23 - تکلم خورشید با علی ( ع )
ابوذر گفت : رسول خدا ( ص ) به علی ( ع ) فرمود : هنگامی که فردا صبح وقت طلوع آفتاب شد ، به صحرای بقیع برو و بر روی جای بلندی بایست ، وقتی که خورشید طلوع کرد ، بر او سلام کن . همانا خداوند تعالی او را امر کرده که تو را پاسخ گوید بدان چه که در وجود توست . هنگامی که فردا صبح شد ، امیرالمؤ منین ( ع ) در حالی که ابوبکر و عمر و جماعتی از مهاجرین و انصار همراهش بودند ، بیرون آمد تا این که به بقیع رسیده و بر بالای منبر بلندی ایستاد .
وقتی که خورشید طلوع کرد ، فرمود : سلام بر تو ای آفریده جدید خدا و مطیع او . پس صدایی از آسمان شنیده شد که گوینده ای می گفت : و سلام بر تو باد ای اول ، ای آخر ، ای ظاهر ، ای باطن ، ای کسی که بر همه چیز دانایی . در این حال ، عمر و ابوبکر و مهاجر و انصار سخن خورشید را
شنیدند و بی هوش شدند و پس از مدتی به هوش آمدند . در حالی که امیرالمؤ منین ( ع ) از آن جا بازگشته بود و آنان نیز برخاستند و به سوی رسول خدا ( ص ) آمدند و گفتند : یا رسول الله ، ما درباره علی ( ع ) می گوییم انسانی است مثل ما ، ولی خورشید او را خطاب کرد آن طور که خداوند خودش را خطاب کرده .
پیامبر فرمود : چه شنیدید از او ؟
گفتند : شنیدیم که خورشید گفت : سلام بر تو ای اول .
فرمود : راست گفت : او اول کسی است که به من ایمان آورد .
گفتند خورشید گفت : ای آخر .
فرمود : راست گفت ، او آخرین کسی است که متعهد امر من می شود و مرا غسل می دهد و کفن می کند و در قبرم می گذارد .
گفتند : شنیدیم خورشید گفت : ای ظاهر .
فرمود : راست گفت ، او آن کسی است که علم مرا ظاهر می کند .
گفتند : شنیدیم می گفت : ای باطن .
فرمود : راست گفت ، همه سر مرا پنهان می سازد .
گفتند : شنیدیم می گفت : ای کسی که به همه چیز دانایی .
فرمود : راست گفت ، او داناترین فرد است نسبت به حلال و حرام و سنن و واجبات و آن چه شبیه آن است .
پس برخاستند و گفتند : محمد ما را در تاریکی شدیدی انداخته است و از در مسجد خارج شدند . ( 28)
نظرات شما عزیزان: