شجاعت
امام صادق (ع) از نسل على بود و در شجاعتبىنظير. او شجاعت و پايدارى را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و اميران از گفتن حق پروا نداشت. روزى منصور، خليفه عباسى، از مگسى درمانده شد و از وى پرسيد: چرا خداوند مگس را آفريد؟ امام (ع) پاسخ داد: «تا جباران را خوار كند.» وقتى «داوود بن على، فرماندار مدينه، معلى بن خنيس را كشت، شمشير برگرفته به كاخ امارت رفت; حقش را مطالبه كرد; قاتل «معلى» را به قصاص كشت. ماموران حكومتخانهاش را به آتش كشيدند، در ميان شعلههاى آتش قدم مىزد و مىفرمود: «من فرزند ابراهيم خليلم» وقتى كه فرماندار اموى مدينه در حضور بنى هاشم و در خطبههاى نماز على (ع) را دشنام داد و همه بنى هاشم سكوت كردند، امام (ع) چنان پاسخ كوبندهاى به او داد كه فرماندار بىآنكه خطبه را تمام كند راه خانه پيش گرفت.
مهابت، گذشت و بردبارى
امام (ع) مهابتى خدادادى داشت، چهرهاش نورانى بود و نگاهش نافذ. عبادت بسيار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب كند. عظمت و مهابت وى چنان بود كه ابو حنيفه بر منصور وارد شد و امام (ع) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثير هيبت امام (ع) قرار گرفت كه مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هيچ بود. يكى از دانشمندان علم كلام، كه بسيار بر خود مىباليد و خود را براى مناظره با آن حضرت آماده كرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثير قرار گرفت كه حيران ماند و زبانش بند آمد. امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبى كه داشت، در برخورد با مردم و خدمتكارانش بسيار بردبار و با گذشتبود و بدى را با نيكى پاسخ مىداد. رفتارش با ديگران، حتى خدمتكاران بسيار ملايم و مهربانانه بود. خوشرو و خوشرفتار بود و ملايمت و نرمى معيار رفتارش شمرده مىشد. روزى غلامش، كه در پى كارى رفته بود، دير كرد. امام (ع) در پىاش گشت و او را خوابيده يافت. نه تنها با او درشتى نكرد، بلكه كنارش نشست و او را باد زد تا بيدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشايد هم شب بخوابى هم روز، شب بخواب و روز كار كن.» گاه حتى بيش از اين گذشت نشان مىداد، به نماز مىايستاد و براى بدكننده از خدا آمرزش مىطلبيد. روزى شخصى كه، امام را نمىشناخت، او را به دزدى متهم كرد. امام (ع) وى را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذيرفت.
صبر
امام صادق (ع) در برابر سختيها و مصيبتها بسيار پايدار بود. در برابر سختيهايى كه حكومتبرايش ايجاد مىكرد و گاه حتى شبانه به منزلش مىريختند و به مرگ تهديدش مىكردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسيار صبور بود. روزى با ميهمانانش بر سر سفره بود كه خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعيل را آوردند. با آنكه اسماعيل را بسيار دوست داشت نه تنها بىتابى نكرد، بلكه با ميهمانان نشست، لبخند زد، پيش ميهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشويق كرد و از روزهاى ديگر بهتر غذا خورد. ميهمانان از اين كه او را غمگين نديدند تعجب كردند و سبب را پرسيدند. حضرت فرمود: «چرا چنين نباشم، راستگوترين راستگويان به من خبر داده است كه من و شما خواهيم مرد.» چون كودكش مريض شده بود، غمگين بود و چون كودك درگذشت، اندوه را به كنارى نهاد و به جمع ياران پيوست. پرسيدند: «تا كودك بيمار بود، غمگين بودى و چون درگذشت، غم از چهره زدودى»؟ فرمود: «ماخاندانى هستيم كه پيش از وقوع مصيبت اندوهگين مىشويم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا مىدهيم و تسليم فرمان حق هستيم. در فراق از دست دادن ياران و خويشاوندان اشك مىريخت، ولى پيوسته راست قامتبود. در شهادت عمويش «زيد بن على بن الحسين (ع)» گريست. در گرفتارى، شكنجهها و شهادت عموزادگانش گريست، ولى همچنان پايدار ايستاد.
تواضع
امام (ع)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برترى دانشى كه داشت، بسيار متواضع بود و در ميان مردم چون يكى از آنان بود. به دستخويش خرما وزن مىكرد. باغ خود را بيل مىزد; آبيارى مىكرد. چهارپا سوار مىشد. و اجازه نمىداد حمام را برايش قرق كنند. چون بندگان بر زمين مىنشست و غذا مىخورد. و خود از ميهمانانش پذيرايى مىكرد. روزى براى دلجويى و ديدار به منزل يكى از بنىهاشم مىرفت كه كفشش پاره شد. كفش پاره را به دست گرفت و با يك پاى برهنه تا مقصد رفت. يتيمان را نوازش و سرپرستى مىكرد.
صله رحم
برخورد خوب در برابر رفتار بد و مهربانى در مقابل خشونت، معيار رفتارش بود. او مىكوشيد كينهها را از دلها بشويد و پيوندهاى بريده را دو باره برقرار سازد. از جمله سجاياى اخلاقى امام (ع) اين بود كه از خطاكار در مىگذشت و پيوندش را با كسى كه از او بريده بود، بر قرار مىكرد. آنگاه كه بين آن حضرت و «عبد الله بن الحسن» نوه امام حسن (ع) مشاجرهاى در گرفت; عبد الله با آن حضرت درشتى كرد. وقتى دوباره يكديگر را ديدند، امام حال عبد الله را پرسيد. وى خشمگينانه گفت: «خوبم». امام فرمود: «آيا نشنيدهاى كه صله رحم حسابرسى قيامت را سبك مىكند.» به گاه مرگ وصيت كرد تا به «حسن افطس»، پسر عموى آن حضرت كه به قصد كشتن امام (ع) به ايشان حمله كرده بود، هفتاد دينار بدهند.
كمك مالى براى برقرارى صلح و آرامش
او تنها براى بر قرارى پيوند و محبتبين خود و خويشاوندانش تلاش و از خود گذشتگى نمىكرد، بلكه براى برقرارى دوستى بين ديگر مردم، بويژه شيعيانش، نيز مىكوشيد. از مال خويش مبلغى به يارانش داده بود تا هرگاه پيروانش با هم به نزاع برخيزند به آنها بدهند و بينشان آشتى برقرار سازند.
همدردى با مردم
نه تنها خود را در غم و شادى نزديكان و ياران و پيروانش شريك مىدانست، بلكه با تمام مردم همدردى مىكرد. وقتى در مدينه نرخها بالا رفته بود به وكيل خرجش فرمان داد تا مواد غذايى موجود را بفروشد و مانند ساير مردم روزانه غذا تهيه كند. «معتب» مىگويد: چون در مدينه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذايى داريم؟ گفتم: «چند ماهى را كفايت مىكند. فرمود: آنها را بفروش. گفتم: مواد غذايى در مدينه ناياب است. فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذايى خريدارى كن. اى معتب، نيمى از خوراك خانوادهام را گندم قرار بده و نيمى را جو; خدا مىداند من مىتوانم به آنها نان گندم بدهم ولى دوست دارم خداوند ببيند كه براى اداره زندگىام خوب برنامهريزى كردهام. نه تنها دستگير خويشاوندان، شيعيان و عموم مسلمانان بود; بلكه نيازمندان غير مسلمان را نيز كمك مىكرد. «معتب» مىگويد: بين مكه و مدينه همراه امام بودم. به مردى برخورديم كه خود را زير درختى انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برويم، مىترسم تشنگى وى را از پاى درآورده باشد.» راهمان را كج كرديم و به سوى او رفتيم; مردى مسيحى بود با موهاى بلند. امام (ع) از او پرسيد: «تشنهاى؟» گفت: «آرى» امام فرمود: اى مصادف، آبش بده. من پياده شدم و سيرابش كردم. سپس سوار شديم و رفتيم. من گفتم: اين مرد مسيحى بود، آيا به مسيحى هم كمك مىكنى؟! فرمود: در چنين حالتى آرى. به هنگام فتنه از مدينه خارج مىشد و به يكى از باغهايش مىرفت و چون شورش فرو مىنشست و آرامش برقرار مىشد، به مدينه باز مىگشت.
محمد الله اكبرى
نظرات شما عزیزان: