برخورد موسي و قارون
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28029
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 28888
بازدید ماه : 82166
بازدید کل : 10473921
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398

قارون گفت: به شما دستور مي‎دهم فلان زن بي‎عفّت را به اينجا بياوريد و با او قرار بگذاريد تا او (در مقابل گرفتن فلان مبلغ رشوه) در انظار مردم بگويد: «موسي با من زنا كرد.»
آنها نزد آن زن رفتند و قراردادي در اين مورد با او بستند، و آن زن قبول كرد. تا روزي قارون بني‎اسرائيل را در يكجا جمع كرد، و سپس نزد موسي ـ عليه السلام ـ آمد و گفت: «اي موسي! قوم تو براي استماع سخنراني و موعظة شما، اجتماع كرده‎اند.»
موسي ـ عليه السلام ـ نزد قوم خود آمد، و شروع به سخن كرد، تا به اينجا رسيد، گفت: «اي بني‎اسرائيل! كسي كه دزدي كند، دستش را جدا مي‎كنيم، كسي كه نسبت زنا (از روي دروغ) به كسي بدهد، هشتاد شلّاق به او مي‎زنيم، و اگر كسي زنا كند ولي همسر نداشته باشد، صد تازيانه به او مي‎زنيم، ولي اگر همسر داشته باشد، او را سنگسار مي‎كنيم تا جان بدهد.»
ناگهان قارون در ميان جمعيت فرياد زد: «وَ اِنْ كُنْتَ اَنْتَ؛ اگر چه زناكار خودت باشي؟!»
موسي گفت: «وَ اِنْ كُنْتُ اَنَا؛ اگر چه خودم باشم.»
قارون گفت: بني‎اسرائيل مي‎گويند تو با فلان زن روسپي زنا كرده‎اي.»
موسي ـ عليه السلام ـ گفت: آن زن را به اينجا بياوريد، اگر گفت با من زنا كرده، سخن او را بگيريد و مرا سنگسار كنيد.
عده‎اي رفتند و آن زن را آوردند، موسي ـ عليه السلام ـ به او رو كرد و گفت: «اي زن آيا من با تو زنا كرده‎ام؟! آن گونه كه اين قوم مي‎گويند؟»
زن گفت: «نه، آنها دروغ مي‎گويند، آنها با من قرارداد بستند كه اين نسبت دروغ را به تو بدهم.»
موسي ـ عليه السلام ـ به خاك افتاد و سجدة شكر بجا آورد كه خداوند آبرويش را حفظ نمود. در اينجا بود كه مجازات قارون زشت سيرت، از طرف خدا صادر شد.
خداوند بر قارون و آن جمعيت، غضب كرد و به موسي ـ عليه السلام ـ فرمود: به زمين فرمان بده تا قارون و خانه‎اش را در كام خود فرو برد.
موسي ـ عليه السلام ـ به زمين گفت: «آنها را بگير.» زمين آنها را تا ساق پايشان گرفت، بارديگر موسي گفت: «اي زمين آنها را بگير.» زمين آنها را تا زانوانشان گرفت، بارديگر موسي ـ عليه السلام ـ گفت: «اي زمين آنها را بگير.» زمين آنها را تا گردنهايشان گرفت، آنها ناله و گريه مي‎كردند و به موسي التماس مي‎نمودند كه به آنها رحم كند، موسي براي آخرين بار گفت: «اي زمين آنها را بگير.» زمين همة آنها را در كام خود فروبرد.
خداوند به موسي ـ عليه السلام ـ وحي كرد: «به التماس آنها توجّه و ترحّم نكردي، ولي اگر آنها به من استغاثه مي‎كردند، من جواب مثبت به آنها مي‎دادم.»[3]
توهين قارون به موسي ـ عليه السلام ـ و نفرين موسي ـ عليه السلام ـ
طبق بعضي از روايات، هنگامي كه بني‎اسرائيل در مسير خود به بيت‎المقدّس، چهل سال در بيابان تيه، ماندند، براي نجات خود از سرگرداني، همواره به قرائت تورات و دعا و گريه اشتغال داشتند. قارون بسيار خوش صدا بود و تورات و دعاها را با صداي شيواي خود مي‎خواند، و براثر آگاهي به علم كيمياگري، ثروت كلاني به دست آورد. وقتي كه ماندگار شدن بني‎اسرائيل به طول انجاميد، قارون از آنها كناره گرفت و در مجالس مناجات و دعاي آنها شركت نمي‎كرد. روزي موسي ـ عليه السلام ـ نزد او رفت و به او هشدار داد كه: «اگر از جمعيت ما كناره‎ بگيري و در مجالس ما شركت نكني، مشمول عذاب الهي خواهي شد.»
قارون براثر خواخواهي گفتار موسي ـ عليه السلام ـ را به باد استهزاء گرفت، موسي ـ عليه السلام ـ با غم و اندوه از نزد او خارج شد، و در كنار قصر او نشست، قارون به خدمتكارانش دستور داد كه خاكستري را با آب تر كنند و به سر و صورت موسي ـ عليه السلام ـ بريزند، آنها اين اهانت را به آن حضرت نمودند، موسي ـ عليه السلام ـ بسيار ناراحت و دل‎شكسته شد و در مورد قارون نفرين كرد، خداوند آسمانها و زمين را مطيع موسي ـ عليه السلام ـ قرار داد، موسي ـ عليه السلام ـ به زمين فرمان داد: «قارون و كاخ قارون را در كام خود فرو ببر.»
زمين، قارون و كاخش را در كام خود فرو برد...[4]
حسرتي كه تبديل به تنفّر شد
قارون با ثروتهاي كلان و اسكورتهاي مجلّل و مركبهاي راهوار از خانه بيرون مي‎آمد[5] و براثر جنون نمايش ثروت، ثروت خود را به رخ مردم مي‎كشيد.
حتي بعضي نوشته‎اند: قارون با يك جمعيت چهل‎هزار نفري در ميان بني‎اسرائيل رژه رفت، در حالي‎كه چهارهزار نفر بر اسبهاي گرانقيمت با پوشش‎هاي سرخ سوار بودند و نيز كنيزان سپيدرو با خود آورد كه بر زين‎هاي طلايي كه بر استرهاي سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ بود و همه غرق در زينت آلات طلا جلوه مي‎كردند، و مطابق گفتة بعضي، تعداد آنها هفتادهزار نفر بود.
اكثريت دنياپرست كه عقلشان در چشمشان بود، وقتي كه آن صحنة پرزرق و برق را ديدند، با حسرت عميق، آه سوزان از دل برمي‎كشيدند و چنين آرزو مي‎كردند كه اي كاش به جاي قارون بودند، و حتي يك روز و يك ساعت و يك لحظه مانند قارون بودند. و مي‎گفتند: «به راستي كه قارون داراي بهرة عظيمي از نعمتها است. آفرين بر قارون و ثروت سرشارش، چه جاه و جلالي و چه حشمتي كه تاريخ نظير آن را سراغ ندارد؟!»
در حقيقت هم قارون و هم آن آرزو كنندگان در كورة عظيم امتحان الهي قرار گرفته بودند.
ولي در مقابل اين اكثريت دنياپرست، گروه اندكي از آگاهان و پرهيزكاران نيز بودند كه مي‎گفتند:
«وَيلَكُمْ ثَوابُ اللهِ خَيرٌ لِمَنْ آمَنَ و عَمِلَ صالِحاً؛ واي بر شما، ثواب و پاداش الهي براي كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مي‎دهند بهتر است.»[6]
اما طولي نكشيد كه همان اكثريت دنياپرست نيز، حقيقت را درك كردند، و بجاي حسرت و آه، اظهار تنفّر به زرق و برق قارون مي‎نمودند، و اين در آن هنگام بود كه خداوند بر قارون غضب كرد، و همة خانه و تشكيلاتش را در كام زمين فروبرد. در اين وقت همان آرزومندان پرحسرت مي‎گفتند: «واي بر ما گويي خداوند روزي را بر هركس بخواهد گسترش مي‎دهد، و بر هركس بخواهد تنگ مي‎گيرد، و كليد آن تنها در دست خدا است.»
از اين‎رو در اين فكر فرو رفتند كه اگر آرزوي مصرّانة ديروز آنها به اجابت مي‎رسيد، و خدا آنها را به جاي قارون قرار مي‎داد، چه خاكي بر سر مي‎كردند. از اين‎رو در مقام شكر برآمده و گفتند: «اگر خداوند بر ما منّت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مي‎برد، اي واي مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمي‎شوند.[7] اكنون حقيقت را با چشم خود مي‎نگريم، و نتيجة غرور و سركشي و شهوت‎پرستي را مي‎بينيم و مي‎فهميم كه اين گونه زندگي‎هايي كه دورنماي دل‎انگيزي دارد، بسيار وحشت‎زا است.»
آري قارون كه يك روز از دانشمندان مورد احترام بني‎اسرائيل بود، امروز بر اثر غرور اين گونه به خاك مذلّت نشست.
[1] . بحارالانوار، ج 13، ص 252.
[2] . قصص، 76.
[3] . اَمّا لَوْ اسْتَغا ثُوابي لاَجَبْتُهُمْ و لاَغَثْتُهُمْ (اقتباس از تاريخ طبري، ط بيروت، ج 1، ص 262ـ265).
[4] . بحارالانوار، ج 13، ص 251.
[5] . دربارة اينكه قارون آن همه ثروت را از كجا آورده بود، مطالب گوناگوني گفته شده است، از بعضي از آيات استفاده مي‎شود كه او همكار مخفي فرعونيان بود، و مطابق بعضي از تواريخ، او نمايندة فرعون در ميان بني‎اسرائيل بود و از سوي ديگر خزانه‎دار گنجهاي فرعون، فرعون توسّط اين منافق سرشناس، ثروت بني‎اسرائيل را به غارت مي‎برد، و پس از هلاكت فرعونيان، مقدار عظيمي از آن گنجها به دست قارون افتاد، و موسي ـ عليه السلام ـ تا آن زمان مجال آن را نيافته بود تا آن ثروت بادآورده را، مصادره كرده و به نفع مستضعفان به كارگيرد.
[6] . مضمون آية 79 و 80 سورة قصص.
[7] . قصص، 82.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: داستانها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی