در آسمان مكّه، نشانى پديدار است.
گويا پيام آور توطئه اى است كه قريش در هم تنيده اند،
همان گونه كه عنكبوت خانه اى مى تند كه سست ترينِ خانه هاست.
«ابو جهل» با چهره اى تيره و غضب آلود پديدار شد.
به راستى، محمّد او را به خشم آورده بود.
اكنون در همه جاى «جزيرةالعرب» گفتگو از تازيانه هايى بود
كه بر سر مسلمانان فقير فرود مى آمدند؛
و از اسلام كه در حال جريان يافتن بود،
همچون جويبارى روان كه آبش را نثار ساحل هاى شنى مى كند.
و ابوجهل از اين حركت بسى ناخشنود بود.
سفر محمّد به «طائف» براى فراخواندن
قبايل آن سرزمين به سوى اسلام، ابوجهل را به خشم آورده بود.
اين كه مردانى از «يثرب» با محمّد دست بيعت داده بودند،
عقل و اختيار ابوجهل را ربوده بود:
- اينك «ابوطالب» از جهان رخت بربسته و دوران زعامتش سرآمده است.
خديجه نيز رخ در خاك كشيده و از ثروت بسيارش نشانى نمانده است.
اكنون، هنگام آن رسيده كه محمّد نيز از ميان برود:
اين انسان سركش كه مى خواهد بت ها را در هم بشكند؛
بت هايى را كه خدايان پدران و نياكان ما و نگاهبان كاروان ها و سر چشمه ى شوكت ما هستند.
امّا چگونه مى توان محمّد را از ميان برد؟
او هنوز تنها نشده است. مردانى پيرامون اويند كه از آهن سخت پيكرترند.
«حمزه»، اين شكارگرِ شيران، ضربه هايش فراموش ناشدنى است.
ليكن اكنون حمزه نيز از مكّه هجرت گزيده و برادرزاده ى خويش را تنها نهاده است.
پس اينك همه چيز براى ضربه اى مرگبار مهيّاست.
و به راستى،چه انديشه ى هولناكى در ذهن «شيطان مكّه» پروريده شده بود!
و ديد كه از پيشانى پدرش عرق سرازير است:
«جبرئيل» او را در بر گرفته،
با كلماتى بلند به او راز گفت و بدين سان،
آن توطئه ى تار عنكبوتى را برايش فاش ساخت.
شب، مكّه را در خود فرو برده بود.
كوچه هاى شهر از خاموشى هراس انگيزى سرشار بودند.
ستارگانى كه در دور دست مى درخشيدند،
به مرواريدهايى شبيه بودند كه بر چادرى سياه پاشيده شده باشند.
مردانى از قبايل گوناگون كه همچون اشباحِ شب
از پشت درهاى بسته ى مكّه بيرون خزيده بودند،
اينك با شمشيرها و دشنه هاى پنهان از پىِ هم مى آمدند.
ابوجهل در انتظار لحظه ى سرنوشت ساز بود:
به زودى، جوانان مكّه شمشيرهاى خويش را
در قلب محمّد فرو خواهند كرد و همه چيز پايان خواهد پذيرفت.
آنگاه، نقش حيرت بر چهره هاى «بنى هاشم» خواهد نشست،
زيرا مى بينند كه محمّد به قتل رسيده و خونش هدر رفته
و ميان قبايل پراكنده شده است.
ابوجهل در حالى كه از ابتكار خود سرمست بود،
جام شرابش را سر كشيد: به زودى مكّه
در هر محفل خود از زيركى ابوجهل سخن خواهد گفت.
شيطان مكّه دستانش را به هم ماليد
و از وراى دريچه اى كه به كوچه اى پيچ در پيچ باز مى شد،
به انتظار جوانانش نشست.
نظرات شما عزیزان: