سنگ...سنگ...تا پیروزی..
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22367
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 23226
بازدید ماه : 76504
بازدید کل : 10468259
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 19 / 4 / 1394

سنگ...سنگ...تا پیروزی...(1)

...من سنگ را می شناسم...من سنگ را دوست دارم...اصلا ًمن و سنگ را رفاقتی دیرینه است...برخی سنگ را خشن می دانند...عده ای آن را بی روح می شمارند...اما سنگ بهترین دوست من است...

من سنگ را از زمانی می شناسم كه هنوز در عالم شما نبودم!...آن زمانی كه مادرم- در حالیكه مرا در شكم داشت- با سنگ دوستی می ورزید...

پس از آن سنگ هم بازی من بود...همه اسباب بازی من سنگ بود و تنها سنگ دوست من بود... سپس بزرگتر شدم...ودر مدرسه،علم سنگ آموختم: «بابا آب ندارد...بابا نان ندارد...بابا سنگ دارد...بابا سنگ داد...»

آری...من بابایم را دوست دارم...اما چون نیست، یادگارش یعنی سنگ را به رفاقت برگزیده ام... هر روز كیفم پر از سنگ است كه به مدرسه ی جهاد میروم وخالی است از همه چیز، جز كینه وقتی كه بر میگردم...سنگ همه خشم من است در عین حال كه همه محبت من است...سنگپیام آور كینه من است...

چه زیباست آن زمان كه دست یاری سنگ را می فشارم، زمانی كه همه دوست نمایان از ترس، دست خود را می كشند... آری،آنان كه صبح و شب دم ازمن و یاری من می زنند، هرگاه دست گرم محبت به سویشان دراز می كنم، پس می زنند، اما سنگ، دستان مرا با تمام وجود در آغوش می كشد و خویشتن را فدای فریاد من میكند...

كاش همه مردم دنیا قلبی مثل سنگ داشتند... اصلا ً كاش قلب داشتند تا میگفتم سنگدلند... كاش سنگدل بودند... آخر سنگ خیلی مهربان است...

 میدانی، هر وقت قلبم می گیرد از اسارت، سنگی در آغوش دستان می گیرم...سنگ با صبر و حوصله ی تمام درد دلم را میشنود... و سپسپیغام خشم مرا بسوی ملعونترین مردمان پرتاب می كند...

اگر بدانی آن زمان كه برای بوسیدن گونه ی برادرم لبم خونی می شود، نجوای با سنگ چه لذتی دارد...اگر بدانی آنگاه كه دیوار خانه ی خرابمان راموجوداتی به نام تانك و گلوله بر سرمان می ریزند، پرتاب سنگ چه غوغایی می كند... اگر بدانی وقتی خواهر شش ماهه ام بر سینه ی مادرم چون ماهی دور از آب افتاده ای پرپر می زند، سنگسار كردن قاتلان چه قصاص نیكویی است... اگر بدانی آن زمان كه كاسه ی چشمانم چون كاسه صبرم از غربت لبریز می شود و قطره ای خشم بیرون می ریزد، سنگستان چه جای خوش آب و هوایی است... اگر بدانی...

 آری...سنگ... چه مهربانی ای سنگ و چه دوست داشتنی...ای همدم تنهایی من، وصیت می كنم اگر گلوله ای جای تو را در قلبم اشغال كرد، تورا بر مزارم بگذارند تا از تو جدا نمانم...آخر من نمك صفای تو را خورده ام و نمكدان شكستن به دور از مروت است...

آهای ترسوهای دنیا... منم... همان كه می گویید تروریست است... من عادت كرده ام كه با سنگ شجاعت شما را ترور كنم... آری... من تا خون در بدن دارم سنگ را بر زمین نمی گذارم... و فریاد می زنم:

«سنگ...سنگ...تاپیروزی...»

پی نوشت

1- این مقاله توسط محمد خراسانی زاده (عبد عباس) نگاشته شده و در دوازدهمین شماره نشریه كرانه (متعلق به بسیج مسجد ثامن الائمه (ع) در شهرك قدس(غرب)) به چاپ رسیده بود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: سنگسنگتا پیروزی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی