تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 106788
بازدید دیروز : 52941
بازدید هفته : 238955
بازدید ماه : 292233
بازدید کل : 10683988
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 1 / 10 / 1398

حذیفة بن یمان می گوید:
از پیامبر اکرم (ص) معنای اخلاص را پرسیدم. حضرت فرمود: من از جبرئیل و او از خدا سؤال کرد. خدای سبحان نیز فرمود: اخلاص سری است از اسرار من که در دل محبوب خود قرار می دهم.
پس، اخلاص که محور اساسی در نیت است، حکمتی ملکوتی دارد که کسی جز محبوب خدا به آن نمی رسد.
یکی از راه های شناخت هرچیز، شناخت طرف مقابل آن است. در مقابل اخلاص که صفتی پسندیده و نیکوست، ریا قرار دارد. ریا، یعنی اینکه به مردم نشان دهد برای خدا کار می کند، در حالی که برای خدا نباشد. ریا در متن کارهای عبادی، به بطلان عمل می انجامد. ازاین رو، در عبادت ها نیت را شرط می کنند و ریا را باطل کننده عمل می دانند. در خطبه شعبانیه از رسول خدا (ص) رسیده است که خدا را با نیت های صادق و قلب طاهر بخوانید.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام برای ریاکار، سه نشانه ذکر شده است که عبارتند از:
1- بهجت و نشاط دارد، وقتی که مردم او را می بینند.2- کسالت پیدا می کند، وقتی تنهاست. 3-  دوست دارد ثنا کرده شود در جمیع امورش.

بالاترین مرتبه اخلاص

بالاترین مرتبه اخلاص، آن است که هرگاه شخص عملی را انجام می دهد، به کمترین اجر در دو عالم چشم نداشته باشد و نظر او فقط رضای حق تعالی باشد و به جز او، مقصود و مطلوبی نداشته باشد. این مرتبه از اخلاص، اخلاص صدیقین است و به این مرحله نمی رسد، مگر کسانی که در دریای عظمت الهی غرق گشته اند و واله و حيران محبت اویند.
رسیدن به این مرتبه از اخلاص فراهم نیست، مگر اینکه از همه خواهش های نفسانی دست برداری و پشت پا بر هوا و هوس زنی و دل خود را مشغول فکر و صفات و افعال پروردگار خود کنی. وقت خود را به مناجات او صرف کنی تا انوار جلال و عظمت او بر ساحت دل تو پرتو افکند و محبت و انس با او در دل تو جای گیرد.
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است:
به درستی که برای هر حقی حقیقتی است و انسان به حقیقت اخلاص نمی رسد، مگر اینکه تمجید و ستایش مردم را (بر کارهای خود) دوست نداشته باشد.
و از امام صادق (ع) روایت است:
انسان بنده خالص نمی شود، مگر اینکه تعریف و تمجید و تکذیب او از طرف مردم در نظرش یکسان باشد. چون می داند که تعریف و تکذیب آنها واقعیت را تغییر نمی دهد. پس خوشحال نباش به تعریف کسی، چرا که تمجید، مقام انسان را در نزد خدا زیاد نمی کند و بی نیازش نمی سازد از آنچه برایش مقدر گردیده است.

اخلاص و رهایی از دام شیطان

تا زمانی که در شخص مرتبه اخلاص وجود نداشته باشد، از شر شیطان رها نخواهد شد. زیرا خود شیطان لعین، به عزت رب العالمین قسم یاد کرده است که همه بندگان را گمراه می سازد، مگر اهل اخلاص را. چنان که از زبان او، در قرآن مجید آمده است:
به عزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد، مگر خاصان از بندگانت که برای تو خالص شدند.

حكايت :

نيت خالص

درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده بود. غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه بردارد و روانه شود تا آن درخت را قطع کند. در راه، شیطان به صورت مردی ظاهر شد، گفت: «به کجا می روی؟»
 گفت  : « درختی است که جمعی از کافران به جای پروردگار، آن را می پرستند، می روم آن را قطع کنم. » گفت: « تو را چه به این کار.» و گفت وگو میان ایشان به طول انجامید تا امر به آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند. چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: «معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد. هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقیران عطا کن. عابد فریب شیطان را خورد، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت.
هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود، برمی داشت و تصدق می کرد. چون چند روز بر این منوال گذشت، شیطان قطع وظیفه کرد و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت. تیشه برداشت و رو به قطع درخت نهاد. شیطان سر راه بر او گرفت، باز بر سر مجادله آمدند. در این مرتبه شیطان بر عابد غالب شد و او را بر زمین افکند. عابد حیران ماند، از شیطان پرسید: «چگونه این دفعه بر من غالب شدی؟»
گفت: «به سبب اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت رضای خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی و نیت تو خالص نیست؛ به این جهت من بر تو غالب گشتم.»
پیام متن: 
شیطان را بر اهل اخلاص راهی نیست.

مصداق های با شکوه اخلاص

اخلاص امام خمینی رحمه الله

نمونه ای از اخلاص امام این بود که هرگز دوست نداشت در معابرعمومی طوری ظاهر شود که عده ای دور و بر ایشان را بگیرند. تا آنجا که ممکن بود، سئوالات طلبه ها را در خانه خود جواب می داد و پس از آنکه از کلاس درس خارج می شد، مسیر خلوتی را که معمولا کوچه های منتهی به منزل بود، انتخاب می کرد و به منزل می آمد. بارها دیده می شد که بعد از درس، عده ای از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه می افتادند. اما وقتی حضرت امام متوجه می شد، می ایستاد و می گفت: «آقایان بفرمایند و بروند . »
مقام معظم رهبری نیز درباره اخلاص حضرت امام رحمه الله می فرماید:
به اعتقاد من، مهم ترین و تعیین کننده ترین راز موفقیت امام، همان اخلاص و توجه و اتصال به خدا بود.

آیت الله بروجردی و اخلاص در عمل

آیت الله سیدمصطفی خوانساری فرمود:
روزی در خدمت آیت الله بروجردی نشسته بودم، عده ای از دوستان ایشان از خدمات و کارهای آن بزرگوار تمجید می کردند. من عرض کردم که آقا در روایت دارد: «خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النّاقِدَ بصیرٌ بصیرٌ؛ عملت را خالص کن، زیرا حساب رس اعمال، کاملاً بیناست.» تا این عبارت را خواندم، اشک از دیدگانش جاری گشت و حالش دگرگون شد و رو کرد به آقایان و فرمود: بله، «خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النّاقِدَ بصیرٌ بصیرٌ؛ مهم، انجام خدمات فراوان نیست، بلکه مهم، اخلاص در عمل است .»

اخلاص در کلام ولایت

مقام معظم رهبری درباره اخلاص چنین می فرماید:
اخلاص، یعنی اینکه انسان، کار را برای خدا و به عشق عمل به وظیفه انجام دهد. انسان برای هوای نفس، برای رسیدن به مال، به ثروت، به مقام، نام نیک، قضاوت تاریخ، برای انگیزه های نفسانی، برای اشباع صفت پلید حسد، طمع، حرص، زیاده طلبی و افزون طلبی، کار نکند! کار را برای خدا ومحض انجام وظیفه بکند. این، معنای اخلاص است. این چنین کاری پیش می رود. این گونه کاری مثل شمشیر برنده، هر مانعی را از سر راه برمی دارد.
ما در دوران انقلاب اسلامی، آن اخلاص را بالعینه در زندگی مردم کشورمان مشاهده کردیم و شد آنچه شد.

نام داستان :

دختر چوپان و پسر شاه

یکی بود یکی نبو د،غیر از خدا هیچ کس نبود. در روزگاران قدیم در دهی کوچک چوپانی زندگی می کرد که سه دختر داشت.این چوپان هر روز صبح گوسفندانش را برای چَرا به صحرا می برد.
روزی از روزهای خدا، طبق معمول چوپان از دختر بزرگش می خواهد کوزه آبش را پر کند تا با خودش به صحرا ببرد.اما دختره می رود و سر چشمه به هندوانه تبدیل می شود.دختر دومش را پی خواهرش می فرستد اما او نیز تبدیل به هندوانه می شود.این مسئله بر پدر آشکار می گرددکه دخترانش به هندوانه تبدیل شده اند. آخر سر،دختر آخری از پدر می خواهد تا به او  اجازه دهد تا دنبال خواهرانش برود اما پدر از ترس اینکه این دخترش هم برود و ناپدید شود اجازه نداد.اما دختر با اصرار زیاد، پدر را راضی کرد و راهی چشمه شد.از بخت بد پدر این دخترش هم تبدیل به هندوانه شد و برنگشت.
بیچاره پدر چوپان ناامید از برگشت دخترانش راهی صحراشد.فردای آن روز پسر شاه اسبش را برای آب دادن به چشمه می برد اما می بیند که اسبش از چیزی می ترسد.از اسب پیاده می شود و داخل آب سه هندوانه می بیند.پسر شاه به سرش می زند که هندوانه ها را بِبُرد.! اول هندوانه بزرگ را برید که نرسیده بود.و هندوانه بزرگ هم همینطور. اما هندوانه سومی رسیده و قرمز بود. ناگهان از داخل هندوانه سومی یک دانه بیرون پرید و به دختری زیبا تبدیل شد. پسر شاه که از دیدن دختری به این زیبایی به هیجان آمده بود از دختر خواست تا منتظر بماند تا او برود و همراه شاه برای بردن او بیایند.دختر هم قبول کرد. دختر زیبا به درخت چناری که در کنار چشمه بود گفت : درخت چنار شاخه ات را خم کن تا من سوارت شوم و روی شاخه ات بنشینم.درخت چنار خم شد و دختر بالا رفت تا منتظر شاهزاده بماند.
چند ساعت بعد یکی از کنیزان شاه برای شستن ظرف به چشمه آمده بود. اما از آنجایی که عکس دختر در آب افتاده بود ،کنیز فکر کرد که این عکس ،تصویر خودش است.به همین دلیل ناراحت شد و گفت: من به این زیبایی و خوشروئی چرا باید کنیزی شاه را بکنم؟؟!
بعد از چند مدت کنیز دوباره برای شستن لباس به چشمه می رود و دوباره عکس دختر او را به اشتباه می اندازد. اما این بار دختر به کنیز می گوید :اشتباه می کنی این عکس من هست که در آب افتاده نه عکس تو!! 
کنیز از دختر خواست که او را هم پیش خودش ببرد.دختر دوباره از درخت خواست شاخه اش را خم کند و کنیز هم پیش او آید.دختر تمام ماجرا را برای او تعریف کرد.کنیز که به زیبایی دختر حسادت می کردبه او گفت: چند روز هست که بالای درخت هستی و حتما خیلی خسته شده ای، سرت را روی زانویم بگذار تا استراحت کنی.همین که دختر را خواب برد او را هل داد و داخل آب انداخت.
پسر شاه که پس از چند روز آمد و آن کنیز زشت را به جای دختر زیبا دید از او علت زشتی اش را پرسید .کنیز با دوز و کلک گفت:چند روز است که اینجا زیر نور آفتاب و زیر باد و باران پوستم خراب شده، سگ ها پارس کرده اند رنگم پریده!!
خلاصه شاهزاده همراه پدرش شاه دختر یا بهتر بگویم کنیز را به خانه اش برد.اما آن دختر زیبا که درون آب افتاده بود به یک میش تبدیل شد و شاهزاده آن را برای قربانی کردن به قصر برد.هنگام قربانی کردن میش یک قطره از خون حیوان بر روی زمین افتاد و تبدیل به درخت چناری شد.بعد از سالها شاهزاده دستور داد این درخت چنار را برای درست کردن گهواره برای فرزند خود بِبُرَند.
پیرزنی تنهاکه در دِه زندگی می کرد از خرده ها و تکه های این درخت تخته نخ ریسی درست کرد. این پیرزن هر روز برای فروختن نخهایی که ریسیده بود برای فروش به بازار می برد و وقتی برمی گشت ؛ می دید که خانه اش مثل دسته ی گل تمیز و مرتب شده بود.! با تعجب از خود می پرسید که چه کسی خانه اش را تمیز کرده؟! تا اینکه روزی پیرزن به بهانه فروختن نخ ها بیرون از خانه کمین کرد تا ببیند که چه کسی خانه اش را تمیز می کند.که همین لحظه دید از داخل آن تخته های درخت چنار دختری زیبا بیرون آمد و راهی خانه پیرزن شد.پیر زن به دنبال دختر راهی خانه خود شد. بعد از اینکه دختر را در خانه خود دید گفت:خواهش می کنم که خودت را از من پنهان نکن من هم در این خانه تنها هستم و به همدمی محتاجم بیا با هم زندگی کنیم.دختر هم قبول کرد.
روزها گذشت.تا اینکه روزی در شهر پیچید که شاه به هر خانواده ای که می خواهد کرّه اسبی می دهد تا پرورش دهند و سال بعد هم دوباره همان کرّه اسب ها را تحویل می گیرد.پیرزن هم به اصراردختر کره اسبی گرفت. سال بعد شاهزاده خانه به خانه اسب ها را تحویل می گرفت تا اینکه نوبت به گرفتن  اسب پیرزن رسید. شاهزاده که امیدی نداشت پیرزن اسب را پرورش و تحویل شاه دهد،در کمال ناباوری دید که بهترین اسب را پیرزن پرورش داده است.به همین دلیل مشکوک شد و به خدمه هایش گفت ماجرا را پیگیر شوند که چه کسی اسب پیرزن را پرورش داده ! به شاهزاده خبر رسید که پیرزن دختری زیبا دارد.
شاهزاده خواست تا دختر را ببیند.وقتی دختر را دید به یادش آمد که این همان دختری است که بالای درخت چنار گذاشته بود!!!شاهزاده بعد از شنیدن ماجرا از زبان دختر زیبا،کنیز را که زنش بودبه خاطر دروغگویی و خیانت هایش، طلاق داد و با آن دختر زیبا ازدواج کرد و برایش هفت شبانه روز عروسی گرفت و با خوشی در کنار یکدیگر زندگی کردند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: مهارت های زندگی
برچسب‌ها: اخلاص
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی