روشن است که این عقیده امری است نامعقول که برای آن هیچ توجیه و تبیین عقلانی نمی توان ارایه داد. به همین جهت خود مسیحیان نیز می گویند این مطالب فوق عقل است و فقط باید به آنها ایمان آورد. صرف نظر از این که بر اساس بیان قرآن، اصل داستان به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی علیه السلام واقعیت ندارد و مردم کسی را که تصور می کردند حضرت عیسی علیه السلام است به دار آویختند، در حالی که او فقط شبیه حضرت عیسی علیه السلام بود و خدای متعال آن حضرت را از شر دشمنان ایمن ساخت و به آسمان برد. (نساء/157و158)
نقد این دیدگاه
روشن است این که آمدن سیدالشهدا علیه السلام به کربلا و کشته شدن آن حضرت، وظیفه ای اختصاصی برای شخص اباعبدالله علیه السلام بود تا به برکت آن مردم نجات پیدا کنند و به بهشت بروند، دیدگاهی باطل و اعتقادی غیرقابل پذیرش است. این که عده ای مرتکب گناه شوند و بعد ما به شخصی دیگر بگوییم تو جانت را فدا کن تا گناه آنان آمرزیده شود چه ربطی به هم دارند؟! آیا این امر می تواند با «حکمت» و «عدالت» خداوند سازگار باشد؟
در حرکت امام حسین علیه السلام صحبت از وظیفه شخصی و اختصاصی نیست. آنچه که حضرت انجام داد بر اساس تکلیف و وظیفه شرعی بود که در هر زمان و مکان دیگری هم که موضوع آن محقق شود این تکلیف نیز وجود خواهد داشت. اساساً احکام اختصاصی در اسلام فقط برای شخص وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه وآله است که چنین احکامی، آن هم چند حکم محدود و مشخص، قرار داده شده است.
اما غیر از احکام اختصاصی که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله قرار داده شده، ما در اسلام برای هیچ کس دیگر، حتی شخص امیرالمومنین علیه السلام و یا سایر ائمه علیهم السلام نداریم. بلی، ممکن است شرایطی پیش بیاید که حکمی در یک زمان، بیش از یک مصداق پیدا نکند، اما این منافات با کلیت و عمومیت حکم ندارد. حکم، کلی و عمومی و برای همه است و اگر به فرض در همان زمان مصداق دیگری نیز یافت می شد حکمش همین بود، اما فعلاً یک مصداق بیشتر پیدا نکرده است.
هم چنین اگر در زمان های دیگر موضوع آن حکم محقق شود، باز هم آن حکم جاری خواهد بود. برای مثال، اگر شرایطی که برای امام حسین علیه السلام پیش آمد برای امام رضا علیه السلام یا امام عسکری علیه السلام نیز پیش می آمد آنها نیز وظیفه داشتند همان کاری را بکنند که سیدالشهدا علیه السلام انجام داد. اگر می بینیم سایر ائمه علیهم السلام چنین اقدامی نکرده اند، از آن جهت است که شرایط آنها متفاوت بوده و موضوع حکم برای آنها محقق نشده است.
بنابراین دو مطلب را در این جا باید مد نظر قرار دهیم. یکی این که حکم اختصاصی جز برای پیامبر صلی الله علیه وآله نداریم، و دوم این که، خدای متعال هیچ کاری را به گزاف انجام نمی دهد و تمامی کارهایش، اعم از تکوینی و تشریعی، دارای حکمت است. البته این حکمت ها گاه برای ما نیز معلوم است و گاهی هم ما حکمت آن را نمی دانیم، اما این منافات ندارد با این که به هر حال، تمامی افعال الهی دارای حکمت باشد. نتیجه این دو امر این است که تکلیفی که یک مصداقش در مورد سیدالشهدا علیه السلام تحقق پیدا کرده، دستوری عام و کلی است که حتماً حکمتی دارد و خدای متعال بر اساس آن حکمت چنین تکلیفی را قرار داده است. این حکم تابع موضوعی با قیودی خاص است که هر گاه و برای هر کس آن موضوع با تمام قیودش محقق شود حکم نیز وجود خواهد داشت و عیناً باید همان کاری را بکند که امام حسین علیه السلام انجام داد.
در هر صورت، این پنداری خام و اندیشه ای باطل است که تصور کنیم مبنای حادثه عاشورا این بوده که خدای متعال از ازل چنین تقدیر کرده که امام حسین علیه السلام کشته شود تا فدیه گناهان دیگران و سبب نجات آنها و ورودشان به بهشت باشد! این تصور از القائات شیطانی است و شیطان همان گونه که با القای چنین اندیشه ای مسیحیان را به گمراهی کشانده، سعی دارد از طریق آن، مسلمانانی را نیز از رسیدن به حقیقت بازدارد.
مبنای اساسی قیام امام حسین علیه السلام و شهادت آن حضرت، حفظ دین بود. سیدالشهداء علیه السلام جان خود را فدا کرد تا دیگران هدایت شوند و اسلام حفظ شود و باقی بماند. سایر ائمه معصومین علیهم السلام نیز جانشان را در این راه نثار کردند.
منبع: کتاب «جانها فدای دین»، استاد مصباح یزدی.
نظرات شما عزیزان: