روضه شروع شد دل ما را بیاورید
سرمایه ام، سلاح بکا را بیاورید
یک سال میشود که پرم وا نمیشود
دستم به آسمان تو بالا نمیشود
یک سال میشود که دلم خاک خورده است
این چشم خشک راه به جایی نبرده است
حالا شروع تازه برایم فراهم است
تحویل سال سوخته گان از محرم است
پرواز عشق با پر گریه میسر است
توبه به پای روضه اگر شد چه بهتر است
تعلیم درس عشق که در روضه میشود
بالاتر از مکاتب صد حوزه میشود
این عشق پر بهاست به عالم نمیدهم
من طعم چای روضه به زمزم نمیدهم
اینجا فرشته های خدا صف کشیده اند
هر قطره قطره اشک شما را خریده اند
این لحظه ها چقدر پر از نور میشویم
چه ساده از عذاب خدا دور میشویم
دلتنگ روضه هستم و دلتنگ کربلا
با گوشه نگاه بفرما بزن مرا
باز افراشــــته اند بیــــرق و پرچم ها را
شهــر برداشـــته است شور مُحَرَّم ها را
دَم به دَم، دَم بــزنیم از تـــو فقط آقا جان
مـــا غنیمــت بشــــماریم همین دَم ها را
می خرد حضـرت زهرا(س) به بهایی بالا
روز محشــــر همه ی ناله و ماتم ها را
گریه هرگز سبب حُزن و پریشانی نیست
اشــکِ روضــه بزداید همه ی غم ها را
چــایی روضه ی ارباب چه طعمی دارد!
مـا نــخواهیم دگر ســـفره ی حاتم ها را
از ازل ذکر حسین(ع) عامل بخشایش شد
چـــون پذیرفت خــــدا توبه ی آدم ها را
محسن زعفرانیه
می زنی قطعاً صدایم بین نوکرها، به نام
روی چشم من قدم که می گذارد اشکهام
بوی تربت می دهد این سجده های گریه دار
می دهم جان در برت انگار بعد السلام
عطر سیبی از نفسهای دعایم می وزد
می دهم بر تو سلام این بار هم از پشت بام
دود اسفند محرم، شال مشکی، پیرهن
خوب شد آورده ام یک سال دیگر هم دوام
نوحه و شورو دو دم دارند بر سر می زنند
واجب عینی است حالا گریه کردن بر کدام؟
سمت مقتل می رود این دستهای سینه زن
آه از کرببلا و کوفه و بازار شام
السلام ای معجر و پوشیه و چادر سیاه
السلام ای التماس محملی والا مقام
دورازچشمی که افتاده به این صحرای خشک
بر زمین بگذار امشب اشک را با احترام
من و این روضه ها الحمدلله
من و این روضه ها الحمدلله
من و این روضه ها الحمدلله
من و یاد شما الحمدلله
من و ماه محرم زنده بودن
بود حسن عطا الحمدلله
نبودم، حق مرا سینه زنت کرد
شدم اهل بکا الحمدلله
من از دامان پاک مادر خود
تو را گشتم گدا الحمدلله
من از هیئت هزاران خیر دیدم
شدم حاجت روا الحمدلله
سیاهی عزایت نور محض است
که گشته رزق ما الحمدلله
رسد روزی که در سجده بگویم
رسیدم کربلا الحمدلله؟
جواد حیدری
هنوز می چکد از چشم آسمان آتش
زمین و هر چه در آن می کشد فغان آتش
صدای طبل عزا بین کوچه می پیچد
دوباره سنج و دهل بسته بر دهان آتش
صدای شیون شمشیر می رسد برگوش
میان معرکه برپاست بیگمان آتش
فغان و آه بلند است و العطش جاری
به جان خسته دلان بانگ: الامان آتش!
کنار علقمه افتاده دست ساقیِ مست
کنار خیمه ولی، آه، ارغوان، آتش
چقدر شکوه کند رود، با لبی تشنه
چقدر گریه کند مشکِ بی زبان آتش
گلوی کودک شش ماهه ای غزلخوان شد
دمی که تیر، بخون خفت و شد کمان آتش
کسی ندیده چنین رسم میهمانداری
کسی نداده چنین دست میهمان آتش
چه شعله ها که به پاهای کودکان پیچید
چه زخمها که چنین می زند به جان آتش
چه کرده شمر به گودال قتلگاه مگر
که ناگهان شده دلهای شیعیان آتش
مگر چه آمده بر نعش های در گودال
که شعله می کشد از عمق استخوان آتش
صدای ناله ای از عرش می رسد برگوش
رسیده است مگر تا به کهکشان آتش؟
گمان مبر که در آن سرخی غروب و عطش
رسیده است به پایانِ داستان آتش
چه ها گذشت بر آن کاروان نمی دانم!
گذشته است گمانم ز هفت خوان آتش
چه ها گذشت به بانوی صبر و بی تابی
دمی که داشت به لب چوب خیزران آتش
بپاست خطبه آتش میان کاخ یزید
تمام شام بلا سوخت از همان آتش
ايكه چشم ملك العرش براى تو گريست
در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست
چون على چشم خدا بود برايت گريان
ميتوان گفت براى تو خداى تو گريست
آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا
چونكه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست
بسكه جانسوز بود واقعه كرببلات
آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست
تا سرت را به بسر نيزه اعداد ديدند
آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست
چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد
كه چهل سال پس از كرببلاى تو گريست
بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا
پسرت مهدى موعود براى تو گريست (2)
یوسف فاطمه را یارشدن، می ارزد
باکلافی که شده بافته از خون جگر
پیش تجار خریدار شدن، می ارزد
ای طبیبی که علاج غم هجران هستی
ازغم هجرتو، بیمارشدن، می ارزد
کاروان راه بینداز که ما شاد شویم
بخدا قافله سالارشدن، می ارزد
تاکه یک لحظه ی کوتاه بببینیم تورا
متوسل به علمدارشدن، می ارزد
هرکسی که شده مجذوب جمالت گفته
محوخال لب دلدارشدن، می ارزد
دست وپا میزنم آقا که مراهم بخری
بس این نوکر دربار شدن، می ارزد
غافلم غرق گناهم چه کنم بدبختم
یاراین عبد گنه کارشدن، می ارزد
یاد تو در حرم شاه خراسان بودم
یاد من باش که هر بار شدن می ارزد
دل من را به همان پنجره فولاد ببند
گاهی اوقات گرفتارشدن، می ارزد
بادعای تو تب فتنه گران سرد شود
بادعای تو چنین خوارشدن، می ارزد
ما همه گوش به فرمان ولایت هستیم
حامی رهبربیدارشدن، می ارزد
هرکه دارد هوس کرب وبلا بسم الله
راهی کعبه ی دلدارشدن، می ارزد
محمد فردوسی
باز چشمانم به رنگ سرخ مایل میشود
باز هم روح الامین مرثیه خوانی میکند
کاف و هاء و یا و عین و صاد نازل میشود
با لباس مشکی ام احرام گریه بسته ام
یک زیارت با هزاران حج معادل میشود
سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود
نیت گریه نمودم در نماز نیمه شب
چون که روضه بهتر از درک نوافل میشود
رکعت اول به یاد تشنه لبها سوختم
رکعت بعدی من گودال کامل میشود
مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود
لحظه ای که سینه ی ارباب سنگین میشود
روضه سنگین ارباب مقاتل میشود
نیزه ها نامهربان هستند اما لحظه ای
مهربان با حنجر او تیغ قاتل میشود
سر غنیمت میرود گودال میگردد شلوغ
وقت غارت کردن مشتی اراذل میرسد
آه از آن لحظه ای که مادرش سر میرسد
با تنی عریان ، تنی بی سر مقابل میشود
بیا که با تو بپوشم لباس ماتم را
هزار شکر نمردم که باز میبینم
کتیبه های عزا ؛ مشکی محرّم را
برای عمه خود تا که روضه میخوانی
به گریه شعله زنی دودمان آدم را
دخیل بسته ام امسال قبل جان دادن
ببینم اشک تو را روضه مجسّم را
به نور خویش عزاداری مرا پُر کن
به سایه ات بپذیر از گدات این کم را
مرا شبیه شهیدان شهید عشقت کن
به بال شوق و بصیرت بگیر دستم را
بیا ؛به رفیقان رفته ام سوگند
که با تو زار بگریم تمام این غم را
علی ناظمی
نظرات شما عزیزان: