سوم. عدالت و دادگري
همان گونه که پيش تر گفتيم، صفت و شرط سومي که اهل سنّت براي امام بيان کرده اند، عدالت و دادگري است. ما در اين باره احاديث بسياري داريم که مورد اتفاق ميان مسلمانان است، اهل سنّت نيز به صحيح بودن آن احاديث اعتراف دارند و تمام آن ها شهادت مي دهند که عادل ترين مردم در ميان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله علي بن ابي طالب عليهماالسلام است. ما در اين زمينه فقط به ذکر دو حديث اکتفا مي کنيم:
حديث يکم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
کفّي و کفّ علي في العدل سواء؛
دست من و دست علي در عدالت و دادگري يکسان است.اين حديث را ابن عساکر در تاريخ مدينة دمشق، خطيب بغدادي در تاريخ بغداد، متّقي هندي در کنز العمّال، صاحب الرياض النضره در مناقب العشرة المبشّره و ديگران روايت کرده اند. (1)
حديث دوم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت علي عليه السلام فرمود:يا علي! اخصمک بالنبوّة و لا نبوّة بعدي و تخصم الناس بسبع و لا يخصمک فيها أحد من قريش: أنت أوّلهم إيماناً بالله و أوفاهم بعهدالله و أقومهم بامر الله و أقسمهم بالسوية و أعدلهم في الرعية و أبصرهم بالقضيّة و أعظمهم عندالله مزيّة؛
اي علي! تو در همه ي کمالات با من برابر هستي تنها مقام نبوّت در تو نيست؛ چرا که بعد از من ديگر پيامبري نخواهد آمد. تو امتيازهايي داري که هيچ يک از قريش چنين نبودند؛ در ميان آن ها نخستين کسي هستي که به خدا ايمان آوردي، در پيماني که با خدا بسته اي باوفاترين آن ها هستي و در ميان قريش تنها کسي هستي که فرمان خدا را اجراي مي کني، تو در تقسيم کردن اموال بهترين تقسيم کننده ها در ميان مردم عادل ترين آن ها، در امر قضاوت بيناترين مردم هستي و برتري تو در نزد خدا بس بزرگ و باعظمت است.
اين حديث را ابونعيم اصفهاني در حلية الاولياء، (2) نگارنده الرياض النضره و ابن عساکر نقل مي کنند. ابن عساکر اين روايت را از عمر بن خطاب نقل مي کند که عمر مي گويد: کفّوا عن ذکر علي... . آن گاه ابن عساکر اين فراز از اين حديث را نيز نقل مي کند.
البتّه شما مي دانيد آن گاه که عقيل برادر حضرت علي عليه السلام در هنگام تقسيم بيت المال، مال بيشتري را طلب کرد، آن حضرت چگونه عدالت را حتّي در برخورد با برادرش انجام داد و جريان هاي ديگري که در کتاب هاي اهل سنّت نيز آمده است که همه ي آن ها حاکي از عدالت آن حضرت است و ما به جهت طولاني نشدن بحث از ذکر آن ها خودداري مي کنيم.
ديدگاه ابن تيميّه
در چنين مواردي که هيچ ترديدي نيست، کساني هم چون ابن تيميّه تشکيک مي کنند. براي نمونه سخنان او را در پاسخ علّامه حلّي ملاحظه کنيد. وي در پاسخ علّامه حلّي که مي گويد: «علي بن ابي طالب عليهماالسلام شجاع ترين مردم است» مي نويسد: اين سخن دروغ بوده و حقيقت ندارد؛ چرا که شجاع ترين مردم رسول خداست.(3)حال ما در پاسخ او مي گوييم: آيا بحث ما درباره شجاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود؟
آيا کسي در شجاعت پيامبراکرم صلي الله عليه و آله شک دارد؟
بحث ما درباره ي خليفه و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله است که آيا علي بن ابي طالب عليهماالسلام است يا ابوبکر؟ آيا علي بن ابي طالب عليهماالسلام شجاع ترين مردم است يا ابوبکر؟
سخن ما در مسأله امامت و شرايط آن است که يکي از شرط هاي لازم و مورد اتفاق بين مسلمانان شجاعت امام است، حال ما مي خواهيم بدانيم اين صفت بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله در چه کسي وجود داشته است و همگان شجاع ترين مردم را چه کسي مي دانند؟
ملاحظه مي کنيد که چگونه ابن تيميّه بحث را به بيراهه مي کشاند و مغالطه مي کند؟ به راستي که چرا او مغالطه مي کند؟ البته علّت آن معلوم است؛ زيرا پاسخي براي اين پرسش ندارد؛ چرا که خود ابن تيميّه و ديگر عالمان اهل سنّت مي دانند که ابوبکر و عمر در بيشتر جنگ ها از صحنه نبرد فرار مي کردند و آن دو هرگز در راه خدا نتوانستند حتّي يک نفر را به قتل برسانند.
علامه حلّي رحمه الله در جايي ديگر مي گويد: علي بن ابي طالب عليهماالسلام دشمنان خدا را با شمشيرش کشته است.
ابن تيميّه در پاسخ چنين مي گويد: اين که گفته شده «علي بن ابي طالب دشمنان خدا را با شمشير خود کشته شده است» شکي نيست که او فقط بعضي از کفّار را کشته است!
به راستي آيا علّامه حلّي رحمه الله گفته است که علي عليه السلام همه ي کافران را کشته است؟ پس هيچ ترديدي نيست که منظور علّامه نيز همين بوده که علي عليه السلام عدّه اي از کفار را به قتل رسانده است.
ابن تيميّه در جاي ديگري مي گويد: کساني که در جنگ ها به شجاعت مشهور بودند هم چون: عمر، زبير، حمزه، مقداد، ابوطلحه، براء بن مالک و ديگران نيز عده ي زيادي از کفّار را با شمشير به قتل رسانده اند.
اگر کسي از ابن تيميّه بپرسد: کافراني که به دست عمر کشته شده اند کدام گروه از کفّار هستند؟
در پاسخ چنين مي گويد: قتل گاهي با دست انجام مي شود، همان گونه که علي مي کشت و گاهي نيز به وسيله ي دعا صورت مي گيرد.
وي در کتاب منهاج السنّة تصريح کرده است که عمر گروهي از کفّار را با دعا به قتل رساند و اين هيچ مانعي ندارد!
و آن گاه که از شجاعت ابوبکر از او سؤال مي کنيم؛ چرا که دومين شرط امام، شجاعت اوست؟ در جواب- بدون کم و زياد- چنين مي گويد:
اگر شجاعتي که از پيشوايان پسنديده است قوّت قلب و شجاعت باطني باشد؛ پس شکي نبايد کرد که شجاعت ابوبکر از عمر بيشتر است و عمر نيز از عثمان، علي، طلحه و زبير شجاع تر است؛ چرا که ابوبکر در جنگ بدر با پيامبر در عريش (4) به سر برد.(5)
بنابراين شجاعت ابوبکر به قوّت قلب اوست و او با همين قوّت قلب در ميدان هاي رزم و مبارزه پيکار مي کرد. پس شجاعت دو معنا دارد:
1. شجاعتي که هر عرب زباني معناي آن را مي فهمد؛
2. شجاعت ديگر به معناي قوّت قلب است و ابوبکر چنين شجاعتي را دارا بود!
آري، ابن تيميّه شجاعت ابوبکر و عمر را چنين بيان مي کند و جوابي مي دهد که شما در هيچ کتابي آن را نديده و نخواهيد ديد. او عمر را انساني مبارز و جنگجو قلمداد مي کند؛ ولي مي گويد که قدرت او در بازو و بدنش نبود؛ بلکه به وسيله دعا کردن با ديگران مي جنگيد و همان گونه که پيکار و نبرد به وسيله دست و قدرت بدن انجام مي شود به وسيله ي دعا کردن نيز صورت مي پذيرد!
ابن تيميّه ابوبکر را نيز انسان شجاعي مي داند؛ ولي همان شجاعت قلبي که در پيشوايان پسنديده است و مي گويد شجاعت او به قوّت قلب اوست. اما علي شجاعت جسمي داشت؛ ولي از اين شجاعت باطني محروم بود و بهره اي نداشت.
با پاسخ هاي پوچ و بي اساس ابن تيميّه يقين مي کنيم که استدلال هاي ما، درست است ودر غير اين صورت بايد براي معناي پيکار و جنگيدن در راه خدا معناي ديگري بيابيم و بگوييم که دعاکردن نيز خود نوعي جنگيدن در راه خداست!
علاوه بر اين که اگر آن دو نفر شجاعت باطني و قوّت قلب داشتند پس چرا در جنگ ها فرار مي کردند؟
هيچ شکي نيست که ابوبکر و عمر در جنگ احد صحنه ي نبرد را خالي نموده و فرار کردند. اين مطلب چنان قطعي است که پيشوايان اهل سنّت نيز به آن اعتراف دارند؛ کساني چون ابوداوود طيالسي، ابن سعد نويسنده الطبقات الکبري، ابوبکر بزّاز، طبراني، ابن حِبّان، دارقُطني، ابونعيم اصفهاني، ابن عساکر، ضياء مَقدِسي و ديگر بزرگان اهل سنّت اين حقيقت را در کتاب هايشان آورده اند. (6)
ابوبکر و عمر در جنگ خيبر نيز فرار را بر ماندن ترجيح دادند. اين خبر را احمد بن حنبل، ابن ابي شيبه، ابن ماجه، بزّاز، طبري، طبراني، حاکم نيشابوري، بيهقي، ضياء مَقدِسي، هيثمي و جمع زيادي از اهل سنّت ذکر کرده اند. متّقي هندي در کنزالعمّال خبر فرار آن ها را از همه ي کساني که نام برديم روايت مي کند.(7)
حاکم نيشابوري در المستدرک علي الصحيحين حديثي را به سند صحيح روايت کرده که ابن عباس گويد: در جنگ حنين تنها کسي که از ميدان کارزار فرار نکرد و در کنار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي جنگيد علي بن ابي طالب عليهماالسلام بود.(8)
در جنگ خندق نيز حماسه آفريني علي عليه السلام معروف است. در اين نبرد بود که رسول خدا صلي الله عليه و آله سخن معروف را فرمود:
لضربة علي في يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين؛(9)
يک ضربت علي در جنگ خندق بر عبادت جن و انس برتري دارد.يا اين که حضرتش فرمود:
لضربة علي في يوم الخندق أفضل من عبادة الاُمّة إلي يوم القيامة؛(10)
يک ضربت علي در جنگ خندق از عبادت تمام امّت تا روز قيامت بهتر و برتر است.
چکيده سخن
پيش تر گفتيم که با توجه به منابع اهل سنّت براي امام سه ويژگي لازم و ضروري است: علم، شجاعت و عدالت.همه مسلمانان درباره اين سه ويژگي اتفاق نظر دارند و بر اين باورند که کسي که مردم او را به عنوان جانشين پيامبر و امام بعد از او اختيار مي کنند بايد اين سه ويژگي را دارا باشد تا صلاحيت رهبري مردم را داشته باشد و اگر يکي از اين ويژگي ها در او نباشد، چنين کسي لايق اين مقام نخواهد بود.
در ميان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله اين کمالات و فضايل را تنها در وجود علي بن ابي طالب عليهماالسلام مي بينيم و اين سه ويژگي در وجود هيچ کس غير از ايشان ديده نشده است.
اگر فرض کنيم و بگوييم ابوبکر و عمر نيز از اين ويژگي ها بهره مند بوده اند، ما با دليل هاي روشن و واضح و با اعتماد بر کتاب هاي معتبر اهل سنّت ثابت مي کنيم که علي عليه السلام عالم ترين، شجاع ترين و عادل ترين مردم در ميان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است و با اثبات برتري آن حضرت بر ديگران، عقل حکم مي کند که علي بن ابي طالب عليهماالسلام از همه ي امّت براي امامت و رهبري سزاوارتر است. خداوند متعال در قرآن مجيد مي فرمايد:
«أَفَمَن يَهدي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يَهدي»؛(11)
آيا کسي که به حق هدايت مي کند براي پيروي شايسته تر است يا آن کس که هدايت نمي شود مگر هدايتش کنند؟
حال اگر کسي به احکام و مسائل شرعي جاهل بوده و حتّي از يک حکم فرعي نيز آگاه نباشد و براي نمونه اگر نداند که پيامبراکرم صلي الله عليه و آله در نماز عيد فطر و يا عيد قربان چه سوره اي را مي خواندند، آيا مي توان اين شخص را در جاي پيامبر قرار داد و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله خواند؟
آيا چنين کسي قدرت دارد با دليل هاي روشن و واضح از دين و شريعت خاتم الانبياء دفاع کند و در برابر شبهه هايي که از ملّت ها و آيين هاي مختلف مطرح مي شود پاسخ گو باشد؟ پس آنان را چه مي شود؟ چگونه داوري مي کنند؟
سخن پاياني، ترجيح مفضول بر فاضل!
عقل هر انساني حکم مي کند که مقدّم کردن غيرعالم بر عالم قبيح و ناپسند است. بنابراين فردي مانند ابن تيميّه چون اين حکم عقل را پذيرفته و در کتاب منهاج السنّه چندين مرتبه بر اين امر تأکيد کرده است، چاره اي ندارد که به امامت حضرت علي عليه السلام ملتزم شود؛ زيرا اين حکم عقل انکارناپذير است؛ از اين رو ناگزير شده است احاديثي را که از جهت سند قطعي و يقيني بوده، دروغ و بي اساس بداند. او ناچار است به دروغ گويي روي آورد گرچه اين حديث در کتاب هاي معتبر اهل سنّت هم چون صحيح بخاري و صحيح مسلم با سندهاي صحيح و قطعي آمده باشد. وي جز اين که از اصل، چنين احاديثي را انکار کند راه ديگري ندارد؛ زيرا دشمني او با اميرالمؤمنين عليه السلام وي را از اعتراف به حق و ملتزم شدن در برابر آن باز مي دارد.ولي ما اين حقايق را با استدلال کامل بيان مي کنيم، اميد است بعضي از کساني که کورکورانه از او تقليد مي کنند به سوي حق بازگردند يا حجّت بر آن ها تمام شود تا آن ها که هلاک و گمراه مي شوند از روي حجّت و دليل باشد.
آري، کساني به صحيح بودن اين احاديث اعتراف دارند؛ ولي تقديم غير عالم را بر عالم قبيح نمي دانند! بنا براين کساني که به امامت ابوبکر و عمر اعتقاد دارند، دو گروه هستند:
گروه نخست:
کساني که تقديم فرد ناآگاه را بر انسان آگاه قبيح نمي دانند، ولي تمام احاديث و روايات را قبول دارند که فضل بن روزبهان از اين گروه است.
گروه دوم:
کساني که اين حکم عقلي را قبول دارند؛ ولي رواياتي را که به سندهاي صحيح وارد شده دروغ مي دانند همانند ابن تيميّه که همه ي احاديث را رد کرده است.فضل بن روزبهان و ابن تيميّه استدلال هايي را که علّامه حلي رحمه الله بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام آورده رد کرده و هر کدام راهي را انتخاب کرده اند.
ابن روزبهان هم چون ابن تيميّه ناگزير به تصرف هاي قبيح و ناپسند نمي شود. وي مي گويد: واجب نيست که امام بر ديگران برتري داشته باشد؛ بلکه اگر فردي نادان بر انسان دانا مقدّم شود قبيح نخواهد بود و با اين سخن، حکمي کرده است که از ابتداي آفرينش جهان تا روز رستاخيز هيچ صاحب عقلي چنين حکم نمي کند.
از آن طرف ابن تيميّه مطابق اين حکم عقلي سخن گفته؛ ولي تمام روايات صحيح را دروغ دانسته و معناي شجاعت، کشتن و جنگيدن در راه خدا را تغيير داده است.
با مراجعه به کتاب المواقف، شرح المواقف، شرح المقاصد و ديگر کتاب هاي اهل سنّت روشن مي شود که همه ي آن ها پريشان شده و به آن چه مي گويند علم ندارند و ندانسته حکم مي کنند. گاهي تقديم غير عالم بر عالم را قبيح مي دانند و اين احاديث را صحيح مي شمارند و گاهي در اين حکم ترديد کرده و گويا نمي دانند که اين قاعده ي عقلي قبيح است يا نه؛ از اين رو بحث را به حال خود رها مي کنند.
اکنون سخن قاضي ايجي صاحب کتاب المواقف را نقل مي کنيم تا روشن شود که چگونه در اين مسأله پريشان حال و سرگردان شده و سکوت اختيا رکرده است. نه اين حکم را قبيح مي داند و نه آن را رد مي کند؛ ولي ما مي دانيم علّت سرگرداني او اين است که به آن چه مي گويد علم ندارد و ندانسته سخن مي گويد.
وقتي از قاضي ايجي سؤال مي شود که درباره ي برتري علي عليه السلام بر ابوبکر چه فتوايي دارد؟ و آيا ابوبکر را بر علي بن ابي طالب مقدّم مي دارد يا نه؟
چنين پاسخ مي دهد: تشخيص برتري يکي از اين دو بر ديگري از عهده ي ما بيرون است و ما نمي توانيم به اين امر پي ببريم؛ ولي اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله ابوبکر، عمر و عثمان را بر علي مقدّم کردند و آن ها را بر علي برتري دادند، گمان نيکو به اصحاب پيامبر ما را به پيروي از روش ايشان دعوت مي کند. ما اين امر را به خدا واگذار مي کنيم!
او با اين پاسخ از بيان حقيقت فرار کرده و اصحاب را مسئول اين امر مي داند.
به قاضي ايجي بايد گفت: با اين پاسخي که شما داده ايد ديگر بحث کردن در اين مسأله سودي نخواهد داشت و نيازي نيست شما خود را به زحمت انداخته و اين مطلب را در کتاب خود که از مهم ترين کتاب هاي علم کلام است بياوريد؛ بلکه از آغاز کلام بايد بگوييد که اصحاب چنين کردند، ما هم از آن ها پيروي کرديم و اعتقادمان طبق عمل آن هاست و خود نظري در اين مسأله نداريم.
آري، روش آنان همواره اين گونه است و «ما از آنِ خداييم و به سوي او باز مي گرديم»، «و کساني که ستم کردند، به زودي خواهند دانست که به کدامين جايگاه باز مي گردند» و صلوات خدا بر آقا و سرور ما حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و خاندان پاک او باد.
کتابنامه :
1 . قرآن کريم.
الف
2. اتحاف السادة المتقين:
زبيدي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان.
3. الإحکام في اصول الأحکام:
علي بن محمّد آمدي، دارالکتاب عربي، بيروت، چاپ دوم، سال 1406.
4. الإستيعاب:
ابن عبدالبرّ، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1415.
5. أُسد الغابه:
ابن اثير، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان.
6. الأسرار المرفوعة في الأخبار الموضوعه:
ملاعلي قاري، المکتب الإسلامي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1406.
7. أسني المطالب في أحاديث مختلفة المراتب:
محمّد بن درويش الحوت بيروتي، مکتبه التجارية الکبري، مصر، چاپ يکم، سال 1355.
ب
8. البداية و النهايه:
حافظ ابي فداء اسماعيل بن کثير، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1408.
ت
9. تاريخ الخلفاء:
جلال الدين سيوطي، از منشورات شريف رضي، قم، ايران، چاپ يکم، سال 1411.
10. تاريخ بغداد:
خطيب بغدادي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1417.
11. تاريخ جرجان:
حمزة بن يوسف بن ابراهيم سهمي قرشي جرجاني.
12. تاريخ مدينة دمشق:
حافظ ابي القاسم علي بن حسن، معروف به ابن عساکر، دارالفکر، بيروت، سال 1415.
13. ترجمة أميرالمؤمنين عليه السلام من تاريخ مدينة دمشق:
حافظ ابي القاسم علي بن حسن، معروف به ابن عساکر، مؤسسه محمودي، بيروت.
14. تذکرة الحفّاظ:
ذهبي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان.
15. تفسير الکشّاف:
زمخشري، شرکت مکتبه و مطبعه مصطفي بابي حلبي، مصر، سال 1385.
16. تفسير طبري (جامع البيان في تفسيرالقرآن):
محمّد بن جرير طبري، دارالمعرفه، بيروت، سال 1412.
17. تفسير فخر رازي (تفسير الکبير):
امام فخر رازي، دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ سوم.
18. تهذيب الآثار:
محمّد بن جرير طبري، مطبعه مدني، مؤسسه السعوديه، مصر، سال 1402.
19. تهذيب الأسماء و اللغات:
نَوَوي، دارالفکر، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1416.
20. تهذيب الکمال في اسماء الرجال:
جمال الدين ابي الحجاج يوسف مزي، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.
ج
21. جامع الأُصول:
ابن اثير، دارالفکر، بيروت، چاپ يکم، سال 1417.
22. الجامع الصغير:
جلال الدين سيوطي، دارالفکر، چاپ يکم، سال 1401.
ح
23. حلية الأولياء:
ابونعيم اصفهاني، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1418.
د
24. الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور:
جلال الدين سيوطي، دارالکتب علميّه، بيروت، چاپ يکم، سال 1421.
ر
25. الرياض النّضره:
محبّ الدين طبري، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان.
ز
26. زين الفتي في شرح سورة هل أتي:
احمد بن محمّد عاصمي، دار الکتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1418.
س
27. سنن تِرمذي:
محمّد بن عيسي بن سوره تِرمذي، دارالفکر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.
ش
28. شرح المواقف:
سيّد شريف جرجاني، از منشورات شريف رضي، قم، ايران، چاپ يکم، سال 1412.
29. شرح المواهب اللدنّيّة:
قسطلاني، دارالمعرفه، بيروت، لبنان، سال 1414.
30. شرح نهج البلاغه:
ابن ابي الديد، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.
ص
31. الصواعق المحرقه:
ابن حجر هيتمي مکّي، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.
ف
32. فردوس الأخبار:
شيرويه بن شهردار بن شيرويه ديلمي، دارالفکر، بيروت، لبنان، سال 1418.
33. فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام:
احمد بن حنبل شيباني.
34. فيض القدير في شرح الجامع الصغير:
مَناوي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1415.
ک
35. کنزالعُمّال:
متّقي هندي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1419.
م
36. مجمع الزوائد و منبع الفوائد:
حافظ نورالدين علي بن ابي بکر هيثمي، دارالفکر، بيروت، لبنان، سال 1412.
37. المستدرک علي الصحيحين:
حاکم نيشابوري، دارالکتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1411.
38. مشکاة المصابيح:
خطيب تبريزي، دارالفکر، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1411.
39. المعجم الکبير:
سليمان بن احمد لخمي طبراني، دار احياء التراث، چاپ دوم، سال 1404.
40. المناقب:
ابن مغازلي، دارالأضواء، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال1214.
41. منهاج السنّة النبويّه:
ابن تيميّه حرّاني، مکتبه ابن تيميه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.
42. الموضوعات:
ابن جوزي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يکم، سال 1415.
ن
43. نظم دررالسّمطين:
جمال الدين محمّد بن يوسف زرندي حنفي.
44. نگاهي به حديث منزلت:
سيدعلي حسيني ميلاني، مرکز حقايق اسلامي، قم، چاپ يکم، سال 1387ش.
پي نوشت ها
1. تاريخ مدينة دمشق (شرح حال علي عليه السلام): 438/2، حديث 945 و 946، تاريخ بغداد: 77/8، در اين منبع آمده است: «يدي و يد علي في العدل سواء» کنز العمّال: 604/11، حديث 32921، الرياض النضرة: 120/2، در اين منبع آمده است: «کفّي و کفّ علي في العدد سواء».
2. حلية الاولياء: 65/1.
3. منهاج السنة: 255/4.
4. عريش: هر پوششي که سايه افکند، سايه بان؛ فرهنگ فارسي معين: 1587/2.
5. منهاج السنة: 256/4.
6. ر.ک: کنزالعمّال: 424/10.
7. همان: 461/10.
8. المستدرک علي الصحيحين: 111/3.
9. شرح المواهب اللدنيّة: 371/8.
10. المستدرک علي الصحيحين: 32/3.
11. سوره ي يونس: آيه ي 35.
منبع مقاله: حسيني ميلاني، آيت الله سيّدعلي؛ (1390)، امامت اميرالمؤمنين عليه السلام در سنجش خرد، تهران: انتشارات الحقايق، چاپ چهارم.
منبع مقاله :
حسيني ميلاني، آيت الله سيّدعلي؛ (1390)، امامت اميرالمؤمنين عليه السلام در سنجش خرد، تهران: انتشارات الحقايق، چاپ چهارم
منبع: راسخون ( https://rasekhoon.net/article/show/915584/ )
نظرات شما عزیزان: