مکافات تهمت
سوم ـ مسعودى در ( اثبات الوصیة ) روایت کرده که چون حضرت امام على نقى علیه السـلام داخـل خـانـه مـتـوکـل شد ایستاد مشغول به نماز گشت بعضى از مخالفین آمد ایستاد مـقـابـل آن حـضـرت وگـفـت : تـا کـى ریـاکـارى مـى کنى ؟ حضرت تا این جسارت را شنید تـعـجـیل فرمود در نماز خود وسلام داد پس روکرد به اوو فرمود: اگر دروغ گفتى در این نـسبتى که به من دادى خدا تورا از بیخ برکند تا این کلمه را فرمود آن مرد افتاد وبمرد وقصه اوخبر تازه اى شد در خانه متوکل .(۶۱)
نذر مادر متوکل براى امام هادى علیه السلام
چـهـارم ـ شـیـخ کـلیـنـى وشیخ مفید ودیگران از ابراهیم بن محمّد طاهرى روایت کرده اند که خراجى یعنى قرحه وجراحتى در بدن متوکل به هم رسید که مشرف بر هلاک گردید وکسى جـراءت نـمـى کـرد کـه نـیـشـتـرى بـه آن بـرسـانـد پـس مـادر مـتـوکل نذر کرد که اگر عافیت یابد مال جلیلى براى حضرت امام على نقى علیه السلام بـفـرسـتد، پس فتح بن خاقان به متوکل گفت که اگر مى خواهى [کسى ] نزد حضرت امام عـلى نـقى علیه السلام بفرستیم شاید دوایى براى این مرض بفرماید، گفت : بفرستید. چـون بـه خـدمـت آن حـضـرت رفـتـنـد وحـال اورا غـرض کـردنـد فـرمـود کـه پشکل گوسفند را که در زیر پاى گوسفند مالیده شده در گلاب بخیسانند وبر آن خراج بـنـدنـد که نافع استا ان شاء اللّه تعالى . چون آن خبر را آوردند جمعى از اتباع خلیفه کـه حـاضـر بـودنـد خـنـدیدند واستهزاء کردند. فتح بن خاقان گفت مى دانم که حرف آن حـضـرت بـى اصـل نـیـسـت وآنـچـه فـرمـوده نـاسـت بـه عـمـل آوریـد ضـررى نـخـواهـد داشـت ، چـون دوا را بـر آن موضع بستند در ساعت منفجر شد ومـتـوکـل از درد والم راحـت یـافـت ومـادرش مسرور شده پس ده هزار دینار در کیسه کرده سر کـیـسـه را مـهـر کـرد وبـراى آن جـنـاب فـرسـتـاد. چـون مـتـوکـل از آن مـرض شـفـا یـافـت مـردى کـه اورا بـطـحـایـى مـى گـفـتـنـد نـزد مـتـوکـل بـود بـد آن حـضـرت را بـسـیـار گـفـت ، وگـفـت اسـلحـه و امـوال بـسـیـار جـمـع کـرده اسـت وداعـیـه خـروج دارد، پـس شـبـى مـتـوکـل ، سـعـیـد حـاجـب را طـلبـیـد وگـفـت : بـى خـبر به خانه امام على نقى علیه السلام برووهرچه در آنجا از اسلحه واموال که بیابى براى من بیاور.
سـعـید گفت : در میان شب نردبانى برداشتم وبه خانه آن حضرت رفتم ونردبان را بر دیـوار خـانـه گـذاشـتم چون خواستم به زیر روم به واسطه تاریکى راه را گم کردم و حـیـران شـدم نـاگـاه حـضـرت از انـدرون خانه مرا ندا کرد که اى سعید! باش تا شمع از بـراى تـوبـیـاورنـد. چـون شـمـع آوردند به زیر رفتم دیدم که حضرت جبه اى از پشم پوشیده وعمامه اى از پشم به سر بسته وسجاده خود را بر روى حصیرى گسترده و بر بالاى سجاده روبه قبله نشسته است پس فرمود که بروودر این خانه ها بگرد و تفتیش کن مـن رفـتـم وجـمـیـع حجره هاى خانه را تفتیش کردم در آنها هیچ نیافتم مگر یک بدره که بر سرش مهر مادر متوکل بود ویک کیسه سر به مهرى دیگر پس فرمود که مصلاى مرا بردار چون برداشتم در زیر مصلاشمشیرى یافتم که غلاف چوبى داشت وبر روى آن غلاف هیچ نـگـرفـتـه بـودنـد آن شـمـشـیـر را بـا دوبـدره زر بـرداشـتـم و نـزد مـتـوکـل رفـتـم ، چـون مـهـر مـادر خـود را بـر آن دیـد اورا طـلبـیـد واز حـقـیـقـت حـال سـؤ ال کـرد مادرش گفت : من براى اوفرستاده ام وهنوز مهرش را برنداشته است چون کـیـسـه دیـگـر را گـشـود چـهـارصـد دیـنـار در آن بـدره بـود. پـس متوکل یک بدره دیگر به آن ضم کرد وگفت : اى سعید! این بدره ها را با آن کیسه وشمشیر بـراى اوبـبر وعذرخواهى از اوبکن . چون آنها را به خدمت آن حضرت بردم گفتم : اى سید من ! از تقصیر من بگذر که بى ادبى کردم وبى رخصت به خانه تودر آمدم چون از خلیفه ماءمور بودم معذورم ، حضرت فرمود:
( وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلِبٍ یَنْقَلِبُونَ ) ؛(۶۲)
یـعـنـى بـه زودى خـواهند دانست آنها که ستم مى کنند که بازگشت آنها به سوى کجا است .(۶۳)
اشعار مؤ ثر امام هادى علیه السلام در مجلس شراب
پـنجم ـ جمعى از علماء که از جمله ایشان است مسعودى ، روایت کرده اند که در باب حضرت امـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام نـزد مـتـوکـل سـعـایـت کـردنـد وگـفـتـنـد کـه در مـنـزل آن جـنـاب اسـلحـه بـسـیـار وکـاغـذهـاى زیـاد اسـت کـه شـیـعـیـان اواز اهـل قـم بـراى او فـرسـتـاده انـد وآن جـنـاب عـزم آن دارد کـه بـر تـوخـروج کـنـد. مـتـوکـل جـمـاعـتـى از تـرکـان را بـه خـانه آن حضرت فرستاد، ایشان در شب بر خانه آن حـضـرت هجوم آوردند وبه خانه ریختند وهرچه تفتیش کردند چیزى نیافتند ودیدند که آن حـضـرت در حـجـره اى سـت ودر را بـر روى خـود بـسته وجامه اى (۶۴) از پشم پوشیده و بر روى زمین که رمل وریگ ریزه بود نشسته وتوجهش به سوى حق تعالى است و مـشـغـول خـوانـدن آیـات قـرآن اسـت پـس آن جـنـاب را بـه آن حـال مـاءخـودذ داشـتند وبه نزد متوکل حمل کردند وگفتند در خانه اوریختیم وچیزى نیافتیم ودیـدیـم آن جـنـاب را نـشـسـتـه بـود روبـه قـبـله وقـرآن تـلاوت مـى کـرد. ومتوکل در آن حال در مجلس شرب بود پس آن امام معصوم را در آن مجلس شؤ م بر آن میشوم وارد کـردنـد و متوکل جام شراب در دستش بود از براى آن جناب تعظیم کرد وآن حضرت را در پـهـلوى خـود نـشـانـیـد وجـام شـراب را به آن حضرت تعارف کرد، آن حضرت فرمود: واللّه ! شراب داخل گوش وخون من نشده هرگز، مرا معفودار، پس اورا معفوداشت آنگاه گفت : بـراى مـن شـعـر بـخـوان . حـضـرت فرمود: اِنّى قَلیل الرِّوایَةِ لِلشِّعْرِ؛ من چندان از شعر روایـت نـشـده ام ، گـفـت : از ایـن چـاره اى نـیـسـت پس حضرت انشاد فرمود این اشعار را که مشتمل است بر بى وفایى دنیا ومرگ سلاطین وذلت و خوارى ایشان پس از مرگ :
باتُوا عَلى قُلَلِ الاَجْبالِ تَحْرِسُهُمْ
غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
وَ اسْتَنْزِلُوا بَعْدَ عِزَّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ
وَ اُسْکِنُوا حُفَرا یا بِئْسَما نَزَلوُا
نداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنهمُ(۶۵)
اَیْنَ الاَساوِرُ (۶۶) وَ التّیجانُ وَ الْحُلَلُ
اَیْنَ الْوُجُوهُ الّتَى کانَتْ مُنَعَّمَةً
مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَسْتارُ وَ الکُلَلُ
فَاَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سآئِلَهُمْ
تِلْکَ الْوُجُوهُ عَلَیْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ
قَدْ طالَ ما اَکَلُوا دَهْرا وَ قَدْ شَرِبُوا
وَاَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَکْلِ قَدْ اُکِلُوا
مـتـوکـل از شـنـیـدن ایـن اشـعـار گـریـست به اندازه اى که اشک چشمش ریشش را تر کرد و حـاضـریـن نـیـز گـریـسـتـنـد، وبـه روایـت ( کـنـزالفـوائد ) کـراچـکـى ، مـتـوکـل جـام شـراب را بـر زمـیـن زد وعـیـشـش مـنـغـض شـد،(۶۷) وبـه روایـت اول پـرسـید از آن حضرت که قرض دارى ؟ فرمود: بلى چهار هزار دینار، پس چهار هزار دینار به آن حضرت بخشید واورا مکرما به خانه اش رد کرد.(۶۸)
نظرات شما عزیزان: