جهت آشنائی با گوشه هائی از حقایق موجود پیرامون زندگی خصوصی و دیدگاههای شخصی آیتالله خامنهای مطالبی ارائه می شود؛آیتالله سید علی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در زندگی شخصی و سلوک فردی خود چگونه رفتار میکنند؟ غیر از رسیدگی به امور حکومتی، اوقات خود را چگونه میگذرانند؟ و....
جهت آشنائی با گوشه هائی از حقایق موجود پیرامون زندگی خصوصی و دیدگاههای شخصی آیتالله خامنهای مطالبی ارائه می شود؛
آیتالله سید علی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در زندگی شخصی و سلوک فردی خود چگونه رفتار میکنند؟ غیر از رسیدگی به امور حکومتی، اوقات خود را چگونه میگذرانند؟ و.... در پاسخ پرسشهای فوق اظهارات حجتالاسلام و المسلمین «احمد مروی» که از دوران نوجوانی با آیتالله خامنهای آشنایی و ارتباط نزدیک داشته و از ۱۹ سال پیش تاکنون نیز در مقام معاون ارتباطات حوزهای دفتر مقام معظم رهبری از نزدیک زندگی رهبر انقلاب را دیده مرور می نمائیم :
نحوه زندگی آیتالله خامنهای
یک وقت گزارشی را خدمتشان بردم، راجع به یکی از روحانیونی که آن موقع قاضی شده بود. خانهای خریده بود و مقداری کمک و مساعدت هم برای آن خانه میخواست. گزارشی را خدمت ایشان دادم. با اینکه خیلی خانه گرانقیمتی هم نسبت به شرایط آن روز نبود، ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد این قضیه مال مثلاً دوازده سیزده سال قبل است. با اینکه بیست میلیون تومان آن موقع هم خیلی زیاد نبود و خانه هم آن چنانی نبود. بعد فرمودند ما داریم یک طبقه جدید از مترفین بهوجود میآوریم.
این را با یک نگرانی اظهار کردند و فرمودند من نگرانم که بر اثر انقلاب و امکانات و موقعیتهایی که هست و میشود به یک جاهایی دستاندازی کرد، یک طبقه جدید از مترفین را ما روحانیون بهوجود بیاوریم. من نگران این هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهی میروند منزل بعضی از آقایان و میآیند تعریف میکنند که مثلاً دورتادور اتاق، پشتی قالیچهای بود؛ که ایشان فرمودند من تعجب میکنم! چه ضرورتی دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتی قالیچهای باشد؟! نمیشود یک پشتی معمولی باشد؟ حتماً باید قالیچهای باشد؟ گران قیمت باشد؟ یک پشتی باشد که به دیوار تکیه ندهند؛ با یک پارچه معمولی هم میشود این را تأمین کرد و کنار اتاق گذاشت. چه ضرورتی دارد مخصوصاً ما روحانیون، زندگیها، خانهها و وضعیتمان این جوری باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما یک فرش دستبافت بیشتر نداریم، این هم جزو جهیزیه خانمم بوده است که الان هم دیگر نخنما شده است. ولی چون یادگاری است، این را در خانه نگه داشتیم؛ والاّ همه خانه ما موکت هست و اصلاً فرش دستبافت نداریم، حتی فرش ماشینی هم در خانه ما نیست و کلاً خانه ما با موکت فرش شده است.
بعد این را هم خودشان فرمودند که من برای اینکه بیشتر در داخل خانه حضور داشته و کنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب که همهاش مبارزه و زندان و تبعید و اینها بود و ما نبودیم که بچهها خیلی خلا نبود پدر را احساس نکنند، فرمودند من به دفتر گفتم که یک مبل دو نفره نه یک سرویس برای ما تهیه کنند که وقتی داخل خانه و زندگی شخصی میروم، روی مبل باشم که کمر و پایم درد میگیرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به کارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه کنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس کنند.
بعد فرمودند یک روز آمدم دیدم این مبل را که آوردهاند، خانواده ما آن را بیرون گذاشتهاند. به ایشان گفتم که چرا بیرون گذاشتید؟ خانواده گفتند که آقا! تا حالا در خانه ما مبل نبوده، تا الان زندگی ما طلبگی بوده، الان هم مبل در خانه نیاورید. حضرت آقا فرمودند گفتم این را از پول شخصیام تهیه کردند، نه از پول دفتر، که حضورم در خانه، بیشتر باشد. گفتند خیلی خوب، حالا اگر این باعث میشود شما حضورتان در خانه بیشتر باشد، بچهها بیشتر پدر را احساس بکنند، ما این مبل دو نفره را تحمل میکنیم. بعد من سؤالی از دوستان دفتر کردم، گفتند این یک مبل دست دومی بود، این را تهیه کردیم، دادیم تعمیرش کردند، پارچهای روی آن کشیدند و برای آقا آوردیم. این خاطرهای بود که خود آقا تعریف کردند.
یک خاطره دیگر، همین ایام ماه مبارک بود. برای قضیه استهلال ما در دفتر مانده بودیم. شب با یکی از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتیم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما این موقع - موقع افطار - در دفتر هستید؟ گفتیم برای استهلال ماندهایم. فرمودند خیلی خوب، افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان میخواست که برای افطار منزل آقا برویم، ولی تعارف هم میکردیم. گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه کردهاند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم. این آقای حاج ناصر که پذیرایی میکند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یک مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم که غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که میآمد، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه، که اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اینها سیر نکنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر میآمدیم، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند چربتر از غذای حضرت آقا بود.
بعد که افطار کردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض کردیم که این چه افطاری بود؟ اگر ما دفتر بودیم یک غذای حسابی به ما میدادند. ایشان گفت که خانواده حضرت آقا مشهد مشرف شدهاند و قبل از رفتن یک قابلمه بزرگ از این حلواها درست کردهاند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا میخوریم. گفتم سحر چه کار میکنید؟ ایشان گفت برای سحر هم آبگوشت درست میکنیم و به اندازه یک پیاله برای حضرت آقا آبگوشت میدهیم و بقیهاش را هم خودمان میخوریم.
این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونهها تقریباً فراوان است که واقعاً زندگی آقا، یک زندگی کاملاً زاهدانه است. یعنی من میتوانم به جرات عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است. البته تعداد اولاد بیشتر شدهاند، عروس، داماد و نوه و یک مقدار فضای بیشتری لازم است اما کیفیت زندگی هیچ فرقی نکرده است، همان زندگی، همان خانه، همان امکاناتی که ایشان در دوره قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهدیم الان همان وضعیت هست.
نظرات شما عزیزان: