، ترش و شیرین پرتقال و انار، آب یکی و خاک یکی، از این آب و خاکی که مزه ندارد، هیچکدام نه ترش هستند و نه شیرین، از این آبی که ترشی ندارد، شیرینی ندارد، هم ترش ترش بیرون میآید، هم شیرین شیرین و هم ترش و شیرین، لذا میگوید: «بارک فیها» من در این زمین برکت قرار دادم. «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/۲۱) هرچه نعمت به شما میرسد، خزینهاش نزد خداست. یک گوشهاش را مثل دستمال کاغذی، دستمال کاغذی را یکی بیرون آمده، میگیری یکی دیگر میآید. میگیری یکی دیگر میآید. خزینه در این جعبه هست منتهی دانه دانه به شما تحویل میدهد.
کشاورزها فکر نکنند کشاورز هستند، خدا میگوید: من کشاورز هستم. تو بذر پخش کردی. «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ» (واقعه/۶۴) تو فکر میکنی کشاورز هستی؟ «أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» زارع من هستم. تو یک دانه پاشیدی، من هستم که این دانه را تبدیل به خوشه کردم و در این خوشه چند تا جا دادم. یک دانه دادی، چند تا... یک آیه در قرآن داریم که کفار روز قیامت میگویند: کاش خاک بودیم. «يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً» (نبأ/۴۰) یعنی چه؟ روز قیامت میگویند: خدایا خاک از من بهتر بود. چرا؟ چون خاک یک دانه دادیم یک خوشه داد. من این همه نعمتهای خدا را خوردم و یک رکعت نماز نخواندم.تو با همین زبانی که خدا به تو داده با هرکس و ناکسی حرف زدی. از روی ساعت دو ساعت با خدا حرف بزن. انصاف است؟ یک حدیث داریم خدا میگوید: «أنصفت» تو انصاف داری؟ یک باغ انگور به تو دادم، گفتم: یک جعبهاش را هم به همسایهات بده. پانزده کیلو گندم، یک کیلو زکات است، بده. یک میلیون دادم، دویست تومان خمس است بده. نمیدهم، خودم زحمت کشیدم. خیلیها از تو بیشتر زحمت کشیدند و به پول نرسیدند. چرا میگویی: خودم؟
سرسبزی و حیات زمین، لطف خدا به انسان
«ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» (نمل/۶۰) درخت که سبز میشود من سبزش میکنم. اگر بخواهم خشک نگه میدارم. «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ» (واقعه/۶۵) عربیهایی که میخوانم قرآن است. بخواهیم درخت را خشک نگه میداریم، به چه کسی تلگراف میکنی سبزش کن؟ آبی که شما میخوری، این آب شیرین است فکر نکن باید شیرین باشد، من شیرین کردم. «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجا» (واقعه/۷۰) بخواهم تلخش میکنم. اصلاً ما دائماً آب میخوریم و یکبار نمیگوییم اِ خوب شد آب شیرین است، اگر شیرین نبود، چه بود؟ اگر صبح بلند شدی، «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً» (ملک/۳۰) هرچه میکنی به آب نمیرسی. الآن یکی از دوستان فرمود، صد متر... گفتم: درختان اینجا زینتی است یا میوه دارد؟ گفت: میوه بود آب اینجا شور شد، صد متر هم پایین رفت. حالا اگر به جای صد متر سیصد متر پایین میرفت، چه میشد؟«إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً» اگر بلند شدی دیدی هرچه کندی به آب نمیرسی، «فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ معین» چه کسی برای شما آب میآورد؟ نگو من، بگو: ما. نگو ما، بگو خدا. خدا را فراموش نکنیم، لذا هی گفتند: اول هرکاری میخواهی سوار مرکب شوی تا حالا نان و ماست خوردی، میخواهی پنیر بخوری، انتقال از این نوع غذا به آن نوع غذا یک بسم الله اضافه کن. چطور هر جنسی یک فاکتوری دارد؟ شما دکان که میروی ده رقم جنس میخری، برای هر جنسی یک فاکتور دارد. هر سورهای یک بسم الله دارد و هر جنسی یک فاکتور دارد. برای هر استفادهای یک بسم الله، بعد هم چرا میگوییم...
ما چند رقم آب خوردن داریم. آب خوردن شخصی این است. [حاج آقا آب میخورند] این با گربه فرق نمیکند. گربه هم تشنه باشد آب میخورد. گنجشک هم تشنه شود آب میخورد. انسان و گربه و گنجشک، لذا قرآن یک آیه دارد میگوید: خودت و خرت با هم... «مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ» (نازعات/۳۳) این سبزی هم برای خودت است و هم برای خرت است. یعنی در شکم خوراک و پوشاک و مسکن، ما با حیوانها یکسان هستیم.
یک آب خوردن مکتبی است. این است که تا آب خوردی سلام بر حسین، این میشود مکتبی، یک آب خوردن بالاتر، خدایا برای هر قطره آبی که به حق نازل شد، جاری شد و مصرف شد، برای هر قطرهاش الحمدلله. یعنی ما همین آب خوردن را میتوانیم فازش را بالا ببریم.
این آب خوردن بود. حالا سه تا آب نخوردن را هم بگویم. این تکراری است که میخواهم بگویم. ۱- آقای الف بفرمایید. نمیخواهم. چرا نمیخواهی؟ من از تو بدم آمده، از دست تو آب نمیگیرم. این آب نمیگیرد برای اینکه قهر کرده است. ۲- بفرمایید. دومی هم نمیخورد. شما دیگر چرا؟ میگوید: تشنه نیستم. یکی نمیخورد قهر کرده و یکی نمیخورد تشنه نیست. سومی را میگوییم شما آب بخور. میگوید: من نمیخواهم. میگوییم: شما دیگر چرا؟ میگوید: چهارمی تشنهتر است. ایثار میکند. ببینید سه نفر نخوردند، یک نفر نخورد قهر کرده است. این ارزش نیست. یکی نمیخورد میل ندارد، این هم ارزش نیست. زنده باد سومی که میگوید: نمیخورم چون چهارمی تشنهتر است. ایثار میکند. سه تا آب خوردن داریم و سه تا آب نخوردن! هنر ما همین است. شما الآن کار میکنی برای خرجی زن و بچه، مفید است و خوب است چون خرجی زن و بچه هم واجب است. خرج زن و بچه واجب است. امام باقر کشاورزی میکرد، یک نفر گفت: آقا تو پسر پیغمبر هستی. زشت است در دنیا حرص میزنی؟ گفت: حرص نیست کشاورزی میکنم برای خرجی زن و بچهام، عبادت میکنم. این کار شما عبادت است ولی یکوقت عبادت پررنگتر میشود. میگوید: میخواهم ایران وابسته نباشد. یکبار میگوید: این هنر را به بچهام هم یاد میدهم.
من اینجا الآن به ذهنم رسید، فکر نکردم، مشورت هم نکردم. همینطور فی البداهه به ذهنم رسید. اشکال دارد هر کارخانهای جوانهای دبیرستانی را همراه با پدرانشان بیایند ده بیست روز یک مقدار با کار پدرشان آشنا شوند؟ حدیث داریم نماز که میخوانید همین که بچهها چهار ساله شد، بگو: بنشین نماز بخوانم. این بچه هی میبیند پدرش دولا شد، بلند شد. دو لا شد... نگاه کند، این نگاه کردن اثر دارد. شما آن طرف خیابان یک کسی دعوا شود، میگوید: مگر به تو نگفتم... چند بار بگویم. با این قیافه شما آن طرف خیابان چنین میکنی. آن طرف میگوید: ببخشید، معذرت میخواهم، شما دوباره این طرف خیابان، یعنی قیافههای این طرف خیابان در آن طرف خیابان اثر دارد. بالآخره این آقایان همه پسر دارند، پسرهایتان را با یک برنامهریزی که کار هم تعطیل نشود و خراب نشود، ولی بیاید ببیند پدرش چقدر جان میکند برایش کت و شلوار خریده است. این قدر شما معلوم میشود.
رابطه صمیمی و مستمر میان کارگر و کارفرما
یک چیزی هم برای رؤسای کارخانه بگویم، این هم کسی به من نگفته است. حرف هایی که میزنم احدی به من یاد نداده است و خودم هرچه رزق شما باشد برای شما میگویم. مزدی که ما به کارگرها میدهیم همان مزدی است که قوانین است و از طرف وزارت کار است که من این قوانین را بلد نیستم و هم ربطی به من ندارد. اما یک کارگر پیدا کردیم مزد را میگوید: این رقمی مزد بدهید. حضرت موسی جوان بود، تحت تعقیب بود، گذرش به خانه شعیب خورد، حضرت شعیب هم پیغمبر بود. شعیب گفت: کجا بودی؟ گفت: فرعون میخواست، مرا بگیرد، فرار کردم و آمدم منطقهای که شما هستید. مدین که آنجا حکومت فرعون دیگر نبود. در این مسیر حضرت موسی یک جوان تحت تعقیب و فراری دید کنار دو تا دختر و یک مشت بزغاله، گفت: چرا اینجا ایستادید؟ گفتند: پدر ما پیر است و نمیتواند چوپانی کند. ما دو تا دخترها چوپانی میکنیم، حالا آمدیم بزغاله را آب بدهیم، سر چشمه شلوغ است، ایستادیم جمعیت خلوت شود که وقتی آمدیم تنه ما به تنه دخترها نخورد. موسی بزغاله را گرفت و آب داد و گفت: خانه بروید. پدرش گفت: زود آمدید. گفت: جوانی بزغالههای ما را آب داد. گفت: بگویید بیاید. آمد و گفت: من پیر شدم نمیتوانم چوپانی کنم، دخترها چوپانی میکنند. میشود تو یکی از دخترهای مرا بگیری، در خانه ما زندگی کنی، داماد سر خانه، شغل تو همان چوپانی باشد، خودم هم که شعیب هستم مربی تو باشم. مسکن تو را تأمین کنم و یکی از دخترهایم را به تو میدهم. نگفت: دختر اولی را میدهم. «إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْن» (قصص/۲۷) ما میگوییم: تا دختر اولی نرفته، دختر دوم نرود، حالا اگر دختر اول نمیخواهد ازدواج کند یا پسر اول نمیخواهد ازدواج کند، نباید راهبندان کند برای باقیها. گفت: یکی از دخترها. کار نداریم...
اینجا کارفرما که بود؟ حضرت شعیب بود. کارگر که بود؟ بگویید... حضرت موسی. مزد چه بود؟ یک همسر دائمی. یعنی مدیرعاملها و مدیران بیایند یک کار دائمی درست کنند. شب به شب پول بدهی بخورد، فردا صبح... حالا یا سرمایهگذاری کنیم یا یک هنری یاد بدهیم. یا یکی از بچههایش را به کار بگیریم. یک کاری کنیم که این باقی باشد و دائمی باشد. روایت داریم کمی که دوام داشته باشد بهتر از زیادی است که یکبار مصرف باشد. شما هفته نیم ساعت یک جلسه موعظه برو. یک جلسه خوب، بهتر از این است که یک مرتبه عاشورا و تاسوعا ۲۴ ساعت سینه میزنی و یک مرتبه میبینی شش ماه است مسجد نرفتی. تنظیم کنیم...
تمام شد وقت... خیلی از حرف هایم ماند. خلاصه آقایان بدایند هرچه هست خداست... آیاتش را اینجا نوشتم. خدا میگوید: «سَخَّرَ لَكُمْ» (جاثيه/۱۳)، «مَكَّنَّاهُم» من امکانات دادم. «َ أَنْبَتْنا» من سبز کردم، «جعلنا» من قرار دادم. «مددنا» من کمک کردم. «انزلنا» من نازل کردم. همین زمین را بساط پهن قرار دادم. «بساطا، فراشا، مهادا، ذلولا» اینکه زمین یک دانه میدهی و یک خوشه میدهد، من این کار را کردم. کار بکنیم اما از خدا غافل نشویم. کار برای کارگرها نیست. بچههایمان را به کاری وادار کنیم. کاری که با ذوقشان میسازد. من خودم ذوق شعر ندارم لذا سال میآید و میرود ده تا شعر نمیخوانم. اما ذوق قرآنیام خیلی به لطف خدا بالاست. اگر ذوق نداشته باشد نباید تحمیل کرد. تحمیل نکنیم. یک نهضتی باید بشود که هر جوان دیپلم یک هنر، در دوازده سال آموزش و پرورش یک هنر یاد بگیرد، هرچه دوست دارد. هر دانشجویی هم یک هنر، دیپلمهای ایران یک هنر بلد هستند و لیسانسههای ایران دو هنر بلد هستند. چطور باید تنظیم کرد به لطف خدا قوای مسلح به فکر افتاده این کار را کرده است. اخیراً یک بخشنامهای کرده که هر سرباز بی هنر و بی مهارتی وارد پادگان میشود وقتی رفت یک هنری یاد بگیرد. اگر استخدام شد الحمدلله، اگر استخدام نشد فلج نباشد. پدر میآید میگوید: چهار تا لیسانس دارم در خانه نشستند. این چه آموزش و پرورشی است که چهار تا لیسانس آورده و غم پدر را زیاد کرده است. حدیث داریم بچه بازو است، الآن بچه شکم شده است! چند تا بچه داری؟ نه تا، چه به اینها میدهند بخورند!؟ حدیث داریم بچه بازو است. نه تا بچه دارد، خوش به حالش، پس نه تا بچه هجده تا بازو دارد. حدیث میگوید: بچه بازو است یعنی تولیدگر است. برای ما بچه بازو نیست، شکم است. نه تا بچه دارم، چه میدهیم بخورند. این فکر ماست. نه تا بچه دارد به قول اسلام، میگوید: نه تا بچه دارد پس هجده تا بازو دارد. خوشا به حالش... یک تحولهایی باید بشود. انشاءالله قدمهایی برداشته شده و خواهد شد.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
سوالات این هفته:
۱- آیه ۸۰ سوره انبیاء به کدام آموزش الهی اشاره دارد؟
۱) کشاورزی
۲) دامداری
۳) بافندگی
۲- آیه ۳۷ سوره هود، چه کاری را به خدا نسبت میدهد؟
۱) ساخت کشتی
۲) ساخت مسکن
۳) ساخت سدّ
۳- مراد از استعمار در آیه ۶۱ سوره هود چیست؟
۱) طلب عمر از خدا
۲) عمران و آبادی زمین
۳) سلطهگری بر محرومان
۴- بر اساس آیات سوره فاطر، کدام دریا منبع غذا و زینت است؟
۱) دریای شور
۲) دریای شیرین
۳) هر دو دریا
۵- بر اساس آیه ۶۴ سوره واقعه، زارع واقعی چه کسی است؟
۱) خداوند
۲) کشاورز
۳) هر دو مورد
نظرات شما عزیزان: