علم با تو آغاز شد و عشق نيز
اي شکوه بي پايان روشنايي
نگاهت مکتب محبت بود و
دست مهربانت پر از بهار شيدايي
در پائيز سرد جهل و غفلت وگمراهي
کلام تو بود چشمه زلال دانائي
تازه مي شود باز خاطرات کودکي ام
در اين روزهاي سبز رويايي
کاش جان تشنه ام را باردگر
لبريز کني از جام معرفت و بينايي
آمده ام تا بار ديگر عاشقانه بگويم:
روزت مبارک اي تنديس صبر و شکيبايي
نظرات شما عزیزان: