تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10142
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 11001
بازدید ماه : 64279
بازدید کل : 10456034
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 21 / 7 / 1398

مثقال مثقال خیر
عبدالله با آنکه سنی نداشت، ولی همیشه دلش برای افراد مسن و پیر می‌سوخت. اگر پیرزنی را در خیابان می‌دید حتماً به کمکش می‌رفت. یک بار در صف نانوایی پیرزنی مریض را می‌بیند که بی‌حال در نوبت ایستاده است. دلش به حال غربت و بی‌کسی پیرزن می‌سوزد. می‌رود و با اصرار از پیرزن می‌خواهد به خانه‌اش برگردد. بعد خودش برای پیرزن نان می‌خرد و به خانه‌اش می‌برد. یکی از دوستان شهید می‌گوید: عبدالله عاقبت با همان اندک اندک دعای دیگران به آرزویش رسید. گاهی کوچک‌ترین کار‌های خیر، بزرگ‌ترین تأثیرات را در سرنوشت آدم می‌گذارد. شهادت عبدالله هم در حقیقت معنای واقعی آیه «فمن یعمل مثقال ذره خیره یره» بود.
عبدالله برای نیکی کردن به دیگران، منتظر درخواست آن‌ها نمی‌ماند. همیشه خودش پیشقدم می‌شد. برای هیچ کدام از کارهایش هم منتی نمی‌گذاشت. تمام اعمالش رنگی از اخلاص داشت. از دار دنیا یک موتور داشت که اگر می‌دید کسی به موتورش احتیاج دارد، بدون آنکه حتی منتظر درخواست آن شخص باشد، خودش می‌گفت: «بیا این موتور برای خودت. هر کاری داری انجام بده.» بلد بود که چطور آدم‌ها را بدون چشمداشت خوشحال کند.

از همه تنهاتر
بعد از شهادتش کسی نبود که خاطره ناراحت‌کننده‌ای از عبدالله داشته باشد. همه از اخلاق خوش و مهربانی‌هایش تعریف می‌کردند. فرقی هم نمی‌کرد که در چه سن و سالی باشند. عبدالله مادربزرگی داشت که تنها زندگی می‌کرد. دلش برای تنهایی پیرزن می‌سوخت. همیشه حواسش به او بود. به خانه‌اش می‌رفت و نمی‌گذاشت احساس دلتنگی و غربت کند. هر چه مادربزرگ طلب می‌کرد، نه نمی‌گفت. هر کاری از دستش برمی‌آمد برایش انجام می‌داد. در خانه‌اش می‌خوابید که شب‌ها نترسد. بالای سرش آب می‌گذاشت که نصف شب مجبور نباشد برای خوردن آب از رختخواب بلند شود. روز‌ها تا جایی که می‌توانست به او سر می‌زد. برایش خرید می‌کرد. به کار‌های خانه‌اش می‌رسید. بعد از شهادتش کسی که از همه تنهاتر شد، مادربزرگش بود.

آری! آن دانش‌آموزی که در زنگ انشا می‌خواست در آینده شهید شود، عاقبت به آرزویش رسید و آسمانی شد. عبدالله در اولین روز از تیر ۱۳۹۵ در روستای یوسف‌آباد بخش فهرج کرمان حین تعقیب و گریز خودروی حامل بار قاچاق سوخت دچار حادثه شد و به شهادت رسید.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
برچسب‌ها: تاشهداء
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی