حالا یك نفر از تو مىپرسد شبهاى قدر چه كردى؟ از شبهاى قدر چه توشهاى برداشتى؟ وقتى درهاى رحمت به رویت باز بود، چرا استفاده نكردى؟ خدایا من امشب آمدهام كه بگویم اشتباه كردم. آمدهام بگویم نفهمیدم، نمىخواستم با توى مهربان، مخالفت كنم. خدایا اگر قرار است امشب مرا نیامرزى، همین الان مرا از دنیا ببر. حالا قرآنها را روى سر بگیرید. قرآن خیلى عزیزه. قرآن را روى سرهاى خود بگیرید و در تاریكى قبر فریاد بزنید: الهى بك یا الله ... صداى جمعیت یك بار دیگر اوج مىگیرد هیچ كس حال خود را نمىفهمد. هیچ كس به فكر وضع ظاهرى خود نیست. گویا در این جمعیت هر كس در خلوت خود ناله مىكند؛ گویى هر كس از بدى اعمال خود ضجه مىزند. این جمله را هم گوش كن: تو را به جان آقایى كه مرغابىهاى خانه دخترش هم براى او اشك مىریختند، گوش كن. مىخواهم در همین حالى كه دارى یك دعا بخوانم. خدایا اگر امشب در سرنوشت یك ساله ما مقدر كردى كه این آخرین شب قدرى باشد كه آن را درك مىكنیم، خدایا كارى كن كه امشب، شب آمرزش ما باشد. شب بخشیده شدن گناهان ما باشد. صداى آمیخته با گریه مداح در میان فریادهاى حاضران گم مىشود. مراسم شب نوزدهم پایان یافته است. چراغها روشن مىشود، چهرهها هنوز اشكآلود است. جمعیت به آرامى از فضاى مصلى خارج مىشوند. براى گفت و گو جوان هجده سالهاى را انتخاب مىكنم كه با شلوار لى و بلوز نوشتهدارى كه بر تن دارد، كاملا شبیه جوانهاى امروزى است؛ همانها كه بعضىها اصلا انتظار دیدنشان را در چنین جاهایى ندارند. او را از وقتى كه با نالههاى دلخراشش، در تاریكى مصلى بر سر و رو خود مىزد، نشانه كرده بودم. چند قدمى به دنبالش مىروم كاملا از فضاى مصلى خارج شدیم. دو سه قدم در كنارش برمىدارم و هنگامى كه توجهش جلب مىشود، مىگویم: - قبول باشه، مراسم با حالى بود. این جمله را هم گوش كن: تو را به جان آقایى كه مرغابىهاى خانه دخترش هم براى او اشك مىریختند، گوش كن. مىخواهم در همین حالى كه دارى یك دعا بخوانم. خدایا اگر امشب در سرنوشت یك ساله ما مقدر كردى كه این آخرین شب قدرى باشد كه آن را درك مىكنیم، خدایا كارى كن كه امشب، شب آمرزش ما باشد. شب بخشیده شدن گناهان ما باشد. - سرى تكان مىدهد، به علامت تایید و مىخواهد در سكوت، راهش را ادامه دهد كه باز مىگویم بچه كدام محلهاى؟ با كنجكاوى نگاهم مىكند، نگاهش آن چنان نافذ است كه بیش از آن نمىتوانم مقاومت كنم و ناگهان ماجراى تهیه گزارش را مىگویم. با تعجب گوش مىكند. مثل این كه اولین بارى است كه در چنین موقعیتى قرار مىگیرد. شاید هم اصلا انتظارش را نداشته كه در چنین جایى مورد نظرخواهى قرار بگیرد. اما هر چه هست، انگار با خودش كنار مىآید كه چند كلمهاى از احساسش در شب قدر صحبت كند: «امشب چشم من به روى چیزهایى باز شد كه پیش از این نمىدیدم، اگر هم جسته و گریخته، گاهى كسى در این مورد حرفى مىزد، برایم خیلى مهم نبود. اما حالا حس مىكنم سبك شدهام، حس مىكنم پاك شدهام، حالا من هم مىتوانم او را صدا بزنم.» منبع: مجله دیدار آشنا، ش 18، محسن قائمى .
نظرات شما عزیزان: