1- سیاست،یعنى شناسائى چگونگى روابط میان فرد با دولت و جامعه و حکومت . ولى چنانکه مىبینیم،این جمله نمیتواند،معناى عمومى سیاست را بطور صحیح تفسیر نماید،زیرا در این جمله،ارتباطات موجوده میان جامعهها و حکومتها و افراد در نظر گرفته نشده است،در صورتیکه بدون کوچکترین تردید شناسائى هر یک از ارتباطات مذکوره نیز،قسم معظمى از سیاست را تشکیل میدهد .
2-تفسیرى است که ارسطو براى کلمه سیاستبیان کرده است:«غرض از تمامى علوم و فنون،خیر (نیکى) است و اولین نیکىها لازم است موضوع بزرگترین علوم بوده باشد،این علم عبارت است از سیاست.» مقصود ارسطو از تعریف سیاست به آن اندازه که ما میخواهیم روشن است،آنچه که میتوان گفت مقصود ارسطو است،اینست که:سیاست امضاء و یا ایجاد و یا تغییر رابطه اجتماعات،بسوى بهترین نیکىها است». تفسیر ارسطو راجع به سیاست،باجملات ذیل تطبیق میگردد:
از آنجا که نیکى،مقصود همه افراد و اجتماعات و حکومتها است،باید وسائل رسیدن به مقصود مزبور را تامین نمود،آن علم که متکفل بیان کمیت و کیفیت وسائل مزبوره است،سیاست نامیده میشود.اگر تعریف سیاست همین است که ارسطو گفته است،و ما با توضیح مختصرى آن را تفصیل دادیم،چنانکه خود ارسطو متوجه بوده است،این علم بهترین علوم بوده و شخصیتسیاستمدار، بزرگترین و ضرورىترین شخصیتهاى انسانى است.
3-تفسیر دیگرى براى سیاست گفته میشود که باعث وحشت عمومى افراد غیر سیاستمدار،و موجب نفرت تمامى رادمردان و عقیده مندان ادیان میگردد. این تفسیر میگوید:«سیاست عبارت است از تشخیص هدف که شخص سیاستمدار تشخیص داده و بدست آوردن آن با هر وسیلهاى که ممکن است». در این تعریف چنانکه مىبینیم،خبرى از خیر و سعادت،بلکه انسانیت در کار نیست،مطابق همین تعریف میتوان حیوانات درنده را که با کوششهاى مخصوص بخود،محیط پیروزى ایجاد مىکنند، سیاستمدار نامید،این همان تعریفى است که اسوالد اشپنگلر درباره سیاست نموده است:
سیاستمدار فطرى،کارى بحق یا بطلان امور ندارد،و منطق حوادث و وقائع را،با منطق نظامات و سیستم ها اشتباه نمیکند.حقائق یا اشتباهات،هر کدام در نزد او قیمت مخصوصى دارد،و او مقدار تاثیر و دوام و خط سیر هر کدام را مورد دقت قرار داده،و اثر آن را در سر نوشت قدرتیکه تحت اختیار او است منظور میدارد. البته هر سیاستمدارى معتقدات مخصوصى هم دارد،که نزد وى عزیز است،ولى این معتقدات از جمله چیزهاى خصوصى و شخصى او میباشد،لیکن در موقع اقدام و عمل،هرگز خود را بدان پا بست نمیداند. با توجه باین حقیقت چگونه میتوان از سیاستمدار،پابند بودن باصول انسانیت و قوانین دینى توقع داشت.
سیاست على (ع)
پس از روشن شدن این مقدمه میگوئیم:جویندگان حقیقت باید بدانند که اگر مقصود از سیاست و سیاستمدارى همانست که در تفسیر سوم متذکر شدیم و«او سوالد اشپنگلر»نیز خواص و لوازمش را بطور واضح بیان نمود،على بن ابیطالب علیه السلام کاملا از سیاست مطلع بوده است،ولى هرگز آنرا عملى ننموده است. یعنى آن على بن ابیطالب (ع) که بحقیقت انسانى و شرافت آن مطلع است،محالست که آن را فداى رسیدن به پیروزى ظاهرى چند روزه بنماید.
آن على بن ابیطالب (ع) که از کنده شدن خلخال،از پاى دخترى بناحق،بقدرى ناراحت میشود که از زندگى سیر میگردد.
آن على بن ابیطالب (ع) که شرافت زندگى یک مورچه محقر را مقدم بر پیروزى مطلق بتمامى دنیا میدارد.
آن على بن ابیطالب (ع) که آخرین جدیت را انجام میدهد،تا در جنگ هاى خونین دم شمشیرش بخون ناحقى آلوده نگردد.
خیلى اشتباه است که چنین مردى را در قافله خونخواران و شهوت پرستان جستجو نمود،زیرا این شخصیت در کاروان پیشوایان توحید است،آرى ابراهیم خلیل یا موسى بن عمران و عیسى بن مریم علیهم السلام غیر از نرون و چنگیزخان و ناپلئون است،گو اینکه آن پیشوایان حق و حقیقتحتى بیک نفر هم مسلط نبوده باشند و چنگیزىها تمام دنیا را زیر دستبگیرند.
و اگر سیاستحقیقى را منظور بداریم که بگوئیم سیاست عبارت از پیروزى در اجتماعات است، على بن ابیطالب علیه السلام در صف اول جلوه خواهد نمود،بشرط اینکه متوجه بوده باشیم که پیروزى در زندگى چند روزه و بستن دست و پاى زیر دستان و ناتوانان،غیر از پیروزى جاودانى بر تمامى مشاعر و دل هاى فرزندان آدمى است.
زیرا پیروزى در زندگى براى چند روز،با اکراه زیر دستان شبیه بآن کابوس نا پایدارى است که براى چند لحظه،وحشت ایجاد نموده،سپس راه خود پیش میگیرد و آن کابوس زده بحالت اعتدال بر گشته و بنوبتخود،دنبال کار خویش میرود.
امروز مجسمههاى نورى پیشوایان توحید،در دلهاى پاکان عالم بطورى مستحکم است،که حتى منحرفترین انسانى هم نمىتواند بگوید ابراهیم یا عیسى یا موسى علیه السلام مثلا تبهکار بودهاند،در صورتیکه با شنیدن اسم سیاستمداران ظاهرى پیروزى پرست،تنفر و انزجارى در قلوب همگان ایجاد میگردد.
بیایید بی طرفانه به این مقدمات نظری بیندازید ببینید ،آیا این حقائق،سیاستمدارهاى معمولى را معرفى مىکند یا على بن ابیطالب علیه السلام را؟
ما بعضى از نظریّات مزبوره را مورد تشریح قرار داده و از فکر مطالعه کننده محترم نیز استمداد مىجوئیم،بلکه بتوانیم بعضى از مغالطه و سفسطه بافىها را،از اذهان سادهلوحان دور کنیم، میگوید:اولین مسئلهاى که مستلزم سیاستمدارى است،احراز شخصیت است،حالا میتوانیم این سؤال را طرح کنیم و بگوئیم:متانتشخصیت عمرو العاص را،با ملاحظه اینکه براى دفاع از خود،عریان میشود ،چگونه باید تشریح نمود؟
ائتلاف معاویه را با اجنبى براى از میان بردن رئیس مسلمین چگونه میتوان احراز شخصیت نامید؟ آیا جلوگیرى از آب،که دشمن را تا سر حد هلاکت جنایتبار برساند،از شرائط شخصیت است؟
از این جمله بگذریم،اشپنگلر میگوید:سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود،ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید.
همه میدانیم که على بن ابیطالب علیه السلام در اوائل زندگانیش و پس از رحلت پیشواى معظم اسلام،بجهت نبودن سنخیت میان او و دیگران،در جانب اقلیتبوده و با این وصف رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر روحانیت و حکمت و دادگرى خود نموده است.
تاریخ بشرى هیچ گونه قدرتى،براى نشان دادن سیاستمدارى پیدا نکرده است،که ما تریالیستى مانند شبلى شمیل را مست نموده و درباره او بگوید: «پیشوا على بن ابیطالب،بزرگترین بزرگان،یگانه نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در جدید.» (شبلى شمیل)
صفحات تاریخ بشرى را با دقت،مطالعه کنید و عقائد موروثى را کنار بگذارید،خواهید دید هیچ فردى از پیشوایان جهان انسانى را،نمیتوان پیدا کرد که پیروانش بقدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که نتوانند نام پیشوا را بر زبان شان بیاورند و دشمنانش به اندازهاى در سر کوبى و محو نمودن شخصیت او،جدیت کنند که ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد،با اینحال بدون کوچکترین مساعى مصنوعى،و بدون اینکه شخصیتهاى پیروزى از او طرفدارى کنند،بزرگترین شخصیت انسانى را حائز بوده و نام او را در اولین سطر کتاب انسانیت ثبت کنند.
امروزه،که از حیثشناسائى ارزش انسانى (نه از حیث موافقت علمى) بهترین و مترقىترین روزها را سپرى مىکنیم،بزرگترین تعظیم و احترام را به شخصیت على بن ابیطالب علیه السلام،از همه ملل عالم،حتى از آن اجتماعاتى که به ادیان پابند نیستند میشنویم،حتى اگر یکى از ملل غیر مطلع، درباره شخصیت على بن ابیطالب (ع) غرض ورزى نموده و یا از روى بى اطلاعى پرده تاریک، بشخصیت على (ع) فرود مىآورد سیل تنفر و انزجار از همه ملل عالم بسوى او روانه میشود،بنا بر این مقدمه ،سیاستمدار حقیقى،همان نوردیده ابراهیم خلیل (ع) است که بعکس جریان سیاستمدارهاى معمولى،روز بروز شخصیت او بهتر جلوه نموده و جهان بشرى را از کوچک و بزرگ جزو پیروان خود قرار میدهد.
بعضى از مردم سطحى میگویند:سیاستمدار،آن کسیست که بتواند نفوذ خود را در اجتماع خود بطور اکمل تثبیت کند،در صورتیکه على بن ابیطالب (ع) نتوانست پس از رحلت پیغمبر اعظم اسلام،در تمامى مسلمین نفوذ کند. گویا مقصود این مردم،از نفوذ شخصیت اینست که شمشیرى در دست گرفته و افراد اجتماع را بهر جا که دلش بخواهد،مانند گوسفندان عاجز براند و در موقع احتیاج هم بکشتارگاه کشیده و پوست آنها را کنده و روى تحتسیاستخود بگستراند،و آنگاه بروى آن بنشیند و چشمها و دلها را خیره و وحشتزده بنماید،چنانکه حجاج بن یوسف و امثال او انجام میدادند. این مردم،از روى عقل،ارزش زندگى انسانى و عظمت ارتباط الهى را نمیدانند.
بلى خیلى از سیاست ها به این معنى دور است،هنگامیکه دشمن مشغول صف آرائى و ترتیب جبهه جنگ و جستجوى راهى بوده باشد که تمامى افراد دشمن را،از تشنگى و یا با خفه کردن در آب نابود کند،على بن ابیطالب علیه السلام دستبسوى خداوند متعال بلند نموده و عرض کند:
پروردگارا،دلهاى همگى بطرف تو متوجه گشته است،گردنها کشیده شده و چشمها فراخ گشته و تمامى عداوتهاى باطنى طرفین آشکار شده است،دیگهاى کینه توزى بجوش آمده است، پروردگارا از غیبت پیغمبر و زیادتى دشمنى و پراکندگى تمایلات بتو شکایت میکنیم،پروردگارا میان ما و دشمن ما،با حقیقت فتح فرما،تو نیکوترین فتح کنندگانى.
خلاصه بیان ما،در این بحث این که:على بن ابیطالب علیه السلام سیاستبمعناى حقیقى را که تمامى یکان یکان اولاد آدم در آرزوى عملى شدن آن بسر بردهاند،میدانسته و عملى فرموده است.
1- (نهج البلاغه ج 2 ص 102)
نظرات شما عزیزان: